فلسفه . المشهد الاول . شواهد الربوبیة .

جلسه 19 شواهد الربوبیة

الشاهد الثاني في إثبات نحو آخر من الشهود يقال له الوجود الذهني‏ و فيه إشراقات‏ الإشراق الأول في الإشارة إلى نشئات الوجود یکی از مباحثی که در شواهد مرحوم صدرا بیان فرموده اند مسئله وجود ذهنی است. واضح است که مبحث وجود ذهنی از مباحث مهمه است و اشکالاتی هم که در کتب قبل از...

Cover

جلسه 19 شواهد الربوبیة

آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)

00:00 00:00

الشاهد الثاني في إثبات نحو آخر من الشهود يقال له الوجود الذهني‏

و فيه إشراقات‏

الإشراق الأول في الإشارة إلى نشئات الوجود

یکی از مباحثی که در شواهد مرحوم صدرا بیان فرموده اند مسئله وجود ذهنی است. واضح است که مبحث وجود ذهنی از مباحث مهمه است و اشکالاتی هم که در کتب قبل از این بیان شده است، در این جا هم اشاره به آن اشکالاتی می شود ولیکن در این جا اضافاتی هست در حل آن اشکالات که به این سبک و سیاق در کتب سابق نیست. لذا ایشان می فرمایند اشکالاتی که عمدةً بر وجود ذهنی وارد کرده اند، بعضی از اشکالات بر مبنا و مشرب قوم آن طور که باید و شاید حل نشده است، ولیکن ایشان می فرماید ما به عنایت حق تبارک و تعالی توانستیم آن اشکالات را آن طوری که باید و شاید رفع کنیم.

همانطور که مستحضرید وجود ذهنی عبارت است از این که شیء ( البته این معنای را دقت داشته باشید که آنچه که در سلسله ممکنات است و آنچه دارای ماهیت است می توانیم بحث وجود ذهنی را درباره او بیان بکنیم. حق تبارک و تعالی اجل است از این که در ذهن قرار بگیرد. پس بحث وجود ذهنی در مورد حق تبارک و تعالی معقول نیست، چرا؟ چون ماهیت ندارد.

حقائقی هم که به جهت فرط قرب الی الله تبارک و تعالی احکام ماهیتشان محکوم وجود شده است که حتی بعضی قائل شده اند که آنها ماهیت هم ندارند، که خود مرحوم صدرا رض هم نسبت به بعضی از مفارقات نوریه قائل است به این که اصلاً ماهیت ندارند، ولیکن برخی از دیگر از حکماء مثل مرحوم آقا علی مدرس رض می فرمایند ماهیت هست برای هر چی که ما سوای حق باشد، اما ماهیت بروز و ظهور ندارد که همین مبنا و مشرب را مرحوم استادمان رض تقویت می کردند.

پس ماهیت هست اما ماهیتشان بروز و ظهوری ندارد لفرظ قرب آنها به حق تبارک و تعالی و غلبه نور حق تبارک و تعالی بر آن ها. آن ها به جهت صفای وجودشان و جلای وجودشان هیچ بروز و ظهوری از خودشان ندارند. بنابرین آنها به تبع حق تبارک و تعالی چون وجودشان تبع محض است، همانطور که حق تبارک و تعالی ماهیت ندارد، وجود آنها هم همین طور.

این قسم از موجودات هم بحث وجودی ذهنی باز با این نکته ای که عرض کردیم نسبت به آنها معنا نخواهد پیدا کرد.)

اما ماهیاتی که در سائر مراتب و اشیاء هست. می فرمایند: هر شیء ای دارای مراتبی است از وجود. این هم باز فقط مبنی بر یک مسئله نیست. چون بنا بر بحثی که در رابطه با صدور کثرات از واحد مطرح شده است این مسئله مطرح می شود که اول ما صدر از حق باید همان حقیقت محمدیه صلوات الله و سلامه علیه باشد که به عناوین مختلف نامیده می شود، حق مخلوقٌ به نامیده می شود، وجود منبسط گفته می شود، حق ثانی نامیده می شود. همه اشاره به یک حقیقت است.

حالا بنا بر مسلک مشاء و اشراق در اینجا فرق است که اینجا عقول عشره قائل اند مشائیون. ولی اشراقیون عقول متعدده که به عشره ختم نمی شود مراتب عقول، عقول را بیشتر از عشره می دانند در سلسله طولیه.

