فلسفه . المشهد الاول . شواهد الربوبیة .

جلسه 3 شواهد الربوبیة

عرض کردم که مرحوم صدر المتألهین رض در این شاهد سوم در رابطه با این که وجود یعنی حقیقت وجود شامل تمام اشیاء می شود ولی این شمول نه مثل شمول کلی نسبت به جزئیات باشد، مثل کلی طبیعی که مصادیق خودش را شامل می شود، این چنین نیست، که در آنجا نسبت کلی به...

Cover

جلسه 3 شواهد الربوبیة

آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)

00:00 00:00

عرض کردم که مرحوم صدر المتألهین رض در این شاهد سوم در رابطه با این که وجود یعنی حقیقت وجود شامل تمام اشیاء می شود ولی این شمول نه مثل شمول کلی نسبت به جزئیات باشد، مثل کلی طبیعی که مصادیق خودش را شامل می شود، این چنین نیست، که در آنجا نسبت کلی به جزئیات نسبت آباء متعدد به ابناء متعدد است، که هر کدام از آنها حصه ای از کلی را در حقیقت دارند. یعنی هر فردی حصه ای از کلی را دارد. اینجا این چنین نیست بلکه حقیقت واحدی است که احاطه دارد بر جمیع مراتب وجود.

بر اساس این مطلب خواستند یک جمع سالمی بین آنچه این جا فرمودند و چیزی که إن شاء الله امروز در این اشراق سوم هم عرض خواهد شد که مشائیه گرچه بینشان مشهور است که نسبت داده اند به ایشان مسئله تباین افراد وجود را، ولی نباید این تباین به حسب وجود باشد در عین حالی که گفته اند. چرا؟ چون بعضی از مطالب در کلمات خود آنها هست که با مشرب تباین در حقیقت وجود نمی سازد.

در این جا می فرمایند حالا که این سعه وجودی مراد هست از شمول و احاطه وجود، نه آن قبیل احاطه کلی نسبت به مصادیق، که آن موجب تعدد است، زیرا آن وحدتی که در کلی نیست به آحاد و جزئیات است وحدت عددی است. لذا به عدد افراد حصه ای از کلی در افراد است. ولی وحدتی که به وجود واحد همه مراتب وجود را حقیقت وجود فرا گرفته است، وحدت اطلاقی است نه وحدت عددی، پس هر 2 احاطه است، ولی یک احاطه است که بر اساس وحدت عددی است که آن در باب ماهیات. و یک احاطه است که بر اساس وحدت اطلاقی است که این در باب وجود است. پس این که نفی می فرمایند به این جهت است که این احاطه مستند است به وحدت حقیقت وجود و این وحدت اگر وحدت عددی باشد مثل احاطه کلی نسبت به جزئیات که به عدد هر جزئی حصه ای از کلی در آنجاست، ولی اگر وحدت وحدت اطلاقی باشد دیگر ثانی از سنخ خودش ندارد و لذا این شمول با آن شمول کاملاً متفاوت است. چون آن احاطه موجب کثرت می شود و این احاطه مؤکِّد وحدت است.

س: … ج: یعنی هر فردی از افراد انسان، انسان هستند یا نیستند؟ زید یک فردی از ماهیت انسان است، … حصه ای که دارد نه یعنی جزء ای از او، یعنی یک انسان زید است، یک انسان عمرو است، یک انسان بکر است و الی آخر.

پس احاطه ای که مستند به وحدت باشد، این احاطه نه تنها موجب کثرت نمی شود مؤکِّد وحدت هم هست، و نافی کثرت است و با کثرت ابداً نمی سازد، و اگر نه احاطه مستند باشد به از قبیل احاطه کلی نسبت به جزئیات باشد، یعنی به مصادیق، مثل کلی طبیعی که نسبت به مصادیق خودش احاطه دارد، آن احاطه موجب کثرت می شود، لذا به هر عددی از جزئیات و مصادیق او یک فرد از کلی .. لذا در منطق خوانده اید دیگر که کلی طبیعی به وجود فرد موجود می شود. پس هر فردی از افراد طبیعتی از طبیعت کلیه نوعیه خودش را داراست، نه این که مثلاً تقسیم بشود جزئی از او داشته باشد که همان حرف رجل همدانی می شود، آن معنا مراد نیست و غلط است.

بنابرین در این جا می فرمایند حالا که معلوم شد چنین است، کلام مشائیه را بخواهیم به ظاهرش اخذ بکنیم، بسیار دوریم از آبادی و نمی شود به آن بزرگان این جوری نسبت داد. چرا؟ چون همانطور که امروز می رسیم که می فرماید وجود با تمام صفات دیگر عینیت دارد حقیقت وجود. و نتیجه این عینیت این است که در هر یک از اوصاف وجود به عنوان حقیقت آن وصف، نه به اعتبار ماهیات، به اعتبار حقیقت آن وصف، همانطور که قائل می شویم به وحدت حقیقت وجود، قائل می شویم به وحدت حقیقت قدرت، این بیشتر دیده شده است. این معنا نیامده ولیکن بالملازمه این معنا هست. وحدت حقیقت علم. وحدت حقیقت کلام. همین طور بیایید و بگویید وحدت حقیقت اراده در مقام ذات، چون اراده حسب تحقیق در مقام ذات است. که حالا از اون تعبیر شده است به قدرت عمدةً.

