فلسفه . المشهد الاول . شواهد الربوبیة .

جلسه 18 شواهد الربوبیة

سخن در بیان مقولات بود. اما کیفیات مختص به کم. برخی از آن ها مختص به کم متصله اند، و برخی مختص به کم منفصل. آنچه که مختص به کم متصل است، نظیر استقامت و استداره. واضح است که استقامت و استداره ای که عارض بر جسم می شود، از عوارض کم متصل است. چون...

Cover

جلسه 18 شواهد الربوبیة

آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)

00:00 00:00

سخن در بیان مقولات بود.

اما کیفیات مختص به کم. برخی از آن ها مختص به کم متصله اند، و برخی مختص به کم منفصل. آنچه که مختص به کم متصل است، نظیر استقامت و استداره. واضح است که استقامت و استداره ای که عارض بر جسم می شود، از عوارض کم متصل است. چون بیان شد که جسم تعلیمی یا سطح و خط می شود بگوییم خط مستقیم خط مستدیر، سطح مستقیم سطح مستدیر. یا مثلاً جسم تعلیمی مستقیم یا جسم تعلیمی مستدیر. شکل هم همین طور. اشکال ثلاثه مربوط به سطح و جسم تعلیمی خواهد بود.

زاویه هم از کیفیات مختصه به کم است. چون در تعریف زاویه نزد طبیعیین با مهندسین اختلاف است. در طبیعیات زوایه را تعریف کرده اند به هیئت محاطیت و محیطیت سطح، آن هیئت حاصله از سطح در مقام محاطیت او در صورتی که بین 2 خط متقاطع قرار بگیرد، چون سخن از هیئت است، هیئت کیفیتی است. لذا این را از کیفیات مختصه به کم متصل دانسته اند. چون این هیئت عارض می شود بر سطح در مقام تقاطع 2 خط.

ولکن در هندسه تعریفی که برای زاویه کرده اند گفته اند عبارت است از سطحی که آن را 2 خط متقاطع در یک نقطه احاطه کند. 2 خط متقاطعی که سطح را در یک نقطه احاطه کنند، زاویه می شود. اینجا سخن از کیفیت نیست. لذا زاویه بنابرین می شود از مقوله کم.

پس اگر هیئت در تعریف زاویه بیاید، که در نزد طبیعیین آمده است، می شود از کیفیات مختصه به کم، ولی اگر سخن از هیئت نباشد، بلکه سخن از خود سطحی باشد که 2 خط متقاطع او را از هم تفکیک کند، در این صورت از کم متصل است.

اما کیفیات مختصه به کم منفصل. مثل زوجیت و فردیت که واضح است که 2 نوع از کیفیت است. هیئت زوجیت کیفیت اوست. کما این که هیئت فردیت کیفیت اوست.

بیانی که دیروز عرض کردیم در مورد زوج و فرد که یکی را امر عدمی قرار دادیم، بیان عبارت مرحوم صدرا رض بود و الا این طور نیست که همه این ها را یکی را امر عدمی بدانند و دیگری را وجودی.

واضح است که بینشان تقابل است، زوج یعنی ما لیس بفرد. فرد یعنی ما لیس بزوج. این جور معنا بکنیم، می شود عدمی. ولیکن فرد و زوج 2 کیفیت هستند. این بیان با آن چه که قبل بیان شد قابل جمع نیست. هر 2 می شود امر وجودی.

و أما المختصة بالكميات فبالمتصلة كالاستقامة و الاستدارة و الشكل و الزاويةُ منها عند الطبيعيين و بالمنفصلة كالزوجية و الفردية.

کیفیات نفسانیه، اموری که مربوط به نفس انسان است. مثل علم و قدرت و خُلق و لذت و فرح. کرم در مقابل بخل و العیاذ بالله حسد و امثال ذلک.

و أما النفسانية فمثل العلم و القدرة و الخلق و اللذة و الفرح.

این ها آسان است که دیگر معطل نکنیم.

و الأين هو نسبة الجسم إلى مكانه.

و الجدة هي نسبة التملك. (مثل تعمم و عمامه بر سر بستن که نسبت تملک شخص است.)