مشائیه قائل به سلسله عرضیه برای عقول نیستند، ولی اشراقیون قائل به سلسله عرضیه هستند.

عدد سلسله طولیه را می گویند به نهایت می رسد ولی سلسله عرضیه عقول به نهایت نمی رسد. پس اولین مرتبه از مراتب وجود مجردات اند که از آنها تعبیر می شود به عقول و در لسان شریعت به ملائکه.

در مرتبه متأخره نفوس است. اعم از نفوس فلکی یا غیر فلکی. که نفوس در حقیقت برزخ بین مجرد تام و مادی صرف اند.

مرتبه سوم از مراتب وجود موجودات در عالم ماده هستند. که این موجودات در عالم ماده نکته مقابل مجرد تام اند که موجودات مثالی یک ارتباطی با عقل دارند که از آن جا کسب فیض می کنند و یک ارتباطی با عالم ماده و طبیعت دارند که به این جا فیض را می رسانند. لذا آنها وسائط فیض اند.

مبحث دیگری که دارند مسئله مُثُل افلاطونی و ارباب انواع است. که هر نوعی و هر فردی (بلکه بنا بر مبحث مُثُل هر شیء ای که در این جا هست اعم از جوهر و عرض) دارای یک مثال نوری است و یک فرد مجرد است که او ربُّ النوع آنچه که اینجاست قرار می گیرد. لذا اون می شود اصل، و آنچه که متأخر از اوست، اعم از موجودات مثالی و عالم طبیعت می شود فرع و این ها تابع او هستند.

خب تحقیق هم همین است که آن موجودی که بلاواسطه کسب فیض می کند، با آن موجودی که با چند واسطه کسب فیض می کند خیلی با هم تفاوت دارند، پس آنها در صدر ساقه نظام وجود قرار دارند و موجوداتی که در عالم طبیعت اند در مرحله نازله از نظام وجود قرار دارند.

بنابرین این معنا می فرمایند هر شیء ای (شیء اینجا مراد ماهیت است) برای او مراتبی از وجود است. یکی از مراتب وجود که نازل ترین مرتبه است وجود ذهنی است. یکی از مراتب نازله وجود برای ماهیات وجود ذهنی است.

حالا نفس انسانی بإذن الله تبارک و تعالی این گونه آفریده شده است که در ذهن خودش می تواند خلق کند اشیاء را، ولیکن خلقاً متناسب با همان عالَم خودش. لذا شما از آنچه که خلق شده است در دائره نفس انتظار آنچیزی که موجود است در خارج را نباید داشته باشید، و الا این دیگر خارج از ذهن می شود.

هر شیء ای که در ذهن است آثاری دارد و آنچه که در وجود خارجی است آثاری دارد، کما این که موجود مثالی او آثار دیگری دارد، و موجود عقلانی او باز آثار دیگری دارد و به اختلاف این آثار ما به مراتب این وجود پی می بریم. و الا اگر آثار واحده باشد دیگر مراتب وجود نیست. چون بنابر مسلک تحقیق آنچه که اصیل است و منشأ اثر است وجود است. ماهیت می شود امر اعتباری.

اختلاف در آثار کاشف از اختلاف در مراتب وجود است. لکن مرتبةٍ حکمٌ و اثرٌ، که مراتب فوق و دون او آن آثار را ندارند، نهایت مراتب فوق آن آثار را واجدند، ولی نه به آن محدودیت و حدود. لذا آثاری که در مراتب فوق است چون منشأ است برای افاضه به مراتب مادون، قهراً وجود مادون که مستفیض ما فوق خودش هست، قهراً در آثار هم از همان فوق استفاضه می کند، ولیکن به این محدودیت نیست.

لهذا در حقیقت محمدیه صلوات الله و سلامه علیه همه مراتب و همه حقائق وجودیه هستند، اما نه با این حدود عدمیه و این جهات نقصان و ضعفی که مختص عالم طبیعت و ماده است یا مربوط به عالم مثال است.

حالا به این تقسیم، [وجود] می شود انحاء ثلاثه. حالا یک بیانی را اهل معرفت دارند که حضرات خمس تعبیر می کنند. لذا به اعتبارات می شود گفت این تقسیم ها هست.

