فلسفه . المشهد الاول . شواهد الربوبیة .

جلسه 29 شواهد الربوبیة

الإشراق الثاني في وحدانية الواجب تعالى‏ واضح است که اصل اثبات واجب امری است بدیهی و نسبت به او در آیات مبارکات این چنین وارد شده است که أ فی الله شک فاطر السماوات و الارض. لهذا آنچه مهم است و قابل بحث است، مسئله وحدانیت حق تبارک و تعالی است، در هر 3 مرتبه...

Cover

جلسه 29 شواهد الربوبیة

آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)

00:00 00:00

الإشراق الثاني في وحدانية الواجب تعالى‏

واضح است که اصل اثبات واجب امری است بدیهی و نسبت به او در آیات مبارکات این چنین وارد شده است که أ فی الله شک فاطر السماوات و الارض. لهذا آنچه مهم است و قابل بحث است، مسئله وحدانیت حق تبارک و تعالی است، در هر 3 مرتبه از وحدانیت. لذا اساس اهل سلوک بر توحید است و مقصد و مآلشان هم رسیدن به توحید است یا علماً یا شهوداً.

این است که ایشان می فرمایند اشراق دوم در رابطه با وحدانیت حق تبارک و تعالی است، ولکن با اختصار که مناسب با این کتاب هست. براهین بر توحید زیاد است و یکی دو تا نیست. به اسفار مراجعه نمایید. ولیکن این جا به بعضی از آن بیانات اشاره فرمودند آن هم مختصراً.

إن لنا بإعلام إلهي برهانا عرشيا (چون مستوای این برهان، علو دارد، از این جهت است که می فرمایند عرشی است نه فرشی. به این معنا که اگر همان برهان صدیقین نباشد که از خود حق اثبات وحدانیت را نماید، ولیکن قریب به آن هست.) على هذا المطلب الشريف الذي هو الوِجهة الكبرى لأهل السلوك محكما في سماء وِثاقته (در عین حالی که وثاقت دارد، دارای إحکام هم هست.) التي ملئت حرسا شديدا (آن قدر این دارای حفظه و حافظ است که هر کسی به او راه پیدا نمی کند. یعنی این چنین نیست که هر شخص متوغل در وهم به آن بتواند راه پیدا بکند. که اقتباس از آیات مبارکات است.) لا يصل إليه لمس شياطين الأوهام و لا يمسه القاعدون منه مقاعد للسمع (که شیاطین می نشستند گوش می کردند که بتوانند بعضی از اسرار را که مربوط به عالَم سِفل هست، شیاطین استراق سمع می کنند، و به کسانی که از انس به آنها پناه برده اند خبر می دهند و نتیجةً این ها می آیند بعضی از چیزها را اعلام می کنند و بیان می کنند. این مطالب جوری است که آنها هم نمی توانند راه پیدا بکنند، به هر حال آن، حسب آن آیه شریفه می فرماید ما تیر های آسمانی قرار دادیم که سراغ آنها می آید و نمی گذارد آن ها نزدیک بشوند.) إلا المطهَّرون (که لا یمسه الا المطهرون. همانطور که قرآن را هر کسی مس نمی کند، این برهان را هم هر کسی راه پیدا نمی کند.) من الأرجاس النفسانية المكتسبة من ظلمات الأجسام. (آنهایی که فقط هم و غمشان خور و خوراک است، نمی توانند به این راه پیدا بکنند.

این جنگ و نزاع هم از اول بوده، فکر نکنید که فقط اختصاص به یک برهه و زمانی دارد. به هر حال اهل هر مرتبه ای و نشئه ای با آنها که فوقشان هستند به هر حال درگیر هستند، چون نمی توانند درک بکنند فوق خودشان را. همه را هم در همان مرتبه و رتبه خودشان نگه دارند.)

