نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
الإشراق السادس في أصل آخر نافع جدا سخن در این بود که اشکالاتی که متوجه وجود ذهنی شده است، به خاطر این است که گاهی خلط شده است بین حمل اولی و حمل شایع، و گاهی بر اساس خلط بین وحدت و کثرت در موضوع و محمول است که اگر وحدت به معنایی باشد کثرت...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
الإشراق السادس في أصل آخر نافع جدا
سخن در این بود که اشکالاتی که متوجه وجود ذهنی شده است، به خاطر این است که گاهی خلط شده است بین حمل اولی و حمل شایع، و گاهی بر اساس خلط بین وحدت و کثرت در موضوع و محمول است که اگر وحدت به معنایی باشد کثرت هم باید به همان معنا باشد و در این صورت تقابل بین الوحدة و الکثرة است، ولی اگر وحدت به اعتباری باشد و کثرت به إعتباری آخَر تقابلی بینهما نیست، مثلاً وحدت را اطلاقی بدانیم، کثرت را عددی. وحدت اطلاقی با کثرت عددی قابل جمع است. یعنی واحد اطلاقی می شود با کثیر عددی باشد. کثرت اطلاقی نداریم.
بنابرین چون بعضی خلط کرده اند دچار مشکل شده اند. اگر رعایت این حدود و ثغور بشود، دیگر در بحث وجود ذهنی چندان مشکلی نخواهیم داشت. لذا در اشراق ششم به یک نکته دیگری اشاره می کند که اگر رعایت نشود باز هم به مشکل می خوریم.
شاید مرحوم صدرا رض این بیانی که اینجا دارند را یکی از راه حل ها بلکه جزء بهترین راه حل ها برای رفع اشکال از وجود ذهنی می دانند.
یکی آن اشکالی که مرحوم حاجی بیان می فرمایند:
فجوهرٌ مع عرضٍ کیف اجتمع، ام کیف تحت الکیف کلٌ قد جمع.
یکی از اشکالات این است که شما قائلین به این که آنچه در ذهن می آید، یا به تعبیر دیگر آنچه که ذهن انسان ایجاد می کند، از نظر ماهیت با آنچه در خارج از ذهن است فرقی با هم ندارند، خب اگر از نظر ماهیت با هم فرقی ندارند، پس چیزی که در خارج و وجود خارجی جوهر است، وقتی تصور شد، قهراً او هم جوهر می شود، و از طرفی معلوم و علم بنا بر رأی مشهور از کیفیات نفسانیه است. صفت علم از نظر مقولات داخل در مقوله کیف است و آن هم از کیفیات نفسانیه. این شیء ای که متصور شماست، مثلاً درخت یا انسانی را تصور می کنید، این درخت یا انسان جوهر است در وجود خارجی، وقتی شما تصور کردید اگر از شما سوال بپرسند که أی شیءٍ تصورتم در جواب چه می گویید؟ همان جوابی که وقتی سوال بکنند أیُّ شیءٍ هذا؟ (در خارج) اگر بما هو از وجود خارجی این شیء سوال بشود گفته می شود انسان است یعنی جوهر است. در ذهن هم اگر از متصور شما بپرسند، چه در جواب خواهید گفت؟ باز هم جوهرٌ. خب این شیء ای که در ذهن است چون ماهیت فی کلی الوجودین محفوظ است و این را هم قائل به وجود ذهنی رویش اصرار دارد، و الا اگر تغییر در ماهیت بشود، آن دیگر وجود شیء واحد نخواهد بود، بلکه وجود 2 شیء است و این اشکالی را ایجاد نمی کند، عمده این است که محفوظ باشد ماهیت فی کلی الوجودین. خب اگر محفوظ شد، آنی که در خارج جوهر است، قهراً در ذهن هم ماهیت جوهر است، نهایت جوهر خارجی و جوهر ذهنی.
این جوهر ذهنی در عین حالی که جوهر است عرض هم هست، چرا؟ برای این که آنچه که در افق نفس به عنوان علم پیدا بشود داخل در مقوله کیف نفسانی است (بنا بر قول مشهور)
چطور می شود یک شیء (یعنی یک ماهیت واحده، چون شیئیت مقولات شیئیت چیست؟ ماهیت. بعد مقولات هم اجناس عالیات اند و فوقشان جنسی نیست. بعد بین این مقولات هم بینونت است. چون بسائط اند بتمام ذات. این مقولات هر یک دیگری را طرد می کند.) چطور می شود شیء واحد هم جوهر باشد و هم کیف نفسانی باشد.