اعلم أن لماهية واحدة أنحاء ثلاثة من الكون بعضها أقوى من بعض فالجوهرية[1] (جوهریت نه جوهر. جوهریت یک مفهوم ماهوی است، امری است انتزاعی.) مثلا مفهومٌ واحدٌ و معنى فاردٌ (یعنی شیء ای و ماهیتی که اذا وجد فی الخارج وجد لا فی موضوع. این مفهوم تارةً در عقل است و أخری در مثال است و ثالثة در ماده و طبیعت) يوجد تارة مستقلا بنفسه مفارقا عن الموضوع و المادة (این در وجود خارجی این نشئه است که واضح است که لا فی موضوع است.) (ولی جوهر در این عالم طبیعت لا فی موضوع است، اما ماده چی؟ دارد.) كالعقول الفعالة على مراتبها (مراتبها اشاره است هم به مراتب طولیه و هم مراتب عرضیه. یعنی مختار اشراقیون را قبول دارند نه مختار مشائیه را که عقول را اولاً منحصر در طولیه می دانند و در عشره می دانند ثانیا، دلیلی بر حصر عقول در عشره نداریم که قانع کننده باشد.) (از همین قبیل است مقولاتی که در اعلی مراتب ذهن قرار می گیرد. خب ذهن انسان مراتب دانیه دارد و مراتب عالیه. ذهن یک انسان عادی با ذهن اولیاء حق تبارک و تعالی کاملاً با هم فرق دارد. لذا اذهان موجوداتی که در مراتب عالیه قرار دارند آنها هم در ردیف همین عقول فعاله هستند. چرا؟ چون تعقل بنا بر مبنای مرحوم صدرا می فرمایند به این است که شخص به واسطه سیر صعودی به مرحله عقل فعال می رسد و مشاهده می کند آن حقائقی را که در عقل فعال است. لذا تعبیر می کند این شخص عاقل بالفعل شده است و تعقل کرده است. پس معقولات از باب مشاهده نفس است آنچه را که در عقل فعال است.

ولی بیانی مرحوم آقا محمد رضا قمشه ای رض دارند که مرحوم استاد آورده اند و این بیان دقیق است و با بعضی از روایات هم با این بیان بهتر مناسبت دارد. ایشان می فرمایند در ابتدای مراتب سلوک این طوری است. ولی در مراحل عالیه که نفس وارد شده است به عالم عقول و مجردات، نه تنها مشاهده می کند (این شهود در اوائل سلوک است) ولی در اواخر متحد می شود با عقل فعال، بلکه بالاتر از عقل فعال می شود، و عقل فعال را متحد با خود بلکه جزء از خود قرار می دهد.

این تعبیر ترقی از اتحاد به جزئیت عقل فعال برای نفسی، اشاره با این است که حتی می شود از عقل فعال هم بالاتر برود. نفوس ولویه این چنین است. آنها به مرحله ای می رسند که عقول از طُفیل وجود آنها هستند.

در برخی از روایات هم اشاره به این هست که علم را در سماء و ارض نبینید، تأدبوا بآداب روحانیین یعلمکم الله. علم در باطن وجود شماست. علمی که در لسان معصوم س هست غیر از تخیلات و موهومات است.

آن علم همان چیزی است که در لسان حکمت به عنوان عقل و معقول نامیده می شود. این اگر معقول در باطن انسان است کنایه از این است که از درون انسان تراوش می کند، و از خارج نیست که بخواهد او را مشاهده بکند از بُعد. بله در اوائل امر ممکن است چنین باشد.

لذا جمع بین فرمایش مرحوم صدرا و آن بزرگ به همین نحو است که در اوائل سلوک از باب مشاهده از بُعد است ولی بعد از ترقی متحد می شود با او. چون بر اساس حرکت جوهری شخص می تواند آن قدر ترقی بکند که از مجردات هم بالاتر برود که ملائکه بر آنها نازل می شوند.

که مقولاتی که در اعلی مراتب ذهن قرار می گیرند هم به همین نحو است.

این یک مرتبه از مراتب وجود.

و يوجد تارة أخرى (ولیکن باز به ما هو که سوال بکنیم که آن چیست؟ باز همان جواب، جوهرٌ می آید. مفهوم جوهرٌ می آید. پس از نظر ماهیت مفهوم است و هیچ فرقی با مرتبه دانیه و متوسطه ندارد.) مفتقرا إلى المادة مقترنا بها منفعلات عن المضادات متحركا و ساكنا كائنا و فاسدا

این مرتبه از جوهر قهراً صور نوعیه ای که در عالم طبیعت است. این ها واقع در عالم کون و فساد هستند، از بین می روند هم به ماده مقترن هستند، در عین حالی که موضوع ندارند، اما ماده دارند که توضیح هم دادیم در بحث تعریف هر یک از ماده و صورت. ولیکن آن جوهر قسم اول اجل از این اند که در مقام تأثر از شیء ای قرار بگیرند.