و اختلاف چه علم و قدرت و چه کلام و چه اراده، به تقدم و تأخر و شدت و ضعف است که همان تشکیک خاصی است.

در نتیجه اگر بنا باشد آنچه را که مشائیه به آنها نسبت داده شده است که قائل به تباین افراد وجود هستند، اگر این باشد آیا وجود امری است بسیط یا مرکب؟ بسیط است. اگر امر بسیط شد، و فرض کنید 2 تا باشد، 2 امر بسیط اگر با هم مباین باشند، بینونتشان به تمام ذات است یا به بعض ذات؟ به تمام ذات. نتیجةً تمام مراتب وجود باید با هم متباینات باشد به تمام ذات هم باید تباین داشته باشند. اگر این چنین شد توالی فاسدش یکی دو تا نیست. که عرض می کنیم اگر به همان ظاهر مقاله ای که به آنها نسبت داده شده است، اخذ بکنیم و توجیه نکنیم، مبتلا می شود این کلام به توالی فاسد نه یکی دو تا. حالا چون این حکماء مشاء اجل شأناً هستند از این که به این توالی فاسد ملتزم باشند، کما این که بعضی از محققین شواهدی بر این که این ها قائل به بینونت مراتب حقیقت وجود نیستند، ذکر کرده اند. حالا در مقام شرح و بسط نیستیم. لذا کلام مشائیه را ارجاع داده اند به کلام اهل تحقیق.

تباین مراتب وجودی که در کلمات مشائیه دیده می شود بر گردانده اند به تباین به حسب ماهیت، نه به تباین به حسب حقیقت وجود. لذا این تفریع را بر بحث قبل بیان می کنند.

خب اگر کسی قائل به اصالت وجود شد، چه مشرب فهلویون را داشته باشد و چه مشرب مشائیه را داشته باشد، باید بالاخره بر گردد به وحدت حقیقت وجود.

این معنا را مرحوم صدر المتألهین در این جا بیان می فرمایند. ولی این ارجاع را در اسفار ندادند، و این مطلب در اسفار وجود ندارد.

مرحوم حاجی هم به تبع اسفار این معنا را در منظومه بیان نفرموده اند.

س: … ج: اگر به عین وجود فرد موجود است، پس این کثرت به عین وجود فرد موجود است دیگر. به حسب مفهوم مفهوم واحد است، ولی خارجاً یک فرد از افراد انسان خودش یک انسان است، دومی هم یک انسان است. حصه که تعبیر می کنند معنایش جزء نیست. معنای حصه یعنی یک کلی طبیعی با این زید است، یک کلی طبیعی با عمرو است و هکذا.

تفريع‏

(حالا که شمول وجود نسبت به اشیاء مثل شمول کلی نسبت به جزئیات نیست، بلکه شمول کلی نسبت به جزئیات عرض کردیم بر اساس وحدت عددی است که موجب کثرت هم می شود. ولیکن این وحدت وحدت اطلاقی است لذا شمولش من باب انبساط و سریان است. بعد این سریان کثرتش از ناحیه ماهیات می آید، و الا آن کثرتی که به لحاظ مراتب وجود یا مراتب ظهور است، آن کثرت ابداً خللی در وحدت حقیقت وجود نمی زند، بلکه مؤکد وحدت است، چرا؟ چون وحدت اگر وحدت اطلاقی شد، هر قدر دائره شمول او بیشتر بشود به صِرافت وحدت نزدیک تر می شود. لذا مراتب وجود را در نظر بگیرید، موجودات عالم طبیعت در ادنی مراتب وجود قرار دارند، پس وحدت این ها هم یعنی احاطه و شمول این ها هم قهراً خیلی کم رنگ است. می آییم در عالم مثال، نفس انسان را در نظر بگیرید. الآن قوای ظاهریه و باطنیه انسان همه آثار نفس است، نفس را در مرتبه قوا ملاحظه بکنید کثرت دارد، ولی در خود مقام شامخ نفس در نظر بگیرید وحدت است. به همین نسبت از عالم مثال بروید بالاتر، در عالم عقول. چون در عالم مثال به هر حال کثرت به لحاظ ماده نیست، ولی به لحاظ صورت که هست. در عالم عقل این کثرت هم از بین می رود، لذا وحدت بیشتر بروز و ظهور دارد. تا برسد به وحدت حقه حقیقیه صِرفه که وحدت حق تبارک و تعالی است.

لذا هر موجود ما فوقی احاطه دارد بر موجودات ما دون. لذا نفس احاطه دارد بر تمام قوا. باز عقل احاطه دارد بر نفس و آنچه محاط نفس است. همین طور تا برسد به حقیقت محمدیه صلوات الله و سلامه علیه تا خود حق تبارک و تعالی که و الله من ورائهم محیط.

پس هر قدر احاطه بیشتر بشود این نتیجه این است که در وحدت صرافت بیشتر شده است، یعنی حد به وحدت او زده نشده است. پس اگر به مرحله ای برسد که وحدت او هیچ حدی نداشته باشد، نتیجةً وحدت صرفه می شود.