ببینید یکی از چیزهایی که در این برهان ازش استفاده شده است مسئله بساطت حقیقت وجود است. که بسیط الحقیقة کل الاشیاء کمالاً و لیس بشیء منها نقصاً. هیچ کمالی از کمالات وجودی، چه کمال اولی و چه کمال ثانوی نیست الا این که در دائره وجودی آن بسیط الحقیقه باید باشد و الا اون بساطت ندارد. چون حق تبارک و تعالی به اتفاق مرکب نیست. یعنی همه عقلاء قبول دارند که حق تبارک و تعالی ترکیبی در او نیست. این ترکیب که ترکیب ذهنی نیست، هیچ نوع ترکیب در حق وجود ندارد چه ذهناً و چه خارجاً.

در مباحث گذشته اشاره ای شد که اگر ما مفهومی را بخواهیم به نحو صِرافت در نظر بگیریم، قهراً آن مفهوم منحصر می شود در فرد، اگر وجودی را هم ما به نحو صِرافت در نظر بگیریم منحصر در فرد می شود.

این وجود در عین حالی که منحصر در فرد است، چون لا یشذ عن دائرة وجوده شیءٌ، قهراً فراگرفته است تمام مراتب وجود را. هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله. یا در حدیث دارد لو دلیتم بحبل الی الارض السفلی لهبطتم علی الله. جایی نیست که حق تبارک و تعالی، حقیقت وجود او فرا نگرفته باشد و او خارج باشد از دائره حقیقت او. و الا لازم می آید حق تبارک و تعالی مرکب باشد از وجدان و فقدان آن چیزی که حسب الفرض از دائره وجود او خارج است. این ترکیب است بلکه شر التراکیب است که ترکیب از وجود و عدم است.

در بحث قبل بیان شد که سلسلة حاجات و تعلقات دفعاً للدور و التسلسل باید منتهی بشود به حق تبارک و تعالی، چون هر وجود متعلِّقی یا به تعبیری هر وجود مجعولی باید بلا واسطه یا مع الواسطه منتهی بشود به وجودی که آن هیچ تعلقی به غیر ندارد و او هیچ جعل در او معقول نیست. این چنین وجودی منحصر است در حق تبارک و تعالی. که در اشراق قبل این را بیان کردند.

بيان ذلك: أن الواجب لما كان ينتهي‏[1] إليه سلسلة الحاجات و التعلقات فليس وجوده متوقفا على شي‏ء (به حکم بحث قبل، و الا یلزم دور یا تسلسل. و در این که لازم می آید احتیاج و احتیاج با امکان مساوق است و دیگر واجب الوجود نمی شود باشد. واجب الوجود، واجب الوجود من جمیع الجهات است، وجوب وجود با تعلق به غیر با هم دیگر لا یجتمعان اند. چون تعلق به غیر یعنی احتیاج، واجب الوجود بذاته یعنی غیر محتاج، شیء هم محتاج باشد و هم محتاج نباشد اجتماع نقیضین هست و محال. بنابرین وجود حق تبارک و تعالی ابداً تعلق به هیچ چیزی ندارد.)

(خب اگر متعلق به چیزی نشد و متوقف به شیء ای نشد، این وجود بسیط الحقیقة خواهد بود من جمیع الوجوه، هیچ جهت ترکیب و ترکبی در او نیست، از هر جهت بساطت دارد. و این چنین وجودی قهراً واجب الوجود است من جمیع الجهات. نه این که از یک جهت واجب باشد و از جهت دیگر العیاذ بالله واجب نباشد. واجب العلم است، واجب القدرة است یعنی لذاته، همه این ها لذاته، واجب الحیاة است، واجب السمع است، یعنی اسماء و صفات حق هم برای واجب تبارک و تعالی بالوجوب ثابت است نه بالامکان. تمام اسماء حسنای حق و تمام صفات عُلیای حق بالضرورة و الوجوب برای حق تبارک و تعالی ثابت است، نه به نحو امکان.)