كالصور النوعية

که این چون برزخ بین آن و این است، صدر و ذیل را بیان فرمودند و متوسط بینهما را در مرتبه سوم ذکر کردند.

و النفوس المنفعلة على تفاوت درجاتها و يوجد طور آخر وجودا غير هذين‏[2] (غیر از مجرد تام و مادی محض) متوسطا بين عالمين كالصور التي توهمها الإنسان‏

نظیر صوری که انسان آنها را توهم می کند. این صور دارای مقدار هستند اما ماده ندارند. این ها می شوند برزخ بین مجرد تام و مادی محض.

از همین جهت است که وجود ذهنی را بعضی مقدم بر وجود خارجی و طبیعی قرار داده اند. جهتش این است که شرافت دارد از وجود مادی. شرافت اوست، نه قوت وجودی او. شرافت غیر از قوت و غلبه وجودیه است. چون هر قدر موجود از ماده فاصله داشته باشد به همان نسبت شریف تر است و هر قدر به ماده وابسته باشد از شرافت او کاسته می شود. این معنا وجود دارد.

حالا چرا خصوص توهم را بیان فرمودند، سائر مدرکات انسان هم از همین سنخ است. متخیلات، صور ذهنیه انسان هم همین طور است، صور ذهنیه انسان هم مادی نیست، ولی مقدار دارد. معانی جزئیه در ذهن اند، مادی نیستند، ولیکن به هر حال به اعتبار این که جزئی هستند از سنخ مجردات نیستند، چون آن ها موجودات کلی اند.

پس چرا فقط این را ذکر کرد؟ از باب اکتفاء به ادنی مراتب. و الا منحصر در صور ذهنیه ای که انسان تصور بکند نیست. بلکه معانی جزئیه، متخیلات و همه این ها داخل اند تحت این قوه ذهن انسان و واقع اند در عالم مثال.

ما نشئات وجود را برای هر ماهیت در بحث قبل بیان کردند، چون غرض اصلی در بحث وجود ذهنی است، اشراق اول کأنه مقدمه ای بود برای ورود در بحث. اشراق ثانی را می فرمایند در اشاره به وجود ذهنی است. چون وجود مجرد باید بحث مستقل خودش را داشته باشد، کما این که بحث در وجود مادی در طبیعیات باید بحث بشود. آنی که این جا مورد بحث واقع می شود وجود ذهنی است. چون بعضی وجود ذهنی را منکر شده اند و اشکالاتی وارد شده است، از این جهت یک بحث مستقلی قرار داده اند.

الإشراق الثاني‏في الإشارة إلى الوجود الذهني‏

قالوا (حکماء) إنا نتصور أمورا غير موجوده في الأعيان (همین بیان در منظومه مرحوم حاجی رض به مختصر تغییر آمده است.) (ما چیز هایی را تصور می کنیم که در خارج نیست، مثل صور موحشه ای که شخص مخصوصاً اطفال و بر اساس آن حتی فریاد هم می کشد، و حال این که در خارج هیچی نیست. مثل خیالاتی که با این خیالات با هم دوست می شوند، باز با تخیلاتی دیگری جنگ. به قول مولانا با خیالی جنگشان و با خیالی صلحشان. یک خیال منشأ می شود که جنگ می کنند یک تخیل دیگر منشأ می شود که صلح می کنند. خلاصه این خیالات است که دارد بازی می دهد دیگر. همه ما هم تا از عالَم خیال عبور نکنیم، خودمان که نمی توانیم چون خودمان اسیر و محاط خیالیم، و چیزی که محاط است نمی تواند بر محیط غلبه بکند، مگر خداوند تبارک و تعالی عنایت کند که از عالَم خیال ما را بیرون ببرد.) و نحكم عليها أحكاما ثبوتية

الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، ص: 25

واقعية (از یک طرف می بینیم این ها در خارج نیستند. مراد از این امور موضوعاتی است که در خارج وجود ندارند. از طرف دیگر ما احکام ثبوتیه برای آنها می آوریم. یعنی محمولی می آوریم به صورت حملیه و او را موضوع قرار می دهیم و این محمول را هم حمل بر او می کنیم. این هم چیزی است واضح که وجود دارد.) و الحكم على الشي‏ء لا يمكن إلا بعد وجوده (نمی شود شما حکم بر شیء ای بکنید به نحو قضیه بدون این که موضوع داشته باشد. بدون موضوع که نمی توانید حکم بیاورید.) و إذ ليست في الأعيان فهي في الأذهان. (اگر در اعیان نیست، پس در ذهن است. خدا رحمت کند یکی از اساتید ما رض یک قضیه ای را نقل می کرد در همین عالم خیال، طلبه ای بود چنین و چنان و منبر رفت و پول منبر رو جمع کرد، و رفت گوسفند خرید و همین طور، حالا شده نصف یک کشور مال او، حالا می خواهد داماد بشود، داماد کی بشود؟ داماد شاه باید بشود دیگه، علی القاعده. در همین خیال بود، حالا این تخیلات هم در بیت الخلاء. در همین اثناء، چقدر زود هم می گذره، دعواشان می شه، او می گفت تو یک آخوندی و فلان، گفت چی می گی، من نصف کشور مال منه، یک لگد زد و افتاد توی چاه دستشویی! خلاصه سابق هم این امکانات حالا نبود، سنگ هایش گود بود، افتاد و فهمید همه اش خیال بود. منظور عالم خیال عجیبه ها! یعنی کسی نمی تواند منکر این تخیلات بشود. وجدانی است.)

عمده دلیلی که برای وجود ذهنی ذکر کرده اند همین دلیل است. البته دلیل منحصر به این نیست و می گوید قوم این دلیل را آورده اند.

هذا أصل الدليل المشهور من القوم

بعد بر این وجود ذهنی بعد از این که اثبات کردند با این دلیل، اعتراضاتی را وارد کرده اند که یکی 2 تا نبود، مرحوم حاجی هم در منظومه اشکالات متعددی مطرح کردند.

ثم أوردوا عليه اعتراضات كثيرة من جهات كثيرة و لم يتيسر لهم انحلال أكثرها و نحن بفضل الله قد اهتدينا إلى أصول كشفية ارتفعت بها سائر الإشكالات في هذا المقام و زالت بإشراقها ظلمات تلك الأوهام‏

الإشراق الثالث ‏في الإشارة إلى أصل يرتفع به كثير من الشبه الواردة على الوجود الذهني‏

ایشان مقدمه ای ذکر می کنند قبل از این که اشکالات را ذکر کنند و دنبال حل اشکالات به لسان قوم بروند، که می فرمایند این مقدمه در حل آن اشکالات به طور کل نافع و مفید است. ولیکن مختصر.

این مربوط است به نفس انسانی. که خداوند تبارک و تعالی نفس انسانی را جوری آفریده است که خلاق صور است بإذن الله و مثال حق است ذاتاً و صفاتاً و فعلاً. بین مثل و مثال فرق است، بین مِثل و مَثَل فرق است. لیس کمِثله شیء، ولکن و له الأمثال العُلیا.

الله تبارک و تعالی نفس انسان را طوری خلق کرده است که در عالم خودش تواند صور اشیاء را خلق کند و ایجاد کند. علاوه بر این که صوری را می تواند خلق کند که اصلاً وجود خارجی هم ندارد. مثلاً مهندسی می نشیند در ذهنش ساختمانی را که وجود خارجی ندارد، طراحی می کند، بعد همان را ایجاد می کند. با این که اصلاً نمونه ای هم نیست. چون خیلی از این ساختمان ها که نمونه نداشته است. برای اولین بار بوده است که یکی به یک شکلی یک چیزی اختراع می کند، منشأش همانی بودی است که در افق نفسش قرار دارد و در حقیقت از آثار نفس است.

این همه صنایع جدیدی که سابق نمونه ای نداشته است و بشر خلق می کند همه به خاطر این است که حق تبارک و تعالی نفس انسانی را این طوری آفریده است البته این ها مراتب دارند.

و هو أن الله سبحانه خلق النفس الإنسانية بحيث يكون لها اقتدار على إيجاد صور الأشياء في عالمها لأنها من سنخ الملكوت و عالم القدرة[3] (چون نفس از عالم ملکوت و قدرت است این طور است. حالا تفاوتشان خیلی واضح است. اولیاء خدا اونی را که اشخاص در عالم نفس ایجاد می کنند و فقط در عالم خیال است مثلاً، آنها وجود خارجی هم می دهند. همین معنایی که خداوند تبارک و تعالی به اهل بهشت در بهشت عنایت می فرماید که هر چیزی را که اشتهاء می کنند حاضر است، لازم نیست که موادی بیاورند از باطن خودش درست می شود. هر نوع غذایی و هر نوع میوه ای و هر چی اشتهاء می کند آنجا حاضر است و زحمت این طرف و آن طرف ندارد.)