بلکه اشکال دوم که اشکال بالاتر است. و آن این که همه مقولات خارجیه وقتی به صورت وجود ذهنی موجود بشوند، همه تحت مقوله کیف قرار می گیرند، یعنی حتی عرض هم در مقوله کیف قرار می گیرد. شما رنگ خارجی را تصور بکنید، این رنگ در خارج عرض است و کیف مبصر است. ولی در ذهن که می آید می شود کیف نفسانی. شما مقدار یک زمینی را در نظر بگیرید، در خارج کم است، ولی وقتی در ذهن می آید می شود کیف نفسانی. ما اعوجاج و استقامت درختی را در نظر بگیرید، این در ذهن که آمد می شود کیف نفسانی و هکذا. حتی کیف نفسانی انسانی را در نظر بگیرید، مثلاً خُلق شخصی را در نظر گرفتید یا تند خویی شخصی را در نظر گرفتید، یا به هر حال سائر اخلاق او را در نظر بگیرید، به وجود خارجی کیف نفسانی است، در ذهن هم که آمده است باز می شود کیف نفسانی.
پس بنابرین همه مقولات می شوند داخل در یک مقوله و آن هم مقوله کیف.
این 2 اشکال بود که مرحوم حاجی رض می فرمودند که بعضی به خاطر این که نتونستند حلی برای این اشکالات پیدا بکنند، البته این ها 2 اشکال است، اشکالات زیاد است.
یا مثلاً (چون به اشاره رد می شوند، عرض می کنیم.) شما شیء واحد هم جزئی است و هم کلی. با این که نمی شود شیء واحد هم جزئی و هم کلی.
شما مفهوم جزئی را که در نظر بگیریم، جزئی جزئی است. ولی همین مفهوم جزئی یصدق علی کل جزئیات، می شود کلی.
مفهوم جزئی یعنی چی؟ یعنی یمتنع صدقه علی کثیرین. این ما یمتنع صدقه علی کثیرین، وقتی تصور کردید آیا یصدق علی کل الجزئیات یا نه؟ بر تک تک موجودات خارجیه صدق می کند.
این در حقیقت یکی از کلیاتی است که ما سوا الله را شامل می شود، چون همه شان به این معنا جزئی اند، و هر یک شان طارد اغیار است.
خب پس بنابرین این ها را چطور می شود حل کرد؟
چون نتوانستند حل کنند منکر وجود ذهنی شده اند. مرحوم حاجی رض به تبع صدرا رض یکی از جواب هایی که مطرح می کنند، مسئله اتحاد در حمل است، اگر وحدت در حمل را رعایت نکنیم، مبتلا به مشکل هستیم. ولی آنی که حل مشکل می کند حمل اینها فرق دارد.
به طور کل اینکه گفته می شود: هر مقوله ای که در خارج به وجود خارجی شیء داخل در آن مقوله است، به وجود ذهنی هم داخل در آن مقوله است، به حمل اولی این چنین است. یعنی نظر به وجود او نگیرید، کاری به وجود شیء نداشته باشید، با قطع نظر از وجود وقتی بما هو سوال شود هر ماهیتی را که در سوال به ما هو از وجود خارجی شیء می شد، آن جواب می آمد، الآن هم در وجود ذهنی همان جواب می آید. مثلاً عرض کردم همان مثال جوهری که فرموده اند.
انسانی که در خارج موجود است به وجود خارجی اگر تصور شد، شما 2 وجود های ذهنی و خارجی را هم لحاظ نکنید و کنار بگذارید، وقتی سوال بشود، در این جا پای وجود وقتی به میان نیاید، نظر به چی داریم؟ نظر به مفهوم شیء بما هو داریم. همانگونه که در ماهیت شیء به حسب وجود خارجی، وجود خارجی نقشی ندارد، در ماهیت انسان به حسب وجود خارجی (درست است که به تبع وجود، ماهیت وجود پیدا می کند) ولی می خواهم بگویم در خود ماهیت آیا این وجود دخالتی دارد؟ چون ماهیت وابسته به وجود نیست به یک معنا، چون ماهیت هر شیء ای همان خود شیء است، وجود و عدم داخل در ذات شیء نیستند، یعنی نه جنس او هستند و نه فصل او.
پس بنابرین وجود خارجی در ماهیت بما هی ماهیةٌ شیء هیچ دخلی ندارد. کذلک وجود ذهنی هم در ماهیت شیء بما هی ماهیةٌ هم هیچ دخالتی ندارد. خب این جا قهراً نظر به چی داریم؟ به اجزاء ذاتی شیء نظر داریم با قطع نظر از وجود. چون وقتی تحلیل ذهنی می کنیم وجود را عارض بر ماهیت می دانیم.