فيكون بسيط الحقيقة من جميع الوجوه و ذاته‏[2] واجب الوجود من جميع الجهات

كما أنه واجب الوجود بالذات فليس فيه جهة إمكانية (چرا؟ چون چیزی که برای حق تبارک و تعالی.. امکان عام در او راه دارد یعنی سلب ضرورت طرف مقابل، این ها را دقت دارید الحمد لله. امکان عام برای او بالفعل و به نحو الوجوب ثابت است.) أو امتناعية (یا جهت امتناع در او هرگز نمی شود باشد. پس امکان ندارد، امکان خاص که معقول نیست، امکان عام که معنا دارد، ولیکن هر چه که به نحو الامکان برای او ثابت باشد، قهراً بالضرورة ثابت است نه به جهت قوة و استعداد. جهت امتناع هم در حق تبارک و تعالی نیست از آنچه که از سنخ وجود و کمالات وجودی باشد. چون در حق تبارک و تعالی فقدانی نیست. حالا می خواهد مفقود ممکن باشد یا ممتنع. فرق نمی کند. هیچ کدام از این ها در رابطه با حق معقول نیست، چون اگر چیزی امتناع داشته باشد ولی شیء باشد و ممتنع، یا امکان برای او ثابت بشود، لازمه اش ترکیب است، بنا بر فرض امکان لازمه اش احتیاج و تعلق به غیر است، بنا بر فرض امتناع ترکیب است بین وجدان و فقدان و این شر التراکیب است.)

و إلا لزم التركيب المستدعي للإمكان و ذلك مستحيل (و الا اگر جهت امکان یا امتناعی درش باشد، ترکیب لازم می آید و لازمه ترکیب امکان است و این در حق واجب الوجود بذاته ممتنع است. چیزی که ذاتاً واجب الوجود است، معقول نیست ممکن در او راه پیدا بکند. بله ممکن است که می شود واجب بشود یا ممتنع بالغیر. ولی واجب الوجود بالذات هرگز ممکن نخواهد شد. چرا؟ چون ذاتی او وجوب وجود است و ذاتی او از او سلب نمی شود.) این یک مقدمه.

فإذا تمهدت هذه المقدمة التي مفادها أن كل وجود (یعنی کمال اول) و كل كمال لوجود (یعنی کمالات ثانویه) يجب أن يكون حاصلا لذاته تعالى أو فائضا عنه مترشحا من لدنه على غيره (یا باید برای او حاصل باشد یا این که بگوییم اصل و مبدأ او از حق تبارک و تعالی است. لازمه توحید همین است. بنابرین وحدت حق تبارک و تعالی به این معناست که تمام آنچه که از سنخ وجود است یا در او اوست یا ازوست و او مبدأ و منشأ است. مثلاً موجودات مادی به جهت مادیت در آنجا نیستند، ولی منشأ و مبدأشان چیست؟ حق تبارک و تعالی. لذا مراتب نازله به جهت حدود و قصوری که نگاه می شود با این حدود در آنجا نیستند، اما صریح ذاتشان در حق تبارک و تعالی هست، یعنی بدون جهت محدودیت.) (لازمه وحدت حقیقت وجود همین است.) كما قال‏ رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً[3] (این سوره غافر است سوره 40 آیه 7. این سعه وجودیه حق است که همه مراتب وجود را فرا گرفته است. حالا می خواهید بگویید رحمةً که همان رحمت رحمانیه حق است که مبدأ وجود است یا علماً. که علم و رحمت در حق تبارک و تعالی به حسب مفهوم متعدد اند، ولی به حسب حاق واقع یک حقیقت بیشتر نیست.)

و هما عین ذاته، (نه عمن. عین درست است. و این رحمت و علم عین ذات حق تبارک و تعالی هستند.)

از این جا آن شبهه ثنویت را بیان می کنند و به بیان دقیقی در این جا آن را نفی می فرمایند.