حالا یا وحدت صِرفه ظلیه است، حقیقت محمدیه صلوات الله و سلامه علیه. که این هم حقه است، ولی غیریه است نه ذاتیه.

یک وحدت حقه حقیقیه ذاتیه است که آن وحدت حق تبارک و تعالی است. که احاطه دارد بر تمام مراتب وجود.

فلا تخالف بين ما ذهبنا إليه من اتحاد حقيقة الوجود (نه به اتحاد ماهیات. حقیقت وجود یک حقیقت واحده بیشتر نیست. دوم ندارد از سنخ خودش تا وحدت پیدا شد دیگر وحدت حقیقیه نیست، وحدت عددی می شود. از یک طرف متحد است حقیقت وجود و بلکه بالاتر از اتحاد وحدت هم دارد. این جا به لسان کثرت سخن فرمودند که اتحاد دارد، نه این است که سخن از مراتب است، لذا این مراتب با هم متحد اند، ولی اگر مراتب را بردارید باقی نمی ماند الا یک شیء و آن حقیقت وجود است و بس.) و اختلاف مراتبها بالتقدم و التأخر و التأكد و الضعف (لا تخالف بین این که مذهب ایشان است و بین) و بين ما ذهب إليه المشاءون أقوام الفيلسوف المقدم (ارسطو) من اختلاف حقائقها عند التفتيش‏ (می فرمایند این ها تخالف با هم ندارند، عند التفتیش. تخالفی عند التفتیش نیست. یعنی اگر تحقیق بکنید کلمات آنها را.)

اشراق چهارم این است که می فرمایند: وجود در هر شیء ای عین علم است، عین قدرت است. همانطور که مستحضرید به مسلک امامیه رضوان الله علیهم مسلم است که حق تبارک و تعالی احدی المعنا است، در کتب کلامی این را خوانده اید و در روایات هم زیاد داریم که حق تبارک و تعالی احدی المعناست. احدی المعنا چون در این جا 3 مسلک کلی در باب ذات و صفات وجود دارد.

جمعی قائل اند به این که ذات و صفات همانطور که مفهوماً با هم مغایر اند مصداقاً هم مغایر اند که اکثر عامه بر این اند.

عده ای قائل اند به این که همانطور که مصداقاً با هم متحدند مفهوماً هم با هم متحدند. این قابل گفتن نیست.

قول اعتدال که طریقه حقه هم هست این است که مفهوماً با هم مغایر اند. واضح است که از مفهوم علم با مفهوم قدرت بین این 2 چیزی می فهمیم. قدرت معنایی دارد به معنای همان مشیت ترک و فعل، نه آن طوری که متکلمین معنا کرده اند، ولی علم به معنای ظهور و بروز است یا وجود که به معنای هستی است. پس مفاهیم این ها با هم مغایر اند. ولی به حسب واقع واقع واحد است. این معنا مختار محققین است و در جای خودش هم ثابت شده است.

حالا در این اشراق مرحوم صدرا این نکته را می خواهند بیان بفرمایند که همانطور که وجود در همه مراتب حقیقت واحده است، علم هم در همه مراتب حقیقت واحده است به حسب واقع، نه مفهوماً. کاری به مفهوم نداریم، گرچه مفهوم علم هم در همه یک مفهوم است، و مفهوم وجود هم در همه یکی است، حالا می خواهند بفرمایند همانطور که به حسب واقع وجود حقیقت واحده است دارای تشکیک، علم هم به حسب واقع حقیقت واحده است دارای تشکیک. قدرت هم به حسب واقع حقیقت واحده است دارای تشکیک. هکذا الی آخر صفات. کلام حقیقت واحده است دارای تشکیک. اعم از اینکه صفاتی باشد در مقام ذات، یا صفاتی باشد در مقام فعل. چون فعل حق تبارک و تعالی، همان حقیقت محمدیه که تعبیر می کنند به حق ثانی، حق مخلوقٌ به، وجود منبسط و فیض مقدس که عبارات مختلف است ولیکن حکایت از یک حقیقت دارد و همه این ها هم یکی است.

اگر این چنین شد چون وجود و صفات با یکدیگر عینیت دارند، نه متحد. یعنی چه شما اطلاق وجود کنید بر نظام وجود از حق تا هیولای اولی یا اطلاق علم کنید یا اطلاق قدرت کنید یا اطلاق کلام بکنید، ما یک کلام ذاتی داریم که لذاته و بذاته و فی ذاته است که کلام حق است، و یک کلام ظلی داریم. حالا یک کلام ممدود داریم که از عقل اول تا هیولای اولی را فراگرفته است که کلامی است که صادر از است از حقیقت محمدیه صلوات الله و سلامه علیه. هر مرتبه ای از مراتب وجود کلمه ای است از کلمات وجودی و این هم اقتباس شده است از آیات مبارکات. که تعبیر شده است از موجودات عالم به کلمه. کلمات تامه و غیر تامه داریم. این تمام و نقص به حسب مراتب است و الا هر کلمه ای از آن جهت که کلمه است تام است. در مقام مقایسه با کلمه فوق خودش ناقص است.