در این جا وقتی پای وجود به میان نمی آید و فقط ناظر به اصل ماهیت و حقیقت (به معنای ماهیت) هستیم، غیر از اجزاء ذاتیه شیء چیز دیگری ملحوظ نیست. جنس و فصل اوست. واضح است که انسان خارجی هم به این اعتبار داخل در جوهر است، جوهرٌ و این انسان ذهنی هم با قطع نظر از وجود می شود جوهرٌ. این حمل اولی است.
پس الانسان انسانٌ بالحمل الاولی. الانسان جوهرٌ بالحمل الاولی. چون مفهوم جوهر در ماهیت انسان اخذ شده است.
ولی اگر پای وجود به میان بیاید، وجود خارجی سنخی از وجود است و وجود ذهنی هم بنا بر مسلک مشهور داخل است در کیف نفسانی، چون علم می دانند و علم هم بنا بر مسلک مشهور کیف نفسانی است. پس مشکلی نخواهد بود.
حالا بنا بر مسلک ایشان که وجود اصلاً داخل در مقوله نیست راحت تریم. برای خاطر این که اصلاً پای مقوله در میان نمی آید که بخواهیم بگوییم داخل در 2 مقوله شد یا مقوله ها با هم فرق کرد. اصلاً این بحث ها نیست.
س: … ج: علم از مقوله باشد، معضلی درست نمی کند.
إن الحمل و الاتحاد بين الشيئين قد يكون ذاتيا أوليا (یعنی شیء را به حسب ذات با قطع نظر از آنچه که وراء ذات است، مراد از شیء شیئیت ماهویه است، ماهیت شیء بما هی ماهیةٌ منظور هست. پس در این حمل، حمل اولی است، چون اولی الثبوت است محمول برای موضوع و ذاتی است چون ناظر به غیر ذاتیات نیستیم، فقط ذاتیات شیء مورد نظر ماست که جنس و فصل اوست.) (مبنای حمل اولی واضح است که اتحاد بین مفهوم و عنوان است و نظر به وجود نداریم. خیلی روی این قضیه اصرار کردیم دیگر، ناظر به وجود شیء نیستیم. این می شود حمل اولی. مثل الانسان انسانٌ، یا الانسان حیوانٌ یا الانسان ناطقٌ. و ملاک در حمل هم این است که باید هو هویت محقق بشود اگر من جمیع الجهات هو هویت محقق بشود می شود حمل شیء بر نفس، حمل شیء بر نفس در واقع حمل مفید اگر بخواهیم بگوییم باشد، باید یک توجیهی باشد یعنی باید یک اختلافٌ مایی داشته باشد. اینجا بیانش به بیان مرحوم حاجی رض این است که سلب انسان از انسان می شود محال. پس چیزی که سلبش ازش محال است، قهراً ثبوت او برای او می شود ضروری. حالا در مثل الانسان حیوانٌ ناطق به اجمال و تفصیل این حمل را درست می کنند. چون می گویند باید بین موضوع و محمول یک اختلافی هم باشد. و الا از جمیع جهات اگر وحدت باشد دیگر از دائره حمل خارج می شود و مفید فایده ای نیست. اگر بخواهیم فایده ای درست بکنیم به همین طریقی است که مرحوم حاجی رض فرمودند.
س: … ج: وقتی اتحاد در مفهوم بود، قهراً مصداق هم به طریق اولی، دیگر 2 تا مصداق نمی شود. وقتی 2 تا مفهوم و 2 عنوان یک حقیقت شدند، قهراً مصداق یک شیء واحد در خارج مصداق هر 2 مفهوم است. مصداق انسان و مصداق حیوان ناطق یک چیز است و 2 مصداق نیست.
ما اینجا ناظر هستیم به اتحاد در مفهوم. ولی معنای اتحاد در مفهوم این نیست که می خواهند در مصداق متحد باشند یا نه، در مصداق قطعاً متحد اند.
در حمل اولی ملاک در مفهوم است.
س: اگر بگوییم الانسان انسانٌ، نظر به مصداق باشد این هم حمل اولی است؟ ج: نه نه نه، نظر به وجود نیست دیگر. اتحاد در مفهوم باشد ولی نظر به وجود نباید داشته باشیم.)