می فرماید اگر ما فرض بکنیم واجب آخَری قهراً این واجب آخَر باید به تمام هویت و ذات (هویت یعنی همان ذات) به تمام ذات منفصل باشد از آن واجب اول. چرا؟ چون اگر انفصال به تمام ذات نداشته باشد بلکه اشتراک ذاتی داشته باشند، یا باید احدهما معلول دیگری باشد یا هر 2 معلولین باشند لعلة ثالثة. فما فرضناه واجباً دیگر واجب نیست. واجب الوجود لذاته در نظر گرفتیم خلف لازم می آید. این از باب خلف است. لذا می فرماید:

فلو كان في الوجود واجبٌ غيرُه فيكون لا محالة منفصل الذات عنه (چون اگر واجب الوجودی باشد باید هیچ اشتراک ذاتی با واجب اول حسب الفرض نداشته باشد. چون اگر اشتراک ذاتی پیدا شد دیگر این ها منعزل از یکدیگر و منفصل از یکدیگر نیستند. یا بینشان علیت و معلولیت خواهد بود یا اشتراک در علت.) لاستحالة أن يكون بين الواجبين (لذاته یعنی. الف و لام عهد بگیرید واضح است) علاقة ذاتية موجبة لتعلق أحدهما بالآخر و إلا لزم معلولية أحدهما (للآخَر) أو كليهما (لثالث) و هو خرق الفرض (چون این خلف است، برای خاطر این که فرض ما بر این است که هر 2 واجب الوجود لذاته هستند. فرض وجوب وجود با معلولیت احدهما للآخَر او معلولیت کلاهما لثالثٍ، این 2 با هم جمع نمی شوند. چون اگر معلول شدند یعنی واجب الوجود لذاته نیستند، و اگر واجب الوجود لذاته اند یعنی معلول شیء ای نیستند.)

(خب بنابرین وقتی هیچ اشتراک ذاتی بینشان نبود، و بینونتشان به تمام ذات و تمام هویت وجوب وجود شد، خب حالا راه های مختلف است، یک راه این جا بیان شده و الا در منظومه و اسفار راه های متعددی ذکر شده است. یک جهتش این است که ما وجوب وجود را از هر 2 انتزاع می کنیم یا نمی کنیم، این مفهوم واحد است یا متعدد؟ مفهوم واحد است. می شود مفهوم واحد را از 2 مباین به تمام ذات انتزاع کرد. خود همین نفی می کند. بنابرین این نمی شود. این جا از راه دیگری وارد می شود.)