و المانع من التأثير العيني غلبة أحكام التجسم (این گرفتاری که در این جا مبتلا شدیم و متعلق شدیم باعث شده است نفس زندانی شده است و از تأثیرات و فعالیت های خودش را نمی تواند داشته باشد. هر قدر انسان از این عالم طبیعت و ماده فاصله بگیرد، قدرت و فعالیت نفس هم بیشتر می شود. لذا بعضی از اهل مراقبه و سلوک با این که از عالم نفس عبور نکرده اند، خیلی از کرامات و خارق العادات ازشان صادر می شود، این مال فاصله گرفتن از عالم طبیعت است. و لذا این اختصاص ندارد که تابع شریعتی هم باشد.

لذا مرتاض که نفسش را ریاضت می دهد، از مشتهیات نفس صرف نظر می کند، از اکل و شرب و نوم و حرف زدن فاصله می گیرد، خود به خود نفس پرورش پیدا می کند. بعد ترقی می کند که می تواند کار های خارق العاده ای را انجام بدهد. و این ابداً کمال نیست.

اما اگر انسان از عالم نفس عبور کرد، وارد عالم مجردات و روحانیات می شود. کمال از آنجا شروع می شود. و الا تا وقتی که عالم نفس است ممکن است یک توحید خیالی هم شخص بهش برسد ولی توحید خیالی آدم را نگه می دارد و سد راه می شود و این ها در حقیقت مانع از ترقی انسان است.

این عبارت جواب این است که اگر نفس این طور است و این قدرت را دارد پس چرا یک دیس پلوی هفت رنگ (به قول مشهدی های قدیم) تصور می کند، چرا یک لقمه از آن را نمی تواند نوش جان کند و رفع گرسنگی کند؟ یا مثلاً تشنه است و یک آب زلالی را تصور می کند، ولی یک قطره ای به اندازه قطره آب معمولی رفع عطش نمی کند؟ چرا تأثیر ندارد؟

می فرماید مقتضی برای تأثیر موجود است اما از آن طرف این مقتضی موقعی متقضا برش مترتب می شود که مانع نباشد و مانع عبارت است از غلبه احکام تجسم. چون این اسیر عالم طبیعت است و مغلوب عالم جسم و جسمانیات شده است، لذا صوری که خلق کرده است ضعیف است در حد یک نقاشی می ماند فقط.)

و تضاعف جهات الإمكان و حيثيات الأعدام و الملكات (یعنی مبتلا هست به همین شئونی که باید و نباید.) لصحبة المادة و علائقها (این همه عبادت در یک جهت مشترک اند که انسان را می خواهند از این عالم بکنند. حالا بعضی از اسرار بعضی از دستورات و سنن واضح می شود. مثلاً از مکروهات این است که انسان در بیتی که صورت درش هست نماز نخواند، علی خصوص کراهتش بیشتر است که رو به قبله باشد، حالا اگر فرض کنیم صورت یکی از اولیاء خدا هم باشد، این که به یاد خدا انسان را می اندازد، این هم کراهت دارد؟

بله، کراهت دارد. چون باید از عالم صور برویم بیرون. از صورت بیاید بریم بیرون.)

چطور تمام نظام وجود جز تعلق به حق چیز دیگری نیست. نفوس ولویه این چنین اند که صاحب تصرف در عالم اند. اونها اگر چیزی را تصور بکنند متصوَّر موجود است حقیقةً، ولیکن وجوداً تعلّقیّاً به نفس شریف آن ولی. لذا توجه می فرمودند به شیر پرده، طرف را می بلعید بعد می رفت سر جای خودش. یعنی تا وقتی که توجه نفس شریفشان بود، آن حیوان مفترس بود و در خارج درندگی داشت فوق همه درنده ها. ولیکن همین که التفات خودشان را بر می داشتند، بر می گشت به همان صورت در پرده.

