نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
عرض شد که مرحوم صدرا رض در رابطه با این که مبادی وجود از مطالب حکمت الهیه هست، به این نحو وارد شده اند که چون موضوع در حکمت عبارت است از وجود مطلق نه مفهوم وجود مطلق، واقع وجود مطلق، و مطلق در جمیع مراتب وجود وجود دارد، از این جهت هم علل بما...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
عرض شد که مرحوم صدرا رض در رابطه با این که مبادی وجود از مطالب حکمت الهیه هست، به این نحو وارد شده اند که چون موضوع در حکمت عبارت است از وجود مطلق نه مفهوم وجود مطلق، واقع وجود مطلق، و مطلق در جمیع مراتب وجود وجود دارد، از این جهت هم علل بما هی عللٌ داخل در دائره وجود مطلق است و هم معلول در دائره وجود مطلق است.
بنابرین بودن این ها مبادی به لحاظ ترتب علی و معلولی که بین مراتب بعضها مع بعض است می باشد، که به این خصوصیات موضوع حکمت متعالیه نیست. چون تخصص علی یا تخصص معلولی، یک قیدی است برای وجود؛ و وجودی که موضوع است وجود مطلق است.
پس مطلق بما هو مطلقٌ در همه این ها وجود دارد، ولی نه به عنوان اطلاق، به لحاظ إرسالی که در مطلق هست، چون اطلاق وجودی، لا یشذ عن دائرة وجوده شیء. از جمله علل و آثار و معلولات آن علل. پس جهتی هم که ما این ها را در مسائل و مطالب حکمت قرار می دهیم، برای خاطر این که این ها در عین حالی که متقدم اند به لحاظ تخصصشان به خصوصیت علیت، در عین حال متأخر اند به لحاظ این که این ها هم مشمول دائره اطلاق وجودی است. بنابرین بحث از این ها از این جهت است که داخل مسائل است.
بعد عبارتی را از شیخ الرئیس نقل کردند به لحاظ این که در شرح آن عبارت مرحوم خواجه رض بیانی را فرموده است که نه با غرض شیخ سازگار است و نه با آنچه حق در مقام است سازگاری دارد.
لذا مرحوم صدرا تحت عنوان عجب می آورند، چون شخصیت جناب طوسی رض آن قدر عالی است که از ایشان تعجب است که چنین چیزی بیان فرمودند.
علی ای حال، شیخ در این جا نظرش به همان تشکیک عامی است، که تشکیک عامی در حقیقت از عوارض مراتب وجود می شود، نه تشکیک خاصی که حقیقت واحده وجود به عنوان این که حقیقت مطلقه هست، فراگیر هست همه مراتب وجود را، و آن موضوع است برای علم الهی.
چرا ایشان آمده اند توجیه عبارت شیخ الرئیس را که فرموده است الرابع فی الوجود و علله، که علل الوجود من المبادی کیف یجعل من المسائل و المطالب، این جا سوال و اشکال است. در توجیه اش فرموده بودند این وجود، وجود مطلقی که یحمل علی الوجود الذی لا علة له و علی الوجود المعلول بالتشکیک (که این جا هم عرض کردیم که این کلام قابل قبول نیست. چون وجودی که محمول قرار می گیرد، قطعاً مفهوم است، و در مفهوم تشکیک نیست. در خارج از ذهن هم بحث حمل نخواهد بود. حمل ظرف او ذهن است، و در باب مفهوم درش تشکیک معقول نیست، گرچه بعضی تشکیک در ماهیات را قائل شده اند، ولیکن تشکیک در باب ماهیات معقول نیست.) فرموده است مراد وجودی است که عارض می شود بر اشیاء، بنابرین این وجودی که عارض می شود بر اشیاء معلول است و مستند است الی علةٍ، از این جهت است که فرموده است فی الوجود و علله.
أقول ليت شعري ما الباعث له على هذا الاعتذار فكأنه لم يكن متذكرا لما في الشفاء في مثل هذا الموضع
نظیر همین حرف را در جای دیگری در شفاء شیخ بیان کرده است. اگر این کلام را در جای دیگر آورده است، در آنجا اگر نظر می کرد متوجه این معنا می شد که منظور شیخ در این جا نه این چیزی است که ایشان توجیه کرده اند.
بر فرض هم همانطور که ایشان توجیه کرده و اعتذار نموده اند، اگر وجود را از عوارض معلوله ماهیات بدانیم و عبارت شیخ را بر همین معنا کنیم، لکن غرض شیخ در این جا آن وجودی که معلول بر ماهیات می شود نیست، بلکه عبارتشان صریح است، فی الوجود و علله، و علل هم عبارت است از همان علل اربع.