مبناه الاتحاد بينهما في المفهوم و العنوان
و قد يكون عرضيا متعارفا (که ناظر به همان حمل شایع است. متعارفا چون آن چیزی که زیاد است در حمل ها همین حمل شایع است که نظر به اتحاد در مفهوم نیست. اختلاف مفهومی دارد اتحاد وجودی. زیدٌ قائمٌ، مفهوم زید و قائم با هم مغایر است، ولی اتحاد در وجود خارجی دارند یعنی ما هو الزید فی الخارج هو القائم. مصداق واحد است که هم مصداق زید است و هم مصداق قائم.) معناه الاتحاد بينهما في الوجود (شامل وجود ذهنی هم می شود شامل وجود خارجی هم می شود.) دون المفهوم سواء كان المحكوم عليه (که موضوع است) مفهوما كليا كما في القضايا الطبيعية (مثل الانسان زیدٌ،) أو يكون أفرادا كما في القضايا المتعارفة (مثل زید قائم، بکرٌ نائمٌ.)
و هي (جایی که محکومه علیه افراد باشد، فرق نمی کند که محمول ذاتی باشد، مثل الانسان حیوانٌ، یا عرضی باشد مثل الانسان ابیضٌ، زید حیوانٌ یا زید ابیضٌ.) أعم من أن يكون المحمول ذاتيا للموضوع أو عرضيا فالحمل في أحدهما بالذات و في الآخر بالعرض. (محمولی که ذاتی است حمل می شود بالذات، یعنی واسطه ندارد. الانسان حیوانٌ. بالذات منظور نیست حتماً ذاتیات شیء، منظور این است که واسطه ندارد. گاهی از اوقات گفته می شود حمل ذاتی است، یعنی واسطه ای در این حمل نیست در مقابل عرضی که واسطه دارد. و دیگری بالعرض است مثل این که می گوییم الانسان ابیضٌ.)
حالا می رسیم به اشکالات. که وقتی این اختلاف از 2 نوع حمل را دانستید، این اشکالات، چه اشکال اول که جوهر و عرض کیف اجتمع، یا اشکال دوم تحت الکیف کل قد جمع، هر 2 جواب داده می شود و امثال آن اشکالات دیگری که مرحوم حاجی به آنها اشاره کرده اند.
اگر سوال بکنند الجزئی جزئی او لیس بجزئی. می گوییم: الجزئی جزئی و لیس بجزئی. آیا تناقض گفتیم؟ خیر. برای خاطر این که الجزئی جزئیٌ بالحمل الاولی، و الجزئی لیس بجزئی بالحمل الشایع. اینجا هم نظر به وجود ذهنی است لذا وجود در عبارت قبل هم اعم است. لذا شایع که می گوییم نه به اعتبار وجود در خارج، به اعتبار همان وجودی که در ذهن پیدا کرده است، عام است و سعی و همه جزئیات خارجیه را شامل می شود. یک مرآتی است که تمام جزئیات خارجیه را فرا می گیرد.
یا مثلاً مفهوم تشخص. التشخص متشخصٌ او لیس بمتشخص. می گوییم متشخص و لیس بمتشخص. متشخصٌ چون ثبوت هر شیء ای برای خودش ضروری است، اما لیس بمتشخص چرا؟ چون تشخص چیزی است که منحصر در فرد بشود ولی مفهوم تشخص بر همه متشخصات خارجیه صادق است. چون ما من شیء الا انه متشخص. گاهی مزاح می کردیم و می گفتیم که حیوانات هم برای خودشان شخصیت اند، بعضی ها فکر می کنند فقط خودشان شخصیت اند، غافل از این که خر ها هم شخصیت دارند.
مفهوم الجنس جنسٌ، مفهوم الفصل فصلٌ، و لیسا بجنس و لا فصل. الجنس جنسٌ و لیس بجنس. یعنی مفهوم الجنس، جنسٌ ولیکن لیس بجنس. چرا لیس بجنس؟ چون پای وجود که به میان بیاید، وجود که جنس و فصل نیست، وجود خارج است از جنس و فصل بودن. جنس و فصل فقط در دائره مفاهیم است. پس الفصل فصلٌ بالحمل الاولی، لیس بفصل به حسب وجود ذهنی. آنچه که موجود است به وجود ذهنی، اگر پای وجود به میان آمد وجود دیگر جنس یا فصل نیست.
یا مثلاً مفهوم لا مفهوم، و مفهوم لا شیء. خب مفهوم لا شیء لا شیء است بالحمل الاولی. ولی شیءٌ چون در ذهن آمده است بالحمل الشایع.
مفهوم لا مفهوم، آیا این مفهوم، لا مفهوم است یا مفهوم است. می گوییم لا مفهوم است بالحمل الاولی ولی مفهوم است بالحمل الشایع، پای وجود به میان آمد.