لذا هر قدرتی از آن جهت که قدرت است کمال است، چه کمال اولی و چه ثانوی. ولی از آن جهت که مقایسه می شود با قدرت فوق خودش می بینیم که ضعف است. و الا این طوری نیست که قدرت فوق این قدرت، شیء ای زائد بر قدرت و خارج از حقیقت قدرت داشته باشد و این قدرت ضعیفه با ضعف مختلط باشد. نه اختلاطی نیست. بلکه همان قدرت است، نهایت وقتی مقایسه می شود به حسب مراتب که این مراتب از حدود عدمی این ها پیدا می شود تعبیر می کنند این ضعیف است نسبت او.

سرّ این قضیه ای که ایشان بیان می کنند و تفصیل نمی دهند، می توانیم این مبنا را هم بر مسلک تحقیق مختار خودشان بیان کنیم، هم بر مسلک اشراقیه بیان کنیم و هم بر مسلک مشائیه می توانیم این مطلب را که فرموده اند همه این ها می شوند یک حقیقت و همه اختلافشان به حسب مراتب است، حالا یا مراتب خود این حقیقت واحده یا مراتب ظهورات و بروزاتش که مسلک تحقیق نهایی خود ایشان است. چون بنا بر مسلک وحدت شخصی حقیقت وجود باید مراتب را هم به ظهورات بزنیم.

چون نفی جزئی که دیروز عرض کردیم، این جزئی به حسب وجود خارجی نفی نشده، جزئی ای که در ذهن است به اقسام ثلاثه اش منفی است. لذا جزئی به معنای همان وحدت شخصی حقیقت وجود امری است ثابت شده در جای خودش و مورد قبول آقایان هم هست.

در این جا سرّ این که این صفات به لحاظ مراتبی دارند و همه این ها با ذات .. اصلاً در حقیقت ذات غیر از این صفات چیز دیگری نیست. این جوری نیست که ذاتٌ ثبت له الصفات. این طوری نیست. کما این که نفس فی وحدتها کل القوا که می گوییم، نفس فی وحدتها کل القوا هست، بدون حدود و تشخصاتی که قوا پیدا می کنند چه ظاهر و چه باطن. کل القوا هست، یعنی نفس یک طرف قرار دارد و قوا طرف دیگر؟ یا نه عینیت است؟ عین یکدیگرند. در آن مقام صرافت خودش نفس عین تمام قوا است، ولی قوا در آن جا با این حدودی که نقص هست در آنجا نیستند.

در این جا خیلی خلط می کنند، فکر می کنند عالم طبیعت که محاط عالم مثال است، معنای این که این ها در آن هستند، این است که با همین آثار و خصوصیات و لوازم خودشان باشند! اگر با این خصوصیات و آثار و لوازم خودشان باشند، دیگر در عالم مثال نیست، عالم طبیعت است.

لذا این هایی که در ذهنشان فکر می کنند که بهشت و جهنم در قطعه ای از قطعات این نشئه و سراغ بهشت و جهنم را در این نشئه می گیرند، معنایش این است که عالمی فوق این عالم طبع را راه پیدا نکرده اند و فکر می کنند تمام عوالم همه خلاصه شده در این عالم طبع.

این عالم طبع است، و آن عالم غیر از این عالم است. اگر ارض است غیر از این ارض است، اگر سماء است غیر این سماء است. اگر بحث ماء و درخت و کذا و کذا است غیر از آنی است که در این جا هست. به حسب ماهیت همین است، اما به حسب وجود که یک امر آخَری است. یعنی یک نشئه دیگری است. نه این که تفاوت در وجود باشد، یعنی یک وجودی است فوق این. و محیط بر این.

س: … ج: به لحاظ اصل وجودی که دارد نقص نیست. وقتی ملاحظه می کنیم با آن نقص می شود. تمام نقائص بر می گردد به عدم. عرض کردم حدود و حدود هم امور عدمی اند.

جهت این مطلب را عرض بکنیم. اول مسلک تحقیق را عرض بکنیم. حق تبارک وتعالی بنا بر مشرب محققین، اکابر محققین خود حقیقت حق سریان دارد در تمام مراتب وجود. چون حق و صفات عین یکدیگرند، پس در حقیقت تمام صفات هم سریان دارند در تمام مراتبی که هست. و به این معنا چه بگویید عالم مراتب وجود حق است یا بگویید عالم مراتب علم حق است، یا بگویید عالم مراتب قدرت حق است، یا بگویید عالم مراتب کلام حق است. نهایت این مراتب از حدود پیدا شده است، حدود چیست؟ امور عدمی. حدود را که بردارید دیگر تعددی هم نمی ماند. لیس در این مقام الا قدرت محضة و قدرت صِرفه. این صرافت مفهومی نیست. صرافت خارجیه است.

لذا قدرت صِرفه حق که قدرت حقه حقیقیه ذاتیه است، محیط است به تمام مراتب قدرت. کلام تکوینی حق، چون کلام مُظهِر ما فی الضمیر است، آنچه که در مقام ذات بوده است به کلمه کن وجودی ظهور پیدا کرده است، این کلمه واحده است اما به این کلمه واحده آنهایی که قبول کردند این کلمه را از عقل اول تا هیولای اولی همه تحت شعاع دائره وجودی این کلمه واحده قرار دارند، و ما امرنا الا واحده، به امر واحد کن همه این مراتب وجود قبول فیض کرده اند، ولیکن کلٌ به حسب استعداد و قابلیاتی که در مقام اسماء و صفات بر اساس عین ثابتشان قبول کرده اند.