یعنی هر صورتی که صادر بشود از فاعلی که احکام وجود و تجرد و غنی بر او غالب است، یعنی احکام ماهیت مغلوب شده است و احکام ماده مغلوب شده است، دیگر اسیر نیست، دیوار حاجب نیست، پشت دیوار بلکه هزاران فرسخ آن طرف تر را هم می بیند، نه این که یک چیزی در ذهنش بیاید و بر اساس تفرس چیزی را بگوید، اصلاً مشهود است و این جا و اون جا برایش فرقی ندارد، لذا کل عالم می شود برایشان همه حاضر. امیر المؤمنین سلام الله علیه این جور بودند و بطون هفتم افراد را هم می دیدند که این شخص مثلاً در نسل هفتمش یک نفر محب آقا امیر المؤمنین است حضرت در جنگ او را نمی کشتند، می گفتند نسل هفتمش بنا هست یکی از دوستان ما بیاید، حالا خود آن طرف از وضع خودش خبر ندارد چه برسد به نسل هفتمش. ما کداممان می دانیم نسل مان چه خواهد بود تا چه برسد به نسل هفتم.

و كل صورة صدرت عن الفاعل الغالب عليه أحكام الوجوب و التجرد و الغنى يكون لها (برای آن صورت) حصول تعلقي بذلك الفاعل (عین تعلق به آن فاعل است. تا وقتی که آن فاعل و نفس شریف او توجه دارد اون صورت هست.) بل حصولها في نفسها هو بعينه حصولها لفاعلها المفيض لوجودها (اما مفیض وجود است به جهت مظهریت، نه بالاستقلال. هیچ مستقلی در نظام وجود الا الله نیست. حتی نفس هم که ایجاد صور می کند در عالم خودش، و لو این که وجود بسیار ضعیفی ندارند، این به جهت مظهریت است. ما مستقلی در نظام وجود نداریم.) و هو الفاعل في عرف الإلهيين. یعنی در حکمت الهی به مفیض وجود فاعل می گویند، در مقابل فاعل به اصطلاح طبیعیین که می گویند هر مبدأ حرکتی فاعل است، و لو این که معدّ باشد. معدّ را هم اسمش را فاعل می گذارند. می خواهد مفیض وجود به عنوان مبدأیت بالاصاله باشد که منحصر است در حق تبارک و تعالی یا بالمظهریه باشد که وسائط فیض این چنین اند.

س: … ج: این در عالم نفس است. موجودی که نفس داشته باشد بحث وجود ذهنی در او هست.

و أما الفاعل في اصطلاح الطبيعيين (طبیعی که تعبیر می کند نه این که منکرین حق باشند. حکیم طبیعی منظور است آنی که بحث در طبیعیات می کند. حکمت طبیعی مراد است.) فكل مبدإ حركة (فاعل در اصطلاح آنها هر مبدأ حرکت است. و لو این که علی سبیل إعداد باشد، بناء را می گویند فاعل این ساختمان است. و حال این که در نزد الهی بناء فاعل این ساختمان نیست.) و لو على سبيل الإعداد كالبناء في بنائه و النجار في نجره

و هما بالقابل أشبه منهما بالفاعل (و حال این که این بنّاء و نجار نسبت به بَناء و نَجر، به قابل اشبه اند تا به فاعل، این ها قابل اند، چون حرکاتی که از اون ها صادر می شود هیچ کدام مفیض وجود بناء و نجر نیست. قدرتی در او هست که چوب انفعال پیدا می کند و این با ابزار و آلات مختلف می آید چوب را به اشکال مختلف در می آورد.) بما هما جسمانيان

خب این ها اگر بخواهیم بگوییم فاعل اند، بنّاء فاعل آن صورتی است که در نفس خودش درست کرده. با این ابزار و آلات و مصالح ساختمانی آن صورت ذهنیه خودش را وجود خارجی می دهد ولی این ها را به هم ترتیب می کند. آجر که از خاک است و آهن هم از آهن است و این ها را سر هم می کند و به این شکل در می آورد. هیچ یک را او افاضه نکرده است و منشأ وجودی هیچ کدام از آن ها نیست. فقط این ها را یک ترکیب خاص می دهد که از تفرق خارج می کند و به صورت اجتماع و نظم خاصی که در ذهنش آورده است در می آورد و به آن می گویند بناء و نجار هم همین طور.

و إنما فاعليتهما الشبيهة بالفاعلية الحقيقية (فاعل حقیقی که نیست، شبیه به فاعل حقیقی اگر بخواهیم بکنیم، آن صورتی است که این آقای بنّاء و نجار در باطنشان ایجاد می کند، که آن چیست، تصویر بیت مربوط به بنّاء و سریر مربوط به نجار.) ما ينشئانه في باطنهما من تصوير البيت و السرير و أمثالهما

اما نفس ذاتاً مثال حق تبارک و تعالی است، چون نفس یک وحدت حقه ظلیه دارد، بلکه نفس بنا بر مسلک مرحوم صدرا ماهیت ندارد، این از جهت مثال ذات حق تعالی بودن.

