نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
وهم و كشف سخن در وجود ذهنی بود. بعد از آنکه در اشراق قبل بیان فرمودند که برای هر شیء ای مراتبی است از وجود، و آنچه که در ذهن قرار می گیرد به اعتبار لوازم و آثار فرق دارد با ما فی الخارج، و خود این افتراق در آثار را شاهد بر این قرار...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
وهم و كشف
سخن در وجود ذهنی بود. بعد از آنکه در اشراق قبل بیان فرمودند که برای هر شیء ای مراتبی است از وجود، و آنچه که در ذهن قرار می گیرد به اعتبار لوازم و آثار فرق دارد با ما فی الخارج، و خود این افتراق در آثار را شاهد بر این قرار دادند که ما باید یک وجود آخَری در مقابل وجود خارجی عینی داشته باشیم به نام وجود ذهنی.
در این اشراق متعرض یک توهمی و جواب از آن توهم شده اند. حاصل این توهم این است که لقائل ان یقول که ما چیزی به عنوان وجود ذهنی نداریم. برای خاطر این که می فرماید: بالقطع و الیقین در جای خودش ثابت شده است که اجناس و فصول یا انواع، (حالا اجناس نه جنس بما هو جنسٌ، منظور جنس متحصَّل است) جنس که با فصلی از فصول ملحق بشود به صورت نوعی در می آید، این اجناس و فصول و انواع، قهراً وجودی دارند در خارج به وجود اشخاصشان. مثلاً انسان افرادی دارد در خارج که همانگونه که وجود وجود فرد است، وجود نوع هم هست. و این مسئله قابل انکار نیست که به وجود افراد، انواع وجود پیدا می کنند، به وجود افراد اجناس و فصول وجود پیدا می کنند.
این قابل انکار نیست و مسلَّم گرفته اند.
اگر این چنین است ما باید در خارج نگاه بکنیم، در خارج نگاه که می کنیم می بینیم غیر از وجود افراد چیز دیگری نیست. اگر وجود دیگری نیست، پس ما چیزی دیگر به نام وجود ذهنی نداریم.
چون اگر بنا باشد با قطع نظر و وراء وجود افراد در خارج وجودی باشد، به نام وجود اجناس یا فصول یا انواع، آن باید به هر حال همانگونکه فرد ملاحظه می شود و در خارج محسوس است، آن وجود هم باید محسوس باشد، با این که ما در خارج غیر از وجود فرد چیز دیگری نمی بینیم. و این خودش دلیل است بر این که ما عدای افراد چیزی نیست در خارج.
و چیزی به عنوان کلیات که انواع و اجناس و فصول باشد، چنین چیزی اصلاً وجود ندارند. یا باید آن قاعده را منکر شوید که اجناس و فصول و انواع در خارج به وجود افراد وجود ندارند، که این را که منکر نیستید، یا اینکه اگر آن قاعده را ملتزم هستید باید در خارج غیر از وجود افراد وجودی دیده بشود تا قائل بشوید این ها وجود دارند. پس چون ملتزم به آن حرف هستید که انواع و اجناس و فصول را به وجود افراد موجود می دانید، و از این طرف ما چیزی غیر از وجود افراد ملاحظه نمی کنیم، پس چیزی به نام وجود ذهنی نداریم. این جور ترتیب توهم است.
در جواب می فرمایند: اولاً آن مطلب را که فرموده اند انواع و اجناس و فصول وجود دارند قبول داریم. این را منکر نیستیم. در این که افراد هم در خارج موجودند این را هم قبول داریم. و در این که آن انواع و اجناس و فصول در خارج به تبع افراد و به وجود افراد موجودند این را هم قبول داریم. اما یک نکته است که خلط کرده اید بین کلی طبیعی و بین کلی عقلی.
و این خلط منشأ توهم شده است. چون چیزی که در خارج نیست کلی است به وصف کلیت، و چیزی که در خارج هست کلی طبیعی است. اگر این فرق را لحاظ می کردید مبتلا به این توهم نمی شدید. لذا ماهیات اعتباراتی دارند، به یک اعتبار احکامی دارند و به اعتبار دیگر احکام دیگری دارند این طور نیست که ماهیت همیشه به طور کلی حکم واحدی داشته باشد.