خب این جا اگر نگاه می کنید و متعدد می بینید به اعتبار این است که هر کدام در یک حد خاصی قرار دارند، لذا آن کلامی که راجع به ملائکه الله است که و ما منا الا و له مقام معلوم، به یک اعتبار هر کسی آنچه را که در عین ثابتش قبول کرده است، از آن لا یتجاوز و لا یتعدی، کما این که تنزل هم در این نیست.

لذا آن بزرگ می فرمود، همه از آخر می ترسند من از اول می ترسم که عین ثابتم چه چیزی را قبول کرده است. ولیکن چون انسان نمی داند عین ثابتش چه چیزی را قبول کرده است، لهذا انسان باید در مسیر عمل قرار بگیرد و کلٌ میسرٌ لما خلق لأجله. لهذا همه باید در این مسیر قرار بگیرند.

این بر این مسلک.

بنا بر مسلک اشراقیه هم همین طور. آن ها به جای وجود تعبیر به نور می کنند. نور هم دارای مراتب است، این مراتب هم باز به جهت آن حدود می آید که مآل حدود هم باز به جهات عدمی این هاست. خب نظام وجود را تعبیر می کنند به نور الانوار که نور حق تبارک و تعالی است. بعد می رسد به عقول که انوار قاهره تعبیر می کنند. که انوار قاهره اعلَون و انوار قاهره ادنین. که انوار قاهره اعلونش ناظر است به سلسله طولیه. و ادنین ناظر است به سلسله عرضیه. چون بر خلاف مشائیه که فقط سلسله طولیه عقول قائل بودند، ولی اشراقیون هم سلسله طولیه قائل اند و هم سلسله عرضیه.

نفوس کلیه باز مستند می شوند به عقول. از این ها تعبیر می کنند به انوار اسفهبدیه. نظیر سپهبد که در حقیقت قوای باطن و ظاهر از ناحیه نفس ظاهر می شود، کأنه امیر این قوا است.

تا این که می رسد به موجودات در این جا که تعبیر می کنند به این ها از غواسق. چون در نهایت ضعف از نور قرار دارند. چون در نهایت ضعف قرار دارند تعبیر می کنند که نورشان خیلی کم رنگ و با ظلمات مختلط شده اند که خیلی بروز و ظهور ندارند.

بنا بر مسلک مشاء هم همین است. گرچه این معنا را قائل اند که تباین در مراتب وجود، ولی مآل کلامشان باید به مسلک حق باشد. اگر بنا باشد ما در مسلک مشائیه همانی که ظاهر کلامشان هست که تباین رتبی برای این ها قائل باشیم و مراتب را متباینات بدانیم، چون وجود حقیقت واحده بسیطه است باید تباینشان به تمام ذات باشد. اگر تباینشان به تمام ذات شد به مشکلات عدیده می خوریم. از جمله از آن مشکلات این است که شبهه ابن کمونه در این جا قابل دفع نیست. مگر این که کسی بخواهد به صورت جدلی در این جا چیزی بگوید. و الا شبهه ابن کمونه واقع است موقعَه.

بر خلاف مسلک تحقیق که بنا بر آن اصلاً شبهه راه ندارد و موضوعاً منتفی می شود. چون فرض دوم بنا بر قول به وحدت حقه حقیقیه وجود این وحدت هم چون وحدت اطلاقی است، تا فرض دوم کردیم مفروض شما که وحدت حقه بود خارج شد، آن می شود وحدت عددی. یعنی پای دوم که به میان آمد، آن وحدت حقه نیست. اگر بخواهید متحفظ بر وحدت حقه حقیقیه داشته باشید، فرض دوم نباید داشته باشید، تا فرض کردید دوم را دیگر آن اولی از وحدت حقه بودن خارج می شود.

ولی بنا بر مسلک تباین که محجوبین قائل اند نتیجه اش این می شود که اگر قائل شدیم به بینونت تمام ذات، 2 واجب الوجود قائل می شویم که بین این ها هیچ اشتراک ذاتی نیست که احتیاج داشته باشد به ما به الامتیاز. چون آن جایی ما به الامتیاز می خواهد که اشتراک بینشان باشد. وقتی بینونت به تمام ذات شد شما دیگر نیاز ندارید به ما به الامتیاز، چون بینونت به تمام ذات است. 2 حقیقت بسیطه مباینه من جمیع الجهات بدانید که احدهما هیچ ربطی به دیگری ندارد و به تمام الذات مباین باشند. شما چه طور می خواهید از این شبهه جواب بدهید؟ چون قائل شدید به تباین، اگر به تباین قائل شدید این قابل جواب نیست.

البته اشکال فقط این نیست. مسئله آیتیت نظام وجود برای حق، عالم حسب آیات مبارکات قرآنی آیات حق تبارک و تعالی است. مباین می شود آیه مباین قرار بگیرد؟ مباین طرد می کند مباین دیگر را، نه این که آیه باشد. آیه تقریب می کند شخص را به ذو الآیه، ولیکن مباین تبعید می کند شخص را از مباین دیگر.