این راه هم باز راه خلف است. می فرمایند: قهراً هر یک از این 2 واجب الوجود بنا بر فرض که 2 تا شدند، فرض اثنینیت نمی شود الا به این که بینشان مباینتی باشد، مباینت هم چون ذات بسیط گفتیم، 2 ذات بسیط به تمام هویت مباین با یکدیگر. این طور باید بشود. پس هر یک فاقد آن چیزی است که دیگری دارد. چون اگر واجد او باشد دیگر دوم نیست. پس اول چیزی دارد، یعنی آنچه که هویت اول است در دوم مفقود است، و آن چه هویت دومی است در اول مفقود است. یعنی اول فاقد آن چیزی است که کلاً در دوم است و دوم فاقد آن چیزی است که در اول هست. فکلٌ منهما واجدٌ لما فی ذاته و فاقدٌ لما فی غیره، دومی هم همین طور واجدٌ لما فیه و فاقدٌ لما فی الاول. پس هر 2 از این ها مرکب شدند از 2 جهت وجدان و فقدان. پس هر 2 واجد اند و فاقد، و این ترکیب از وجدان و فقدان است و لازمه اش ترکیب است و ترکیب ملازم است با امکان. فما فرضناه واجبین دیگر واجب نشدند. لذا فرض دوم، با این خصوصیتی که باید باشد، این فرض دوم مستلزم خلف است و مآل خلف هم به تناقض است. پس ما نمی توانیم دومی فرض بکنیم یعنی تا فرض کردیم دوم آن اول واجب الوجود من جمیع الجهات نیست، ترکیب لازم می آید.) فلكل منهما إذن مرتبة من الكمال الوجودي (با این که واجد کمال ما دونش هست، به اعتبار این که آنچه کمال ما دون هست از اوست و به او بر می گردد، تا چه رسد به کمال آنچه که در مرتبه او قرار گرفته است. وقتی واجب الوجود واجد کمالات اولیه و ثانویه مراتب ما دون هست، واجد کمالات اولیه و ثانویه اونی که در عرض او قرار گرفته است حسب الفرض باید باشد ایضاً. خب لکل واحد من الواجبین المفروضین کمال وجودی ای است که لیس للآخر.) ليس للآخر و لا منبعثا منه (من الآخَر) فائضا من لدنه (و الا لازمه اش این است که آنی که مستفیض است دیگر واجب نباشد، واجب شد یکی. فرض تعدد فقط در صورتی درست است که هیچ کدوم وابستگی به دیگری و تعلق به دیگری در هیچ جهتی از جهات نداشته باشد.) فيكون كل منهما عادما لكمال وجودي و فاقدا لتحصل ثانوي‏[4] (هر یک از این 2 عادم کمال وجودی دیگری است، کما این که هر یک فاقد تحصلات ثانویه و کمالات ثانویه دیگری است. پس هم واجب اول فاقد وجود واجب دوم است و فاقد کمالات وجودیه واجب دوم. واجب دوم فاقد وجود واجب اول و فقد کمالات ثانویه وجود اول است، اگر ما در آنجا کمال اولی و ثانوی را بخواهیم فرض بکنیم. ولی این کمال اولی و ثانوی در این جا نه به معنای ای است که در ممکن است. چون در ممکن حالت استعداد و قوه است لذا تدریج درش معنا دارد. کمال ثانوی منظور نه این است که در اذهان راجع به ممکنات می آید که به تدریج و بر اساس حرکت به دست می آورد. منظور این است که چون در مقام ذهن این چنین می گوییم وجود حق و صفات حق و اسماء حق. ولی در خارج این چنین نیست که وجود حق یک چیز باشد، صفات امر دیگری باشد، اسماء شیء ثالثی باشد. نه وجود و صفات و اسماء همه به یک حقیقت واحده جمع اند و وجود دارند. پس نتیجه چی می شود وقتی هر یک عادم و واجد شدند؟) فذات كل منهما لا يكون محض حيثية

الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، ص: 38

الفعلية و الوجوب (چرا؟ چون ترکیب آمد) بل قد يكون ذاته بحسب ذاته مصداقا لحصول شي‏ء (که مربوط به خودش است.) و فقدان شي‏ء آخر (که مربوط به دیگری است.) (آنچه که مربوط به خودش هست واحد و آنچه مربوط به دیگری است فاقد.) كلاهما من طبيعة الوجود بما هو وجود (با این که هر 2 شون هم از طبیعت وجود بما هو وجود است.) و لا يكون ذاته وجودا خالصا (وجود مرکب شد، غَش درش پیدا شد) و لا واحدا حقيقيا (وحدتش دیگر عددی شد. چون فرض این است که دوم از سنخ خودش پیدا شد. اگر دوم از سنخ خودش پیدا شد دیگر وحدت وحدت عددی می شود نه وحدت اطلاقی.) (ترکیب، تعدد، عدم خلوص هیچ یک با وجوب ذاتی نمی سازد.) و التركيب ينافي الوجوب الذاتي كما مرت الإشارة إليه. (در بحث وحدت و کثرتی که مختصراً بیان شد.)