شما ابتداءً ماهیت را تقسیم می کنیم به ماهیت بشرط شیء و بشرط لا و لا بشرط. باز لا بشرط را قسمی و مقسمی.
آنکه گفته می شود کلی با افراد وجود دارد در خارج، ماهیت لا بشرط مقسمی است که با تمام اقسامش هست. و فرقش با اقسام غیر از فرق بین لا بشرطیت و بشرط شیئیت چیز دیگری نیست.
و آن چه که در خارج به عنوان جنس و فصل و نوع در نظر گرفته اید، نوع کلی بشرط شیء است نه لا بشرط. جنس و فصل کلیات بشرط شیء اند نه لا بشرط.
زیرا این ها کلی اند به وصف کلیت، و کلی به وصف کلیت جایگاهشان در ذهن است. بنابرین مغالطه این آقایان را اگر دقت بفرمایید واضح است که منشأ توهم چه بوده است. خلط کرده اند بین کلی طبیعی که لا بشرط مقسمی است و کلی عقلی.
از یک طرف می بیینند می گویند کلی با فرد وجود پیدا می کند. این کدام کلی است؟ کلی طبیعی. این که می گوید ما در خارج چیزی به نام کلی نداریم و آنچه که هست افراد است، این کدام کلی است؟ کلی به وصف کلیت است. چون در خارج اشیاء با تعینات و تشخصات وجود دارند، و مفاهیم به نحو صِرافت فقط در ذهن اند. مضافاً بر این که کلی عقلی امری است مفهومی و کلی طبعیی در خارج امری است عینی.
خلط بین باب مفهوم و مصداق هم باز از یک جهتی شده است. چون آن کلی که به وصف کلیت می گوییم داخل در سنخ مفاهیم است.
الا ان یقال به این که این اشکال دوم را وارد ندانیم، چون سخن در این است که ذهن هم از مراتب واقع و مراتب وجود است.
و لعلك تقول إن الثابت المحقَّق عند العلماء المحققين أن الأجناس و الأنواع و سائر الطبائع الكلية لها وجودٌ في وعاء وجودات أشخاصها (مکرر شنیده شده است در کلمات قوم که می گویند کلی به وجود فرد موجود می شود.)، إذ هي متحدة الوجود مع الأشخاص في الوجود الخارجي، (زیرا طبائع کلیه اتحاد وجودی دارند با اشخاص در وجود خارجی. شاهدش صحت حمل است. اصلاً ملاک حمل این است که یک جهت حمل همان هو هویت است. اگر هو هویت ذهنیه نبود به لحاظ مفهوم، قهراً باید هو هویت خارجیه باشد، و الا حمل مباین بر مباین است. وقتی می گوییم زیدٌ انسانٌ، در این جا انسان را بر زید حمل کرده اید. اگر منظور اتحاد در مفهوم باشد این واضح البطلان است زیرا مفهوم زید با مفهوم انسان 2 تا هست و با هم فرق دارند. از این طرف این حمل درست است. اتحاد در مفهوم که ندارند، چی می ماند؟ اتحاد در خارج. غیر از ذهن و خارج چیز دیگری نیست که ملاک هو هویت درست باشد و به واسطه او حمل صحیح باشد. پس شاهد این که این ها اتحاد در وجود خارجی دارند همان صحت حملی است که در مثل زیدٌ انسانٌ و امثال آن دیده می شود. این همه حمل های شایع در حقیقت همان اتحاد در وجود است که باعث صحت این حمل ها خواهد بود.)
(چه نتیجه می خواهید بگیرید؟ طبائع کلیه وجود دارند در خارج در وعاء وجودات اشخاصشان، و شاهد بر این وجودشان همین صحت حملی است که هست. از این طرف غیر از این وجودی که مکشوف است برای هر کسی و نیاز به اقامه دلیل و برهان نیست، لم یلزم لها سوی هذا الوجود، وجودٌ. غیر از این وجود وجودی نیست به عنوان وجود اشیاء در ذهن. ما چیزی به نام وجود ذهنی بنابرین نداریم. هر چه هست همین خارج است.) فلم يلزم لها سوى هذا الوجود المكشوف لكل أحدٍ وجودٌ[1]. (چون در اشراق قبل از طریق همین کلی و وجود کلی آمده اید نتیجه گرفته اید. از صرافت مفاهیم ذهنیه نتیجه گرفتیم که چیزی به نام وجود ذهنی داریم، چون مفهوم به نحو صِرف فقط در ذهن است. در خارج از ذهن مفهوم به نحو صِرف نیست. حالا بر همان اساس می آییم حرف می زنیم که کلی به وصف کلیت که در خارج نیست. در عین حالی که گفته اند کلی در خارج با وجود افراد هست. افرادی که در خارج موجودند غیر از وجود خودشان ما وجود دومی برایشان ملاحظه نمی کنیم. پس چیزی به عنوان وجود کلی در خارج نیست، چون اگر وجود داشت مثل وجود افراد قابل ملاحظه و حس بود. پس اگر چیزی غیر از وجود افراد نمی بینیم، پس وجودی به نام وجود ذهنی که ظرف وجود کلیات باشد نداریم. چون شما وجود کلیات را در وجود افراد دیدید.