مثلاً اجزاء بدن را، پای انسان را نسبت به سر ملاحظه کنند، قلب انسان را نسبت به دست ملاحظه کنند، قلب را در مقابل ملاحظه با اجزاء بدن، تعبیر می کنند که رئیس است. کف پا را می گویند، قلب دوم. یعنی ریاست در مرحله دوم دارد.

مثل این که ملاحظه بکنند جسم را با جسم دیگر که چه نسبتی بینهما هست.

و الوضع هو نسبة أجزاء الجسم بعضها إلى بعض و نسبتها إلى الأمور الخارجة عنه.

اضافه مقولیه اینجا مراد است. چون بحث از مقولات است. نسبت متکرره ای است که از 2 جانب با هم هست. بر خلاف اضافه اشراقیه که اضافه متکرره نیست، یک نسبت واحده است. لذا این جا همانطور که مضاف نسبتی دارد با مضافٌ الیه، مضافٌ الیه هم نسبتی دارد با مضاف.

و الإضافة هي نسبة متكررة من الجانبين معا و يجب فيهما التكافؤ في العدد (خصوص عدد را ذکر کرد، از باب اکتفاء به ادون الامور. و الا در عدد و قوه و فعل، و در تحقق و تعقل، در همه این ها این تکافُؤ لازم است. لذا المتضایفان متکافئان وجوداً و عدماً قوةً و فعلاً، تعقلاً و هم چنین عدداً. اگر احد المتضایفین واحد باشد باید متضایف آخَر هم واحد باشد. اگر احدهما متعدد باشد یعنی یک طرف متعدد باشد، طرف آخرش هم باید متعدد باشد.)

و هي عارضة لجميع الموجودات سيما ما هو مبدأ الكل (این بنا بر مسلک مشهور است. بعضی از فرمایشات مرحوم صدرا رض بنا بر مسلک مشهور هست نه بنا بر مبنای مختار خودشان. کما این که در کتاب اسفار هم این طور نیست که هر چه نوشته باشد مبنای خودشان باشد. اقوال و مشارب مختلف را نقل می کنند و گاهی هم در بین مبنای خودشان را بیان می کنند. گاهی ابتداءً بیان می کنند گاهی اواسط و گاهی در مقام رد اقوال. لذا استخراج رأی ایشان مقداری به این سهولت نیست. باید احاطه به همه فرمایشاتشان باشد تا بتوان رأی کامل ایشان را بدست آورد.

منظور این عبارت بنا بر مشرب مشهور است نه بر مبنای مختار خودشان. که حتی مبدأ الکل نیز این چنین باشد.

می فرمایند این اضافه عارض است نسبت به جمیع موجودات. مثل نسبت فقر و غنا. امکان و وجوب. علت و معلول. مخصوصاً نسبت به مبدأ الکل البته حسب المشهور.

البته این را هم که مشهور بیان کردند اضافه را بین مفهوم و عنوان واجب و ممکنات در نظر گرفته اند، نه حقیقت واجب. نظر به عنوان دارد. عنوان وجوب وجود با سائر عناوینی که برای ممکنات هست. و عناوین ماهیات. اما به حسب واقع قهراً اضافه مقولیه ای در بین نیست.

لذا این که می فرمایند سیما نسبت به مبدأ الکل، مثل فقر و غنا، یعنی مفهوم فقر و غنا. اگر حق مفهوم غنا در اوست، لذا در آنچه در مقابل حق قرار دارد مفهوم فقر در آن هاست.

اما بنا بر مشرب تحقیقی خود ایشان اضافه حق تبارک و تعالی اضافه اشراقیه است که وجود منبسط و حقیقت واحده فعل حق تبارک و تعالی، آن فعل واحد سریان دارد در جمیع مراتب وجود. که مرحوم استادمان هم اصرار داشتند بر این که سریان فعلی برای حق تبارک و تعالی قائل بشوند، خلافاً لبعضی از اهل معرفت که آنها می فرمایند سریان ذات هست در عین حالی که حق تبارک و تعالی در آن صرافت ذاتیه خودش باقی است و بدون تجافی از مقام ذات، سریان دارد.