یا مسئله عبادات دیگر معنا ندارد. چون شما هیچ راهی به آن معبود به هیچ وجه من الوجوه ندارید. چرا؟ چون مباین اصلاً راه ندارد.

و باب معرفت که این همه روایات تأکید کرده اند. مباین که نمی تواند مباین را شناخت پیدا بکند. چون نه حصولاً معنا دارد و نه به علم حضوری. باب معرفت هم بسته می شود.

و هکذا اگر بخواهیم احصاء بکنیم توالی فاسد این قول را یکی و دو تا نیست. این که انسان باید عبادت انجام بدهد، غایت عبادت معرفت هست و چی هست و چی هست، تمام افسانه می شود و هیچ کدام قابل قبول نیست.

ولی بنا بر این مسلک که ما این ها را حقیقت واحده بدانیم. تمام این ها معنا پیدا می کند. چرا؟ چون این ها به لحاظ اصل وجود دارند حکایت می کنند از حق تبارک و تعالی. به لحاظ ماهیت با یک دیگر مباین اند. ماهیت هم که یک امر در حکم عدم است.

بناءً علی هذا عبادت معنا دارد، معرفت معنا دارد، آیت بودن نظام وجود برای حق تبارک و تعالی معنا پیدا می کند و آن شبهه هم اساساً دیگر وارد نیست.

البته نمی خواهیم از این طریق … در حقیقت مرحوم صدرا می خواهند اشاره به این بفرمایند که اگر این معنا را قائل نشویم، مبتلا می شویم به این اباطیل و چون سخافت این قول که مباین باشند آن قدر زیاد است، ایشان حاضر نیستند نسبت به مشائیه بدهند که این ها قائل به تباین اند به حسب اصل وجود که ظاهر کلام آنهاست.

س: … ج: تعبیر مرآت شده است. مرآتیت به چه اعتبار. آن صورتی که در آینه می بینید، آن صورت با خود شخص شباهتی دارد یا نه؟ آن نیست، چون تبع محض است. هیچ اثری ندارد. ولی تبع محض است. همین مقدار که حکایتی از او دارد همین مقدار معنای آیتیت است. ولی مباین می تواند حکایت بکند از مباین؟ وجود از عدم می تواند حکایت بکند؟ این جوری است دیگر. کما این که ظلمت از نور نمی تواند حکایت بکند؟ تشبیهاتی که مرحوم حاجی در تعلیقه دارند. هیچ وقت می شود رطوبت حکایت بکند از خشکی و بالعکس؟

س: … ج: یعرف الاشیاء باضدادها، ضد 2 امر وجودی اند. 2 ضد با هم در وجود مشترک اند و مباین به تمام ذات نیستند. این جا بینونت به تمام ذات یعنی هیچ جهت اشتراکی نیست. ولی در 2 ضد با هم از جهت وجود مشترک اند.

س: … ج: لفاظی نباید بشود. رابطه و خالق و مخلوقی یعنی چی؟ کلمه خالق درست است ولی این کلمه یعنی چی؟ به حسب واقع داریم صحبت می کنیم. بگویید این ها با هم مباین اند ولی رابطه خالق و مخلوقی دارند. خب رابطه خالق و مخلوقی یعنی چی؟ هان. نه دیگر، از خالق چیزی مباین او ظاهر می شود؟

س: … ج: مباین به تمام ذات شدند چیه؟ فرض بحث این است که مشائیه که ظاهر کلامشان این است که مراتب به تمام ذات با هم مباین اند. چرا؟ چون وجود بسیط است و نه مرکب. اگر بسیط شد و 2 امر بسیط با هم مباین شدند، بینونتشان قهراً به تمام ذات است. چون 2 امر بسیط اند نه مرکب. پس اگر 2 امر بسیط را گفتیم با هم مباین اند، تباینشان قطعاً به بعض ذات نیست، به منضمات نیست به تمام ذات است.

س: … ج: حق تجافی از مقام شامخ ذات خودش که ندارد. حق متعین می شود به اسماء و با تعین اسمائی .. ولکن چون صریح ذات حق تبارک و تعالی بدون تعین بروز و ظهور ندارد، اما حقیقت حق که مجهولة الکنه است با تمام صفات است. لذا یک قاعده فلسفیه دارند که فی کل شیءٍ کلُ شیء. نهایت به لحاظ ظهور آن هم برای افرادی که مقداری نسبت پیدا می کنند. یعنی ما نسبت به اشیاء به همان اندازه که برای ما بروز دارد نسبت به آنها ادراک داریم، ولی حقائقی که فوق ما هستند آنها هم همین طور است؟ خیر. آن ها از یک ذره همه چیز را در آن یک ذره می بینند. ولی ما از یک ذره فقط همان یک ذره را می بینیم. پس این چنین نیست که ظهوری که در این جا فرمودند به حسب خودش است، باز نسبت به افراد است که ادراک از آن ظهور دارند. لذا برای بعضی ها تمام وجه ظهور دارد، برای بعضی ها کمتر و برای بعضی ها می رسد به جایی که شاید هیچی از ظهور او را نفهمد و ادراک هم نکند.