لذا کلام اولش را بی جهت ذکر نکرد. می گوید: شما می گویید کلی به وجود چی موجود است؟ به وجود فرد. اگر به وجود فرد موجود است، همانطور که وجود فرد دیده می شود باید وجود کلی هم دیده بشود. وجود کلی که محسوس و مشاهد نیست، پس وجودی در خارج غیر از وجود افراد نیست. کلی را هم که شما وراء وجود در خارج وجود دیگری برایش قائل نیستید تا بنابرین نیازمند این باشیم که چیزی به نام ذهن درست کنیم و وجود ذهنی و بعد بگوییم ظرف وجودی این ها در آنجاست. این حاصل توهم.)
جوابی که می گویند این است که: این خلط موجب این غلط شده است. خیلی از جاها خلط بین مراتب وجود موجب این اشکالات و اشتباهات هم می شود.
فاعلم أن في الكلام خلطا يوجب الغلط و قد وقع فيه كثير من المتكايسين للاشتباه الواقع هاهنا من جهة وضع الكلي موضع الطبيعة لا بشرط شيء (خیلی از افرادی که کیّس و زرنگ هستند، تعریض است به مثل محقق دوانی و سید دشتکی که این 2 نفر هم همین خلط را مرتکب شده اند.)
به جای این که دقت بکنند که اولاً آن کلی که وجود دارد به وجود افراد، طبائع کلیه ای که وجود دارند به وجود افراد، این طبائع، همان طبیعت لا بشرط است، آن هم لا بشرط مقسمی. تا این جا خب فهمیده اند که آن طبائع کلی هستند، اما کلی چه کلی ای هست، در این خلط کرده اند. بله طبائع کلیه اند، اما طبائع کلیه به عنوان لا بشرط مقسمی. طبیعت لا بشرط کجا و طبیعت مقیده به وصف کلیت که جایگاه او ذهن است که یکی از اقسام طبیعت لا بشرط است کجا. یعنی در حقیقت قسم را به جای مقسم گرفته اند.
وضع کرده اند کلی را که ماهیت کلیه مقید به وصف کلیت است را، این را وضع کرده اند موضع طبیعت لا بشرط شیء، در آن جایی که بزرگان فرموده اند طبائع کلیه لها وجودٌ فی وعاء وجودات اشخاصها، بلکه بوجودات اشخاصها.
آن طبیعت کلیه مراد طبیعت لا بشرط است. اینی که وجود ندارد در خارج و فقط در ذهن است و فقط برای اثبات او می گوییم ظرف وجودی اش ذهن است، طبائع مقید به وصف کلیت است که کلی عقلی نامیده می شوند.
و تحقيق الأمر فيه مرجوع إلى مباحث الماهية (اولاً) و الفرق بين اعتباراتها (ثانیاً)
ما خودمان در اشراق چهارم گفتیم، چرا زود فراموش کرده اید. اینجا بیان کردیم که فرمودیم: فهذا المعنی الواحد المشترک فیه یمتنع ان یوجد فی الخارج واحدا مشترکا فیه، چرا؟ لإستحالة ان یتصف امر واحد بصفات متضاده هی تعینات متخالفه للافراد و لوازمها المتنافیه. فوجوده فی عالم الحس لیس الا علی نعت الکثرة و الانتشار، و الا یلزم این محذورات عقلیه.
و لو كانت الماهية مع صفة الكلية (همانطور که متوهم توهم کرده است.) و العموم موجودة في هذا العالم يلزم منه محالات كثيرة (که در عبارت قبل اشاره شده است.)