بنا بر مسلک قائلان به توحید حقیقت وجود همین مبنای دوم صحیح است. چرا؟ چون بنابرین وجود مراتبی ندارد. و همه آنچه که به حسب خارج ما عنوان مرتبه برای او ذکر می کنیم، مرتبه در ظهور است. پس اصل آن حقیقت واحده وجود است که لایشذ عن دائرة حقیقته شیء، و همه را فرا گرفته است، در عین حال مراتب به حسب ظهورات است. پس آن حقیقت واحده حق سریان ظهور دارد در جمیع مراتب مظاهر. سریان ظهوری دارد.

چون فعل او هم همانطور که در منظومه طوری بیان شد الحمد لله به نحوی که هیچ گونه استقلالی برای آن حقیقت محمدیه صلوات الله و سلامه علیه در هیچ مرتبه ای از مراتب قائل نشدیم. چه این که این بیان دقیقی هم داشت که اگر کسی خواست به آنجا مراجعه بکند که عرض کردیم که این حقیقت نه در مقام اسماء و صفات، آن قدر شفافیت دارد آن حقیقت که بیان بیت ابن فارض در بیان آن حقیقت است که رق زجاج و رقت الخمر – فتشابها و تشاکل الامر. این ناظر به همان حقیقت محمدیه صلوات الله و سلامه علیه است.

لذا آن حقیقت چون ربط محض است در تمام حضرات، لهذا آنها وجودشان کلاً می شود وجود ربانی. فعلشان فعل حق است. قولشان قول حق است. تقریر آنها تقریر حق است و اساس حجیت فعل و قول و تقریر معصوم بر این اساس است.

س: … ج: ذات دیگر سریان به این معنا نیست. سریان معنایش این است که مراتبی باشد که بگوییم از آنجا شروع شد و به اینجا ختم شده. خیر، همه اش ظهورات است.

این سیما ما هو مبدأ الکل، بنا بر این است که نظر به مفاهیم باشد، و عناوین باشد که بین عنوان واجب الوجود و عناوینی که ماهیات و اعیان به خود می گیرند، بین این ها تضایف است و در حقیقت اضافه مقولیه می شود. اما به حسب واقع اضافه اضافه اشراقیه است.

مقوله دیگر مقوله ان یفعل است که به فعل هم می نامند. هو التأثیر التدریجی. مثل تأثیر حرارت در آب تدریجا، و مقوله آخر مقوله انفعال که ان ینفعل تعبیر می کنند به صورت فعل عربی تعبیر می کنند که ناظر به تدریجی بودن است. که ان یفعل و ان ینفعل. مثل تأثر ما تدریجا از آتش.

و أن يفعل هو التأثير التدريجي و أن‏

__________________________________________________

 (1) غير ثابتة، م ل ن ه د ظ

                        الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية (مقدمه عربى)، ج‏1، ص: 24

ينفعل هو التأثر التدريجي.

دیگر مقوله متی هست، هو نسبة الحرکة او المتحرک الی الزمان. خود حرکت را که با زمان ملاحظه بکنید، یا متحرک را نسبت به زمان ملاحظه بکنیم، که این نسبت را چرا ملاحظه می کنیم، تا مشخص کنیم مقدار حرکت یا مقدار حرکت متحرک را. یا سرعت حرکت یا کندی حرکت، این ها را اگر بخواهیم ملاحظه بکنیم و اندازه گیری بکنیم، با زمان اندازه گیری می کنیم.

لذا تعبیر می کنند زمان مقدار حرکت است که بر همین اساس است.

و متى هو نسبة الحركة أو المتحرك إلى الزمان

این در حقیقت ایرادی است که حرکت در مقوله فعل و انفعال و متی باشد که زمان است. بیان اشکال را مقداری دقت بکنید.

در این ثلاثه واضح بود که حقیقت وجود این مقولات تدریج بود. مقوله فعل عبارت بود از تأثیر تدریجی. پس در حقیقت به جهت ضعف وجود واقع است در ظرف زمان یعنی تدریجاً واقع می شود. یعنی باید جزئی از او در حقیقت از بین برود تا جزء بعدی بیاید. جزء بعدی از بین برود تا جزء بعدی بیاید.

لذا در مقام تأثیر در آن آب، حرارت که اثر می گذارد، حرارت یک ساعت این طور نیست که همه جمع بشود یکجا. لحظه اولی حرارتی می رسد، لحظه ثانیه حرارت ثانیه. تا می رسد به دقائق و … در مجموع یک ساعت برای جوش آمدن این آب، این حرارت اقتضاء دارد.