اجتماع النقیضین اجتماع النقیضین و لیس باجتماع النقیضین.
شریک الباری شریک الباری و لیس بشریک الباری. بالحمل الاولی شریک الباری، بالحمل الشایع لیس بشریک الباری.
کما این که باری تبارک و تعالی، باری و لیس بباری. چون ما مفهومی از واجب الوجود تصور کردیم به اعتبار مفهوم واجب الوجود است، چون مفهوم واجب الوجود تصور شده است، ولی این مفهوم واجب الوجود لیس بواجب الوجود، مصداق واجب الوجود نیست، او اجل از این است که در ذهن کسی بیاید.
مفهوم واجب الوجود مفهوم واجب الوجود است، ولی مفهوم واجب الوجود مصداق واجب الوجود هم هست؟ خیر.
واجب الوجود واجب الوجود و لیس بواجب الوجود. واجب الوجود بالحمل الاولی و لیس بواجب الوجود بالحمل الشایع.
عدم العدم (حالا نکته ای دارد که این تعبیر را آورده اند. چون مشهور می گویند: نفی النفی اثباتٌ، لذا آمده اند گفته اند عدم العدم، این چیست؟) می گوییم: عدم العدم عدم العدم بالحمل الاولی و لیس بعدم العدم بل موجودٌ و شیءٌ فی الذهن.
ثم إنه قد يصدق معنى على نفسه بأحد الحملين و يكذب عنها بالآخر كمفهوم الجزئي و التشخص و الجنس و الفصل و اللامفهوم و اللاشيء و اجتماع النقيضين و شريك
الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، ص: 29
الباري و عدم العدم و أشباهها
بلکه مفهوم حرکت. یکی از شبهاتشان این بود که وقتی حرکت را تصور می کنیم باید ذهن ما هم متحرک بشود حال این که ذهن ما ثابت است. می گوییم بله حرکتی که شما تصور کردید به لحاظ مفهوم حرکت است، ولی به اعتبار حمل شایع حرکت نیست و ثابت است، معلوم شماست و چیزی به عنوان حرکت موجود شده است در نفس شما و ثابت هم هست.
یا مفهوم زمان، زمان عبارت است از انقضاء. در زمان ما که انقضاء ندارد. در ذهن ما تا وقتی که تصور کردیم او را ثابت است. پس بالحمل الاولی انقضاء است مفهوم زمان و ثابت است مفهوم حرکت، ولی بالحمل الشایع ثابتٌ فی الذهن.
استعداد، استعداد عبارت است از همان قوه، استعداد فعلیت ندارد. استعداد استعدادٌ بالحمل الاولی ولیکن قوةٌ بالحمل الشایع، فعلیةٌ بالحمل الشایع. و شیءٌ بالفعل فی المستعد بالحمل الشایع.
هیولا هیولاست بالحمل الاولی، یعنی امرٌ بالقوه، ولی در این نحوه از وجودی که در ذهن پیدا کرده است باز هم بالقوه است یا بالفعل؟ بالفعل است.
بل مفهوم الحركة و الزمان و الاستعداد و الهيولى نظائرها
و لهذا اعتبروا في شرائط التناقض وحدة أخرى من جملة الوحدات (لذا بزرگان آمده اند در شرائط تناقض مضافاً بر آن وحدات ثمانیه مشهوره، یک وحدت نهم را ایشان اضافه کرده اند. البته این بیانشان ناظر است که غیر از این بزرگوار مسئله وحدت حمل را به این صراحت اگر بیان نکرده بودند، ولی بهش رسیده بودند.) و هي وحدة الحمل
فإن كلا من المذكورات يصدق على نفسه و يكذب عنها (عن نفسه) لكن بنحوين من الحمل لا بنحو آخر (مثلاً یصدق بالحمل الاولی، یکذب بالحمل الشایع.)
نتیجه ای که می گیرند:
فبهذا الأصل ينحل كثير من الإشكالات المختصة بالتعقل (البته همه اشکالات نه. اشکالات مختصه به تعقل اشاره است به یک اشکالی که در باب خیالیات مرحوم حاجی رض بیان فرموده اند، و کلام مرحوم صدرا رض که تعبیر به بالتعقل آورده اند اشاره به آن است. توضیح اشکال إن شاء الله فردا. اینجا در ادراکات کلی است. در ادراکات جزئی مبتلا به اشکالی هستیم که با این مسئله تعدد حمل نمی توان حل کرد.)