خب اگر این اشکالات و توالی فاسد در خارج لازم می آید، اگر بنا باشد کلی به وصف کلیت لازم می آید که یک شیء هم حار باشد هم بارد، هم سیاه باشد هم سفید، چون صفات متضاده ای که به حسب افراد هست همه باید در آن کلی به نحو وجود واحد جمع بشود و آن می شود مجمع متضادات و این لا یعقل است.
خب اگر بگویند: همین شبهه در کلی عقلی هم هست. در کلی ای که در ذهن هم هست همین طوره، چون ذهن هم از مراتب واقع و خارج است، در ذهن چطور این محذور لازم نمی آید، و در وجود خارجی می گویید این محذور لازم می آید؟
می گویند: طبیعت موجود در عقل که عبارت است از صورت کلیه عقلیه، همین طور نیست که هر کسی قدرت داشته باشد که این صورت کلیه عقلیه را درک کند. کثیری از افراد که اصلاً راه به کلیات ندارند، آن قدر متوغل اند در جزئی که اصلاً کلی در ذهنشان نمی آید.
برخی از افراد که مقداری از جزئیات خارج شده اند، این ها خیال منتَشر را باز به منزله کلی می گیرند. این هم منظور نیست.
باید شخص به مرحله ای برسد که قدرت ادراک کلیات را پیدا بکند. یعنی اون قوه او به فعلیت برسد در ادراک کلیات.
و أما الموجودة في العقل (یعنی الطبیعة الموجودة فی العقل که صورت کلیه عقلیه است) فحيث يكون لها وجود أرفع من هذا الوجود الحسي المشار إليه (جهت ارفعیتش این است که او به نحو سعه و عموم قابلیت دارد آنجا تحقق پیدا بکند به خلاف عالم خارج که از این سعه بی بهره است. لذا از این جهت او در عین حالی که اشرف از از موجود خارجی به لحاظ این که بعد از عالم ماده دارد، ارفع هم هست. و جهت رفعتش هم این است که سعه و عمومی که در او هست، این سعه و عموم در وجود عینی در مقابل ذهن نیست.) (یعنی به این وجود حسی اشاره می شود.) و لها وحده أرفع من هذه الوحدات الوضعية و المقدارية (یعنی از وحدات جسمانیه ارفع است. چون وحدت جسمانیه که به لحاظ وضع و مقدار و سائر جهات است، این وحدت وحدةٌ عددی. ولیکن وحدتی که برای آن وجود در عقل هست، وحدت اطلاقی است نه عددی. لذا عرض کردیم که وقتی این وجودی که در ذهن می آید به وصف صرافت است و وقتی به نحو صرافت شد، منحصر در فرد می شود و دیگر دوم از سنخ خودش ندارد، چون اگر تا پای دوم از سنخ خودش آمد، معنایش این است که آن دومی را به نحو صِرف تصور نکرده اید. چون فرض صِرف با فرض دوم با هم لا یجتمعان اند. این خلف است. این در مفهوم بود. در باب ذهن بودند، خواستند این را نردبانی قرار بدهند و فرمودند باید از پلکان این نردبان بیایید بالا تا به حقیقت وجود راه پیدا بکنید. که حقیقت وجود هم این چنین است که آن حقیقت صرفه است که به هیچ وجه دوم از سنخ خودش نمی تواند باشد. یعنی تا دوم از سنخ خودش را فرض کردید خلف لازم می آید. لذا با این بیان اجمالاً عرض می کنیم که آن شبهات ابن کمونه و امثال ذلک اصلاً راه ندارد.) (در وحدت عددی دوم از سنخ خودشان مفصل دارند.)
خاصیت وحدت اطلاقی این است که قابلیت اجتماع با همه کثرات را دارد. که زلف آشفته او (در حقائق مراد است که) موجب جمعیت ماست، چون چنین است پس آشفته ترش باید کرد، جهتش همین است که آن وحدت اگر وحدت اطلاقی شد با همه کثرات جمع می شود. و این جا در حقیقت سریان آن وحدت در جمیع کثرات و جمع آن کثرات در واحد حقیقی ملحوظ باید بشود. و این معنا در مثل کلی عقلی به یک جهت مفهوم جاری است، اما به حسب واقع در حقیقت وجود فقط هست، یا به لحاظ فعل آن حقیقت وجود.