خب پس تأثیر تأثیر تدریجی است. کما این که تأثر ماء هم واضح است که تدریجاً است. دفعةً نیست که ماء از آن حالت برودت در یک آن به حالت جوش دربیاید. این جور نیست. تدریج است. هی گرم می شود هی گرم می شود، تا تدریجاً به حالت غلیان می رسد.

یا در مورد نسبت حرکت یا متحرک به زمان هم همین طور است. مثلاً فرض کنید متحرکی که یک ساعت راهی را می پیماید این طوری نیست که کل پیمودن یک ساعت در یک آن واقع بشود. بلکه این تدریجی است.

حالا اشکالی که مرحوم صدرا در این جا با توجه به این که حقیقت این 3 مقوله وابسته به تدریج است، وجود تدریجی دارد نه وجود دفعی، با این بیان مبتلا به اشکالی می شویم.

اشکال این است: يستلزم وقوع التدريجي في الدفعي، یعنی صِرف وقوع نیست که امر دفعی بشود ظرف و آن تدریجیات بشوند مظروف. بلکه این امور تدریجیات از جنس آن دفعی می شوند.

چرا؟ چون شما قائل شدید که در این ثلاثه حرکت جاری است. حرکت عبارت است از خروج شیء از قوه به فعل. حرکت در مقوله ای اگر باشد، به هر حال تأثیراتی که در بعد از ابتداء تا انتهاء می خواهد بیاید، تأثیراتی که حاصل شده که حاصل شده، آنچه که حاصل نشده است به حالت قوه است. که تدریجیاً به فعلیت می رسد. و فعلیت همه این ها در این است که در آن قرار می گیرند.

یعنی مرتبه اولی از حرارت به فعلیت می رسد تا باشد مرتبه دوم نمی آید، تا باشد مرتبه سوم نمی آید. و هکذا تا آخرین درجه از حرارت.

در تأثر هم همین طور. آن تأثر مرحله اولی اگر ثابت بماند، باید حرارت آب در همان مرحله متوقف شود و دیگر بیشتر نشود. پس او را باید رها بکند تا حد بعدی بر او وارد بشود. حد بعدی هم باز اگر بماند دیگر حدود بعدیه وارد نمی شوند، باید او رها بشود تا حدود بعدیه بیایند، هکذا تا مرحله ای که این قابلیت تأثر را دارد.

بنابرین اینها واضح است که عمدةً اصل آن شیء، یعنی تأثیر در آن واقع می شود. تأثرات هم در آن واقع می شود. متی هم که نسبت حرکت بود باید در آن واقع بشود. چون آنچه که نیامده است معیار و میزان قرار نمی گیرد، آنچه هم که از بین رفته است معیار و میزان قرار نمی گیرد، آنچه که الآن هست باید معیار و میزان قرار بگیرد.

بنابرین چون معنای حرکت در هر مقوله ای عبارت است از این که للمتحرک فی کلّ آنٍ من آنات زمان حرکته، فردٌ آخَر من افرادها.

برای شیء متحرک که همان جسم باشد، در هر آنی از آنات زمان حرکتش، اعم از این که حرکت در فعل دارد یا حرکت در انفعال دارد یا حرکت در نسبت دارد، در هر آنی از آنات زمان حرکتش، برای متحرک فردی است، ولی غیر از سائر افراد. فردٌ آخَر من افرادها.

بنابرین این مقوله باید یک امر ثابت الوجودی باشد تا تحقق آن امر در آن ممکن باشد، و حال این که این ثلاثه امور تدریجیه هستند.

خب اگر این بخواهد جامع جمیع این افراد بشود، حافظ این افراد متعدده چیست؟ چون چیزی که حرکت در او قائل شده ایم، متحرک در او نباید تدرُّج در او باشد، تا حافظ همه این افراد بشود. حال این که فرض بر این است که می گوییم متحرک خودش هم در حرکت است. لذا آن متحرک است که به تبع حرکت، او هم حرکت می کند.

لذا حرکت نسبت به اصل حرکت بالذات است نسبت به متحرک بالتبع است. پس او ثباتی ندارد. اگر ثباتی ندارد چگونه می شود واجد جمیع مراتب این افراد متعدده بشود، چون در هر آنی فردی درست می شود غیر از فرد قبل و بعد.