س: … ج: تجافی از مقام خودش که ندارد. چون اگر تجافی داشته باشد باز وحدت می شود عددی، یعنی چون وحدت اطلاقی است با حفظ مقام غیب الغیوبی .. اسم آمد یعنی این کثرت کثرت عددی است؟ پس با عین حالی که آن مقام غیب الغیوبی محفوظ است این بروزات و این از موقعی که بحث بروز می آید اسماء ظاهر می شوند. لذا موقعی که سخن از اسم می آید می گوییم ذاتی است که با وصفی از اوصاف است. ولی این که ذات با وصف است یعنی خودش را رها کرده است؟ .. یک مثل واضح عرض کنم، الآن متخیل کیست؟ نفس است دیگر، اما ما که الآن تخیل داریم آن صرافت ذاتی خودمان را رها کردیم شدیم متخیل؟ خیر، محفوظ ماند. ولی بروز ما در قوه خیال شد، بروز ما در قوه واهمه شد. یعنی همان نفس است در مرتبه قوه واهمه. نفس در مرتبه قوه واهمه متوهم است. نفس متخیل است، نفس مثلاً عاقل است. اما معنایش این است که مقام صرافت خودش را رها کرده؟ در مقام صرافت چیزی به اسم تخیل نیست. بروز تخیل موقعی است که نفس با حفظ مقام شامخ خودش ظهور داشته باشد با قوه خیال، بروز داشته باشد با قوه وهم، بروز داشته باشد با عقل، و هکذا در قوای ظاهری.

س: … ج: اگر بحث اسم و صفت آمد دیگر صرافت ذاتیه حق نیست. اما معنایش این نیست که حق تبارک و تعالی آنجا را رها می کند و می آید این جا. با حفظ آن چون احاطه به صورت وحدت حقه است، لازمه آن این است که در عین حالی که مقام صرافت ذاتیه او محفوظ است و باید باشد، این مراتب هم هست. آن را رها نمی کند.

در باب وحدت عددی است که اگر بخواهد این جا باشد آنجا نیست. در باب حکم ماهیات است که اگر ماهیت باشد، ماهیت دوم نیست و هکذا. ولی اگر وحدت را اطلاقی گرفتید مثل وحدت نفس که وحدتش اطلاقی است، با حفظ مقام صرافت خودش که این کثرات در آنجا به حفظ کثرت در آنجا نیستند، اما او در مقام مراتب کثرات است.

به تعبیر دیگری برای تشبیه عرض می کنم که مطلق با مقیدات است، اما مقیدات در رتبه مطلق نیستند. آن حقیقت هم همین طور با همه مراتب هست، چون سعه و سریان وجود لازمه اش این است و وحدت اطلاقی معنایش این است، اما در عین حال این مراتب در آن جا با حفظ رتبه نیستند، ولی بدون این حدود که جهات عدمی است، و نبودن این ها هیچ اشکالی ندارد و نباید هم باشد، چون این ها حدود عدمی است، بدون این حدود، تمام این ها به صورت غیب در آنجا هستند. چون این چنین نیست که بگوییم یک چیزی اضافه شده باشد.

بنابرین در نظام وجود نه چیزی کم شده است نه چیزی اضافه شده است. بلکه ظهورات یک حقیقت واحده است.

س: … ج: یک کثرت است که از آن تعبیر می کنند به کثرت حقیقی، کثرتی که از مراتب ظهور می آید یا به تعبیر دیگر از مراتب وجود می آید (به هر 2 مسلک عرض می کنم) این کثرت را نمی گویند اعتباری است. ولی این کثرت کثرتی است که مخل به وحدت نیست، مؤکد وحدت است، چون این وحدت وحدت اطلاقی است نه عددی. این کثرت را منکر نیستیم.

یک کثرت است که از ناحیه ماهیات می آید، آن اساسی ندارد. چرا چون ماهیت خودش اساسی ندارد چه برسد به کثرت از ناحیه او.

بحث صدور کثیر از واحد یک بحث مستقلی دارد که خواهد آمد و در منظومه هم بحث کردیم. که 3 مشرب بود و مشرب تحقیق عرض شد. این کثرت چون هر حدی از مراتب ظهور یا وجود بگویید موجب می شود که هر رتبه ای یک حدی بزند، و این حد باعث می شود که تعدد درست بشود. ولی تَعدادی است که خللی در آن وحدت صرفه ایجاد نمی کند.

س: … ج: وحدت صرفه این حدود را که از بین نبرده. با حفظ آن وحدت این مراتب هست. مراتب به لحاظ وجود، اصل رتبه بر اساس حدود وجود است. اگر به حد عدمی آن نگاه نکنید بحث رتبه نیست. تمام سلسله مراتب وجود تا عالم طبع که برسد فیض واحد حق تبارک و تعالی است، مستفیض قابلیت های خاصی دارند. یک سنخ از مستفیضات مجردات اند که حالت منتظره ای و متوقف به ماده ای ندارند، آن هم از طرف حق تبارک و تعالی است، إن الله تبارک و تعالی شاء أن یُعرَف، خلق الخلق لکی یعرف.