فالواجب الوجود بالذات يجب أن يكون من فرط الفعلية و كمال التحصيل جامعا لجميع النشئات الوجودية (عرض کردیم، کمالاتی که برای سلسله امکانیه هست به نحو الامکان، همه این ها برای حق تبارک و تعالی به نحو الوجوب هست. تمام بالضروره هست. چرا؟ چون فرط وجودی او این چنین است که هیچ جایی را باقی نگذاشته است برای غیر. لمن الملک الیوم، لله الواحد القهار. همیشه این است ها، ملک لله الواحد القهار است، ولی بروز تامش در مقام نفخ صور است. و الا الآن هم همین ندای لمن الملک الیوم هست و جواب خود حضرت حق جلت عظمته این است که لله الواحد القهار است. بعضی ها بر اساس این که سیر صعودیشان به جایی می رسد که این مرحله را درک می کنند می بینند که لله الواحد القهار است. و لذا بعضی اینها به حال صعق فرو می روند و هرگز از این حال صعق به حال سهو در نمی آیند. محو مطلق می شوند. من شناسم جمله ای از اولیاء – که دهانشان بسته باشد از دعاء. چون کثرتی دیگر نمی بینند، از جمله خودشان را هم نمی بینند که بخواهند .. لذا این ها در انسان، نمونه شان در بیان ملائکه مثل ملائکه مهیمین، که آن ها آن قدر مستغرق در حق هستند که از خلق و اعمال خلق و از این کثرات کلاً غافل اند و هیچ خبری از این کثرات ندارند. البته این در حد خودش کمال است، ولیکن این کمال کلی نیست. زیرا کمال آن است که در عین حالی که مستغرق عالم وحدت است، حافظ کثرت هم، و شأن کثرات را هم حفظ بکند. لذا می بینید که انبیاء مخصوصاً حضرت ختمی مرتبت صلوات الله و سلامه علیه که در مقام اعتدال تام است و مظهر اسم لا یشغله شأن عن شأن است این چنین اند، لذا در عین حالی که مستغرق در وحدت حق تبارک و تعالی که سوایی برای حق نمی بینند، احکام کثرات را هم رعایت می کنند و حق هر ذی حقی را عطاء می فرمایند. ورثه ایشان هم همین. و سرّ عظمت ورثه ایشان بر جمیع انبیاء سلف هم همین اعتدال تامی است که به جهت وراثت از حضرت ختمی مرتبت صلوات الله علیه کسب کرده اند. لذا آن کامل است نه این که فکر کنید که این قدر مستغرق شود و هیچ نبیند. این در سفر دوم پیدا می شود که فنای تام در اسماء و صفات و فعل، لذا در سفر سوم که بر می گردد به خلق، و در سفر چهارم که کلاً در خلق که مال اولو العزم از رسل هست، این جهت است که مقتضای هر وجودی و حق هر وجودی را به او عطاء می کنند. بعضی به همین لحاظ است که مشرِّع را خود حضرت ختمی مرتبت صلوات الله و سلامه علیه می دانند.)(آنقدر احاطه قیومیه حق تبارک و تعالی همه مراتب وجود را فرا گرفته است که جایی برای چیزی باقی نگذاشته است و جایی اساساً برای چیزی باقی نمانده است.)  فلا مكافئ له في الوجود و لا ند و لا شبه

(تمام کمالات تکیه گاهشان حق تبارک و تعالی است، پس هیچ کمالی نه اولی و نه ثانوی نیست الا این که برای حق تبارک و تعالی به نحو اتم و به نحو اشرف، شرافت از جهت تنزه از ماده، و به نحو وجوب و ضرورت ثابت است. برای ما به نحو امکان است ولی برای حق تبارک و تعالی به نحو وجوب است.) بل ذاته من تمام الفضيلة يجب أن يكون مستند جميع الكمالات و منبع كل الخيرات فيكون بهذا المعنى تاما فوق التمام‏ (چون تام می شود حضرات انوار قدسیه علیهم صلوات الله، چون آن ها به جهت مظهریت است. فوق تمام حق تبارک و تعالی. چون آن ها باز آنچه دارند از خودشان نیست.)


[1] ( 1) لما كان منتهى سلسلة الحاجات، د ط آ ق

[2] ( 2) فذاته واجب الوجود، آ ق

[3] ( 3) سورة المؤمن 40 آية 7\i الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً\E إلخ و اعلم أن في نسخة، د ط آ ق ليست هذه الآية و كذلك و هما عين ذاته

[4] ( 4) فاقدا لتحصيل ثانوي، آ ق