فرض می کنیم اگر این ها را به دقائق تقسیم بکنیم اگر در یک ساعت 60 دقیقه است، 60 فرد برای متحرک درست می شود. و آن متحرک باید جامع جمیع این افراد باشد و واجدیتش لجمیع هذه الافراد متوقف است که او یک امر ثابتی باشد که این متحرکات را در خود جای بدهد. خب این اشکالش است.

س: … ج: حرکت خروج از قوه به فعل است.

و وقوع الحركة في الثلاثة الأخيرة يستلزم وقوع التدريجي في الدفعي (و أن یصیر من جنسه) لأن معنى الحركة في مقولة (که این مقولات ثلاث گفتیم) أن يكون للمتحرك (آن جسمی که فاعل است، آن جسمی که منفعل است، یا آن جسمی که قبول حرکت کرده است و در وعاء زمان قرار گرفته است. این ثلاثه که متحرک نامیده می شوند.) في كل آن من آنات زمان حركته فرد آخر من أفرادها (در هر آنی از آنات زمان حرکتش، آن متحرک فردی است، ولیکن فرد دیگری است از افرادی که برای او فرض شده است از ابتدای حرکت تا انتها حرکت. به حسب آنات باید تقسیم بشود.)

و لازمه این معنا که از ابتداء تا انتهاء متحرک در هر آنی فردی است غیر از فرد قبل و بعد، این است که متحرک باید خودش ثباتی داشته باشد به حسب ذات، تا به واسطه ثباتی که دارد تمام این افرادی که از ناحیه حرکات حاصل می شود را در خودش جمع بکند. حال این که فرض این است که این مقولات ثلاث خودشان متحرک اند، یعنی هیچ ثباتی درشان نیست، نحوه وجودشان این است که در آن قرار می گیرند. خب اگر حرکت در اینها جاری باشد لازمه اش این است که واقع بشود امر تدریجی در امر دفعی.

دفعی مراد چیست؟ مراد همان فردی است که در هر آنی تحقق پیدا می کند. چون آن فردی که در آن هست دیگر حرکت ندارد. او همان وضع وقوع در آن خودش را دارد. نه قبل است و نه بعد از آن خواهد بود.

این اشکال است.

باید این اشکال را حل کرد. بنای اینجا هم بر اختصار است. در طبیعیات قابل حل است. حالا ناظر به این نیستیم.

و اما در مقابل این مقولات نه گانه که ذکر شد بسائط از دائره مقولات خارج اند. چون مقولات اجناس عالیه اند، و اجناس عالیه بر اساس فصولی که بر آنها عارض می شود انواع مختلفه را تشکیل می دهند. ولی نقطه دیگر جنس و فصل ندارد. یا به تعبیر دیگر وحدت جنس و فصل ندارد.

در بسائط چون جنس و فصل نیست، اگر هم بخواهند تعریفی بکنند ما بمنزلة الجنس و ما بمنزلة الفصل را در آنها می آورند که در منطق خوانده اید. و الا جنس و فصل حقیقی ندارند.

حالا نقطه خارج است از مقولات، زیرا گرچه عارض بر خط می شود، ولیکن داخل در کم نیست. چون تعریف کم این بود که قابل نسبت و قسمت باشد. نقطه را تقسیم نمی کنند. پس داخل کم نیست چون قبول قسمت نمی کند، داخل کیف نیست که حالتی باشد برای خط، چون کیف عبارت بود از هیئت و حالتی ثابت و غیر قابل نسبت و قسمت، ولیکن نقطه حالت شیء نیست.

مضافاً بر این که بعضی گفته اند نقطه عبارت است از نهایت خط. اگر این باشد نقطه معنای عدمی پیدا می کند، یعنی جایی که دیگر خط بعد از آن وجود ندارد. اسمش را گذاشته اند نقطه. اگر این طوری نقطه را تعریف بکنیم امر عدمی می شود، حال اینکه کیف امر وجودی است.

اما وحدت داخل در مقولات نیست، برای خاطر این که اگر مراد از این وحدت وحدت حقه حقیقیه باشد، این وحدت عبارت است از حقیقت وجود، و حقیقت وجود خارج است از مقولات که نه جوهر است و نه عرض.