اما صفةً مثال حق تبارک و تعالی است، زیرا نفس مجلای اسمای الهیه است به جهت این که این نفس، صفات او ظل صفات حق تبارک و تعالی است. حق تبارک و تعالی حیّ است و مرید است و مدرک و قادر، نفس هم به جهت مظهریت این صفات را دارد.

اما فعلاً برای خاطر این که همانطور که حق تبارک و تعالی علی سبیل ابداع خلق می فرماید نفس هم ابداع می کند در عالم وجودی خودش. بنابرین نفس می شود مثال حق تبارک و تعالی.

البته بین مثال و حقیقت خیلی فاصله است. مثال کجا و حقیقت کجا. و مثال در حقیقت هیچگونه استقلالی از خودش ندارد.

فالنفس خُلِقَت و أُبدِعَت مثالا للباري جل اسمه ذاتا و صفة و فعلا مع التفاوت بين المثال و الحقيقة

امثلة جواهر، یعنی مثال جواهر خارجیه و اعراض خارجیه، اعم از مجردات و مادیات، همه را در عالم خودش ایجاد می کند. و اصناف اجسام فلکیه، و عنصریه چه بسیط و چه مرکب همه را می تواند در عالم خودش به وجود ذهنی ایجاد کند. و سائر خلائق.

فللنفس في ذاتها عالم خاص و مملكة شبيهة بمملكة بارئها مشتملة على أمثلة الجواهر و الأعراض المجردة و المادية و أصناف الأجسام الفلكية و العنصرية البسيطة و المركبة و سائر الخلائق

تشاهدها بنفس حصولها منها بالعلم‏ (البته هر نفسی را فکر نکنید که تمام این عوالم را می تواند در خودش ایجاد کند. نفوسی که به کمال رسیده اند. لذا فرمودند علی تفاوت درجاتها، یک جور نیست که در یک درجه باشند. بعضی فقط صور جزئیه را می توانند، تازه آنی که از خارج ببینند می توانند قدرت ابداع ندارند. لذا هر کسی نمی تواند بیاید یک چیزی را در عالم نفسش تصویر کند و بعد وجود خارجی بدهد.

همه بنّاء ها که یک طور نیستند. بعضی از بنّاء ها باید مهندسی بالای سرش بایستد که دستور بدهد این جوری کن و اون جوری کن. یکی نقشه را بده دستش سریع درست می کند. یکی می گوید نقشه لازم نیست، من درست می کنم، بعد ببین اگر بد بود بعد هر چی خواستی با ما معامله کن. پس این ها تفاوت درجات این نفوس است.)

نفس شهود می کند این ها را به صِرف حصول این امور و این امثله همه این امور، از نفس. به علم حضوری.

خارجیات را به ایجاد صورت در ذهن ادراک می کند، و اما آن صوری را که در نفس ایجاد کرده است، آنها را چطوری؟ آن ها را باز به یک صورت دیگر؟ این که تسلسل لازم می آید. نه دیگر، آنها را به علم حضوری است. بنابرین خارجیات به علم حصولی، آنچه در عالم نفس مشهود است به علم حضوری. لذا خود صور به صورت دیگری معلوم نفس نیست، بلکه آن صور حاضر اند در نفس. بلکه با همین بیانی که بیان فرمودند مخلوق نفس اند.

س: … ج: به جهت مظهریت است. لذا اراده بکند صورتی را، به محض اراده صورت در نزد نفس حاضر است. حالا اگر ترقی کرد در همین دنیا هم نفس می تواند به جایی برسد که آنچه را که اراده بکند تحقق خارجی پیدا بکند، حضرات معصومین علیهم السلام بإذن الله این قدرت را دارند.

س: … ج: یعنی آن صور را به صورت دیگری نیست. علم حضوری است. علم یا حصولی است که به صورت است. یا حضوری است که صریح ذات معلوم برای عالم حاضر است.

الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، ص: 26

الحضوري و الشهود الإشراقي لا بعلم آخر حصولي


[1] ( 1) في بعض النسخ الجوهر مثلا مفهوم واحد

[2] ( 2) توجد طورا آخر غير هذين، د ط

[3] ( 1) في بعض النسخ و عالم القدرة و القوة