خلق هم همین مراتب وجودند و این ها تمام معروفیت اسماء و صفات حق را حکایت می کنند. و الا اگر بنا نبود خلقی بیافریند پس در همان مقام شامخ خودش بود ازلاً و ابداً.

إن الله تبارک و تعالی شاء أن یعرف. تولید که نیست. چیزی زیاد نشده.

حدودی که آمده است.. اگر این معنا نباشد، انسان آفریده نشده بود، خود حق تعالی انسان را برای معروفیت خودش خلق کرد، ولی مآلش به این است که عارف خود اوست، چون بر می گردد باز به خود او، معروف هم خود اوست، معرفت هم خود او. وحدت عارف و معروف و معرفت. مآلش به این بر می گردد.

س: … ج: اگر حد را بردارید چیزی نمی ماند الا حقیقت واحده قدرت، حقیقت واحده وجود. ولی این حدود هست. حدودی که از ناحیه مراتب وجود هست، هست، برداشتنی نیست که من و شما بخواهیم برداریم. از رتبه وجودی آمده است، فیض از حق تبارک و تعالی همین طور متنازل شده است تا رسیده به عالم ماده.

وجود در هر شیء ای عین علم است، عین قدرت است، و عین سائر صفات کمالیه است، نسبت به موجود بما هو موجودٌ، نه موجود بما انه محدودٌ بحد خاص. این بما هو موجودٌ ناظر است به این که با قطع نظر از وجود حدود. لکن فی کل شیءٍ موجودٍ بحسبه، چرا؟ و ما ننزله الا بقدر معلوم. تعبیر به ماء هم شده است، که حیات ساریه حق، ولیکن هر شیء ای به حسب خودش. یعنی به همان استعداد و مقداری که از وجود حظ دارد، به همان جهت.

پس هر شیء ای که وجود دارد، حیات هم درش هست، علم هم درش هست، قدرت هم درش هست، ولیکن کلٌ بحسبه.

س: … ج: در جمادات بروزش برای ما نیست. برای ما جمادند. جماد به همان اندازه که حظ از وجود دارد، علم هم دارد، حظ از وجود دارد، قدرت در مقابل عجز دارد و هکذا. اراده هم دارند.

بنا بر این ما باید در تمام این ها تمام صفات را ببینیم. یعنی ما من موجودٍ الا این که تمام صفات در او هست. اما بروز آن صفات کم است. کم بودن هم عرض کردم که نسبت به افراد متفاوت است. یعنی آن طور نیست که همانطور که ما یک جماد را می بینیم، نبی اکرم صلوات الله و سلامه علیه جماد را آن طور نمی بیند، او مسبح و حامد می بیند. لذا این که سنگ ریزه در دست حضرت تسبیح گفت، تسبیح را توجیه نمی کنیم، تسبیح می کند و ذکر هم می گوید ولیکن ذکرش را نمی شنویم. ولکن لا تفقهون تسبیحهم. ما چون ضعف داریم تسبیح اش را نمی شنویم.

اصلاً لسان تکوینی نیست. همه چیز را مگر می خواهیم با این سمع ناقص طبیعی خودمان بسنجیم. سمع ما سمعی نیست .. ضعف ماست که نمی توانیم. لکن لا تفقهون تسبیحهم ناظر به ضعف ماست. ما تا وقتی در عالم طبیعت هستیم، محاطیم به این خصوصیات و لوازم عالم طبع. الآن می گویند از بعضی از اشیاء، حتی نغمه حضرت داوود علیه السلام که مانده است در سنگ ها و جایی، آن نغمات را استخراج کنند. یعنی چیزی نیست که نباشد. می خواهم بگویم سنگی که قبول آن نغمه را می کند، معلوم می شود که آن سنگ خودش هم قدرت این معنا را خدا درش قرار داده است که ذاکر باشد. این ها ذکر دارند، و ذکر هم این چنین نیست که بگوییم خضوع تکوینی هر معلولی نسبت به علت، خضوع تکوینی معلول نسبت به علت که اصلاً نیازی به این توجیه نداریم. تمام این ها ذاکر اند و دارند ذکر می گویند، نهایت ما توجه به این ذکرشان نداریم. آن هم بر می گردد به ضعف ما.

س: … ج: اصلاً در نشئه بعد که دست و پای ما سخن می گوید، همین جا دارد سخن می گوید، اما الآن ما بهش التفات نداریم به لحاظ محجوب بودن ما. اگر حجب رفت، این ها ذاکر اند. حق تبارک و تعالی به آنها می گوید سخن بگویید، بعد آن چیزی که ما می خواهیم نمی گویند.

نفس ما با خود ما 2 چیز نیست، که ما یک چیز باشد و نفس یک چیز، خیر، حضور ذات ما و نفس ما یک چیز است، 2 چیز نیست.

س: … ج: عوالم بالاتر نسبت به عوالم پایین علت به معنای مفیض وجود نیست. به معنای ممرّ فیض اند.

الرابع‏ أن الوجود في كل شي‏ء عين العلم‏

و القدرة و سائر الصفات الكمالية للموجود بما هو موجود لكن في كل شي‏ء موجود بحسبه و سيجي‏ء موعد بيانه‏