و البسائط كالنقطة و الوحدة خارجة عن المقولات

بحث در شدت و ضعف طولانی است. نهایت مختصری عرض می کنیم که به هر حال خیلی هم به صورت فهرست مطالب بیان نشده باشد. این که این ها داخل مقوله اند یا نه مقداری بحث دارد.

مقوله ای که احتمال دارد شدت و ضعف درش باشد، مقوله کیفیت است. شدت و ضعف ممکن است از کیفیات فرض بشود. فرض کنیم می گوییم این مرض شدید است یا آن مرض ضعیف است. یا این شخص دارای بنیه شدید است یا قوی است، آن دارای بنیه ضعیف است.

تحقیق این است که اگر ما شدت و ضعف را 2 وصف ثابت در موصوف بدانیم مثل نور شدید و ضعیف، که نور شدید نه این که نور باشد مع شیءٍ زائدٍ علیه، یا نور ضعیف نور باشد مع فقدان شیء ای. این طور نیست هر 2 نور اند و نور هم امر بسیطی است. شدت نور جدای از نور نیست کما این که ضعف نور هم جدای از نور نیست.

یعنی نحوه وجود آن نور شدید این است که شدت دارد، این شدت و ضعف هم در مقام مقایسه به میان می آید. و الا اگر پای مقایسه را بردارید، نه شدت است و نه ضعف. نور نور است دیگر. چون انوار مراتب دارد لذا شدت و ضعف را در نظر می گیریم. شدت نور شدید یا ضعف نور ضعیف، 2 امری اند که در آن موصوف ثابت اند و جدای از موصوف نیستند.

یا مثلاً فرض کنید تجرد نسبت به واجب تبارک و تعالی یا نسبت به عقول عالیه، تجرد جدای از وجود آنها نیست، و جدا پذیر هم نیست از آنها که منفک از آن ها بشود.

یا در هیولا تعبیر می کنیم که ضعف در وجود دارد. ضعف وجود هیولا چیزی نیست که زائد بر او باشد، نحوه وجود هیولا این است که در صف نعال وجود قرار دارد.

یا صوری که قائم به هیولا هستند، این ها هم ضعف وجودی دارند. صور نوعیه ای که قائم اند به هیولا، در حقیقت آنها هم ضعف وجودی دارند.

در این صورت شدت و ضعف می شود عین وجود موصوف. و خودش نحو خاصی از وجود موصوف است. و یک امر زائدی نیست. حال این که عرض جدا هست از موضوع. و اگر کیف باشد، کیف باید یک وجود دیگری فی حد نفسه داشته باشد از وجود آنچه که متکیف است. پس اگر این ها 2 وصف ثابت باشند برای موصوف به همین نحوی که عرض شد، غیر از وجود موصوف چیز دیگری نیست، و عنوان شدت و ضعف هم در مقام مقایسه به میان می آید. و الا اگر مقایسه را بر دارید و ملاحظه بعضها مع بعض نباشد، اصلاً نه بحث شدتی است و نه ضعف.

و اگر این 2 را 2 وصف متغیر بدانیم. و بگوییم مثلاً نور به واسطه حرکت قابل اشتداد است، یا قابل ضعف. یا سائر اموری که شدت و ضعف را در آن ها ملاحظه می کنیم. مثلاً شدت صحت مزاج یا ضعف مزاج، اگر بگوییم مزاج شدیدی است یا مزاج ضعیف، در جهت بنیه وجودی شخص، ولی قابل تغییر باشد، بعضی غذا ها را مصرف کند شدت پیدا می کند، اگر غذای لازم به بدن نرسد، ضعف پیدا می کند، این طور باشد که بر اساس حرکت یا به طرف صعود یا به طرف نزول، قابل زوال و تغییر باشد، اگر این باشد؛ بنابرین از مقوله کیف نخواهند بود، برای خاطر این که کیف هیئت قاره و ثابته بود، حال این که اینها ثباتی ندارند و متغیر اند.

پس بنابرین در صورتی که در این ها زوال و تغیر باشد، باز داخل در مقوله کیف که هیئت ثابته بود، نخواهند بود.

و الكلام في الشدة و الضعف طويل‏