فوحدتها العقلية (پس وحدت آن ماهیت موجودة فی العقل) (وحدت عددیه منافر است با غیر خودش و هر واحد عددی طرد می کند اغیار را. ولی خاصیت وحدت اطلاقی این است که نه تنها طارد اغیار نیست، غیری نمی ماند و همه را در خودش جمع می کند.) تجامع كثرة الحسية[2] (بلکه در حقیقت کثرات حسیه رقائق آن وحدت اند، آن اصل است و این ها فرع. بر خلاف وحدت خارجیه که هر یک طارد دیگری است.) (بالاتر از تجامع، این کثرات حسیه رقائق آن حقیقت اند. و واضح است که حمل رقیقت بر حقیقت جائز است. چطور اجزاء وجودیه انسان بر انسان حمل می شود، این حمل ها در حقیقت حمل رقائق است بر آن حقیقت.) و لا تناقضها
(تناقض در جایی است که شیء واحد باشد و کثیر ولی از یک جنس و یک سنخ. اگر وحدت عددی است کثرتش هم باید عددی باشد. اگر وحدت اطلاقی است، کثرت هم باید اطلاقی باشد. وحدت اطلاقی با کثرت اطلاقی تناقض است. ولی وحدت اطلاقی با کثیر عددی هیچ تناقضی بینشان نیست، در عین حالی که شیء واحد است کثیر هم هست. ولی واحدٌ من جهة و کثیرٌ من جهة أخری. بین این 2 فرق است. واحدٌ من جهت الوجود و جهت الاطلاق، ولی کثیر است به جهت افراد خارجیه. واحدٌ من جهة الحقیقة و کثیرةٌ من جهة الرقائق.) و التناقض إنما يتصور بين وحدة و كثرة من جنسها (بین وحدت و کثرت از جنس آن وحدت، وحدت در این جا اطلاقی است و کثرت عددی شد، این 2 با هم تناقضی ندارند.) يكون حاصلة من تكرر تلك الوحدة (که کثرت از جنس آن وحدت، یکون حاصلةً من تکرر آن وحدت. و این معنا در وحدت اطلاقی لا یعقل است و متصور نیست. چون ثانی از سنخ خودش ندارد تا چه برسد که بگوییم کثراتی داشته باشند.) (و واضح است که وحدتی که کثرت به واسطه تعدد او به وجود می آید، وحدت عددی است که قابل تکرر هست. ولی وحدت اطلاقی قابلیت تکرر را ندارد. پس اساساً وحدت اطلاقی با کثرت قابل جمع نیست بوجهٍ من الوجوه. به این اعتبار که تکرر در او راه ندارد. بله کثرات را در خودش جا می دهد، از باب احاطه کلی بر جزئیات. و مراتب وجود، هر مرتبه از مراتب نسبت به ما فوق خودش وحدتش عددی می شود نسبت به مادونش می شود وحدت اطلاقی. لذا می شود وحدت اطلاقی و عددی را نسبی بدانیم، تا برسد به وحدت مطلقه حقه حقیقیه که آن اطلاقی محض است و تعدد ابداً از سنخ خودش ندارد که منحصر است در حق تبارک و تعالی. و برسیم از این طرف به وحدت عددی محضه که در عالم اجسام است که در این ها وحدت اطلاقی درشان نیست. چون در جسم به هیچ وجه وحدت اطلاقی معنا ندارد. متوسطات است که بینشان وحدت و کثرت بالاضافه و النسبه می شود لحاظ کرد.)
س: … ج: همان مفهومی که در ذهن می آید، باید جهات تحصل او را رها بکنیم تا کلی بشود. تا این کار را نکنیم کلی درست نمی شود. حالا این کلی که در ذهن ما درست شد این کلی به وصف صرافت کی می شود؟ موقعی که تمام کثرات از او عزل بشود.
س: … ج: کلی طبیعی که متحد الوجود است با خارجیات. بلکه یک وجود بیشتر نیست. مفهومی که نفس انسان درست می کند، و مخلوق نفس انسان است، یک چیزی است که وجود او بما هو مفهومٌ و کلیٌ فقط در ذهن است و در خارج نمی شود باشد. این مفهوم کی می شود صِرف؟ کثرات را نباید لحاظ کنید.
متوهم اولاً خیال کرده بود این که می گوییم وجود ذهنی، فکر می کرد ما وجود ذهنی با وجود خارجی را می خواهیم بگوییم یک چیز. اولاً این ها یک چیز نیستند، 2 مرتبه از وجودند. آن چیزی که ظرف وجودی آن ذهن است کلیات عقلیه اند. آن چیزی که با خارجیات وجود دارد به عین وجود آن ها، طبائع کلیه اند، یعنی کلی طبیعی. کلی طبیعی کجا و کلی عقلی کجا.
حالا می فرمایند: همان کلی عقلی هم (چون متوهم در ادامه توهم کأنه چنین می گوید که اگر کلی طبیعی وجود دارد حرفی نیست. ولی نقل کلام می کنیم به کلی عقلی. کلی عقلی اگر بنا باشد به اعتبار مرتبه از مراتب وجود در خارج باشد، همان اجتماع کثراتی که در خارج لا یعقل بود در یک جا جمع بشوند، در ذهن هم لا یعقل است.) جواب می دهند که در ذهن به وصف کلیت لحاظ کرده اید و به نحو وصف کلیت که لحاظ کردید یعنی عوارض شخصیه و مشخصات او را لحاظ نکردید. اگر لحاظ نشد مشخصات، این می شود به نحو صرف، ولی این به نحو صرافت وجودیه که وجود دارد، در ذهن وجود دارد.
این وجود با وجود خارجی اگر یک وجود باشد، همان اشکالی که متوهم فکر کرده بود می آید. و لذا 2 وجود است و به همین خاطر آثارشان هم 2 تا هست. و آن این است که این وجود چون وجودی است ارفع و اشرف به تعبیری که از عرض کردم که بعد از ماده دارد، لذا قابلیت سعه و احاطه دارد. ولی وجود در خارج از ذهن چون ملاصق است با مادیات بلکه وجود مادیات است و اجسام، این جا چون تنزه از ماده ندارد و ماده منشأ کثرات است لهذا تکثر بسیار در او واضح و مشهود است.
این جا محذوری از هیچ یک از محذوراتی که گفتند پیش نمی آید.
پس وحدت عقلیه اش جامع است بین این کثرات حسیه. ولی کثرات در حس اند و وحدت در عقل، و 2 ظرف متفاوت با یکدیگرند از نظر وجود. یک وجود نیست. و تناقض در صورتی است که به لحاظ یک مرتبه و در یک وجود هم وحدت باشد و هم کثرت. ولی به لحاظ یک وجود نیست. وجود در ذهن موجود وحدت است، و این وجود در خارج منشأ کثرات.
و چون حقیقت تشکیکیه است هیچ اشکالی ندارد که در یک مرتبه حکمی داشته باشد که در مراتب دیگر آن حکم نباشد. و تناقض در صورتی است که وحدت به حسب وجود هم باشد. شما وحدت را در ذهن می بینید و کثرات را هم در خارج از ذهن می بینید. هیچ اشکالی ندارد که یک ماهیت در ذهن مجمع کثرات باشد و محل اجتماع کثرات باشد، و به اعتبار وجود خارجی منشأ کثرت بشود و آنجا وحدت از بین برود. پس می شود بگوییم این جا یک ماهیت هم واحد است و هم کثیر. بله، به اعتبار یک وجود واحد است و به اعتبار وجود دیگر کثیر.
س: … ج: وجود ذهنی را که می گوییم ارفع است، نه از هر چه که خارج است. از خارجی که مادی هست ارفع است، نه از هر چه که خارج از ذهن ماست. یعنی شرافت علم نسبت به معلوم، در صورتی که معلوم از موجودات حسیه و موجودات واقع در عالم اجسام باشد واضح است. ولی متعلق علم اگر از سنخ مجردات شد، واضح است که معلوم ارفع است از این علم، اگر علم بخواهد حصولی باشد. گرچه نسبت به مجردات معقول نیست علم به صورت و علم حصولی. علم حصولی درباره آن ها معنا ندارد.
علم حضوری باشد، علم و عالم و معلوم با هم متحد می شوند. گرچه در علم حصولی هم این اتحاد هست. ولیکن وقتی شخص بالغ به آن مرتبه شد که وارد در عالم مجردات شد خودش هم می شود مسانخ با مجردات.
الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، ص: 28
الإشراق الخامس في أصل آخر يندفع به بعض الإشكالات
مطلب واضح است. متناقضان نسبت به موضوع واحد باید در نظر گرفته بشود. در تناقض هشت وحدت شرط دان، یکی از آن ها وحدت موضوع بود. مراد از این وحدت موضوع، چه وحدتی است؟
ثم يجب عليك أن تعلم أن الوحدة المعتبرة في موضوع المتناقضين المعدودة من جملة الوحدات الثمان المشهورات (وحدات هشتگانه ای که به حسب مشهور است. وحدت در حمل را مرحوم صدرا اضافه کرده اند، لذا فرمودند وحدات ثمانی که مشهور است در بین السنه قوم.) للتناقض إنما هي الوحدة الجسمانية الوضعية (مراد وحدت جسمانیه وضعیه است. واضح است که زید موضوعٌ و عمرو موضوعٌ آخر. اگر بخواهیم تناقض را آن طوری که هست در نظر بگیریم، اگر موضوع متناقضان زید شد، باید وحدت در این جا ملاحظه بشود که این وحدت وحدت عددی است و وحدت اطلاقی نیست.)
دون العقلية
ما می توانیم تعقل بکنیم شیء ای را و وجود و عدم خود او را در نظر بگیریم، اینجا تناقض لازم آمد؟ اصلاً تناقض محال معنایش این است که تناقض قابل تحقق نیست. و حال این که ما بنا بر این تعقل کردیم. واضح است که ما این تعقلی که کردیم و وحدتی که این جا دادیم نسبت به 2 امر متقابل این موضوع را، قهراً وحدت اطلاقی پیدا کرده است که هم جهت وجود خودش را در نظر گرفتیم و هم عدم او را. خب این واحدی که هر 2 طرف وجود و عدم را فرا گرفته است، این لا یمکن الا به این که وحدت وحدت اطلاقی باشد که در هر 2 فرض باشد و این نیست الا در ذهن.
و إلا لأوجب عند تعقلنا شيئا واحدا[3] متصفا بأمرين متقابلين التقابل المستحيل و ليس كذلك (حال این که چنین چیزی نیست. واضح است که ما می توانیم بالوجدان، تعقل بکنیم 2 امر متقابل را نسبت به یک شیء.)
می فرمایند این که ما گفتیم وحدت موضوع باید وحدت عددی باشد، نه وحدت اطلاقی. مطلبی است که نه در کلمات قوم دیده می شود و نه بعضی به آن تصریح کرده است. بله در کلمات بعضی از اکابر این مطلب به عنوان رمز و ایماء و اشاره هست کما این که در السنه عرفاء می فرمایند این وجود دارد.
و هذا التخصيص الذي أصلناه (که گفتیم وحدت موضوعی که در تناقض شرط است عبارت است از وحدت عددی، نه اطلاقی، اصلی است که غیر مشهور است و نص بر این هم نشده است در کلمات اکابر حکماء و منطقیین.) و إن كان أمرا غير مشهور و لا منصوصا عليه في كلام أكابر الحكماء و المنطقيين لكنه يلوح من إشاراتهم و رموزهم و يستفاد من آراء أهل الكشف و الشهود
بله، اگر کسی همتش عالیه باشد، به مطالب عالیه هم دسترسی پیدا می کند. بنابرین این یک نکته جدیدی است که در حقیقت از ابتکارات مرحوم صدرا است که به این صراحت آورده اند در بحث های منطق و حکمت مطرح کرده اند که وحدت موضوعیه که در تناقض شرط است، مراد وحدت عددی است نه وحدت اطلاقی. و يؤدي إليه التعمق في المقاصد العالية كما سينكشف لك إن كنت من أهله في تحقيق[4] المثل الأفلاطونية و بعض الاستبصارات إن شاء الله
س: … ج: وجداناً موضوع واحدی را در نظر می گیریم و 2 طرف نقیض را هم نسبت به او ملاحظه می کنیم.
[1] ( 2) في بعض النسخ سوى هذا الوجود المكشوف لكل أحد من دون لفظ وجود و هو صحيح أيضا
[2] ( 3) تجامع الكثرات الحسية، د ط
[3] ( 1) جسما واحدا، د ط
[4] ( 2) في بعض النسخ في المثل الأفلاطونية