اشکالش چیست؟ خب اگر این باشد همین طوری که ایشان بیان کردند، باید نگاه بکنیم این علل اربع که برای وجود است، برای مفهوم عام بدیهی وجود است، یا این ها علل اربع هستند برای واقع وجود، در حقیقت برای حقیقت وجود، (حقیقت وجود در این جا به معنای آنچه که در مقابل مفهوم است.)؟ بر فرض هم که به این توجیه ایشان توجه کنیم اشکال عمده این است که ایشان فرموده اند: فی الوجود و علله، اگر مراد مفهوم عام بدیهی وجود باشد که عارض بر همه ماهیات می شود، کما این که طوری معنا کردند، جمع بین وجودِ به این معنا و علل که مراد از آن علل اربع است، لا یجتمعان است.
چون وجود در این جا به معنای مفهوم عام بدیهی است. علل اربع که اصلاً ربطی ندارد به مفهوم عام بدیهی، چون مفهوم عام بدیهی امرٌ انتزاعیٌ، این احتیاجی به علت فاعلی و غائی و مادی و صوری ندارد!
پس ذکر علل اربع خودش شاهد می شود وجودِ این جا که فرمودند: علله، آن وجودی که واجد علل اربع هست، مفهوم عام بدیهی وجود نیست.
پس نمی توانیم این توجیه خواجه را بپذیریم.
ثم هب أن الوجود كما زعمه من العوارض المعلولة للماهيات لكن غرض الشيخ في هذا النمط من علل الوجود هي العلل الأربع الفاعلية و الغائية و المادية و الصورية، و ليس للوجود العام البديهي (که ایشان وجود را به این معنا گرفته اند و فرموده اند عارض است بر همه ماهیات، برای چنین معنای مفهومی احتیاجی به مبادی اربع نیست.) حاجة إلى مثل هذه المبادي
پس توجیه حقیقی برای کلام شیخ چیست؟
بل الوجه كما مر
که گذشت که وجود نسبت به مراتب، مثل او مثل طبیعت است نسبت به افراد، و کل ما صح علی الفرد صح علی الطبیعة، چون به وجود واحد موجودند، موضوع عبارت است از طبیعت مطلقه در باب مفاهیم، و این جا هم می گوییم همان وجود مطلق. و وجود مطلق در همه مراتب هست، و چون با تمام مراتب هست، لذا احکام مراتب را به وجود مطلق نیز می توانیم اسناد بدهیم.
که کلما صح علی الفرد صح علی الطبیعة، زیرا طبیعت و فرد واحد است به حسب وجود. کما مرّ به سرّ عرشی بر می گردد، که طبیعت وجود مطلق یک وحدت عمومی خارجی، نه وحدت عمومی ذهنی. این وحدت جامع جمیع مراتب است، لذا فیجوز ان یکون المتقدم علیه من اللواحق المتأخره عنه.
آنچه که به حسب ترتیب بر اساس مراتب خاصه متقدم بر وجود است، بما هو وجودٌ که علل اربع باشد، یجوز أن یکون من اللواحق المتأخرة، که از مسائل و مطالب بشود.
به اعتبار این که از مطالب است باید متأخر باشد، به اعتبار این که مبادی اند برای مراتب دیگر وجود، باید متقدم باشد. چون موضوع وجود مطلق است به اطلاق خارجی، متقدم و متأخر همه در دائره او قرار دارند، لذا ما یکون متقدماً به اعتبار مبادی بودن، یجوز ان یکون متأخراً به اعتبار مطالب و مسائل بودن.
فكما أن الوجود المطلق الشامل للموجودات المنبسط عليها (چطور وجود مطلق را تقسیم می کنیم به اقسام متعدده ای. از قبیل واجب و ممکن، و واحد و کثیر، جوهر و عرض، می توانیم تقسیم بکنیم به اعتبار مبادی به فاعل و غایت و ماده و صورت، این وجود چون مطلق است و همه این ها را شامل می شود، لذا این ها با مقایسه بعضی با بعضی بینشان متقدم و متأخر است، ولی به اعتبار این که همه این ها زیر مجموعه وجود مطلق است، بحث تقدم و تأخر بینشان برداشته می شود. آن چیزی که حافظ جمیع این هاست و همه را تحت شیء واحد قرار می دهد عبارت است از وجود مطلق. لذا می توانیم همه این ها را متأخر از وجود مطلق بما هو وجودٌ مطلقٌ در نظر بگیریم و این چنین هم هست، نه این که در نظر بگیریم.) ينقسم إلى واجب و ممكن و واحد و كثير و جوهر و عرض كذلك ينقسم إلى فاعل و غاية و مادة و صورة
(واقع وجود، هم واجب داریم و هم ممکن، هم واجب در دائره او قرار می گیرد و هم ممکن. و واحد است و کثیر. واحد است به وحدت اطلاقی ظلی، مراد حقیقت محمدیه صلوات الله و سلامه علیه، و کثیر است تمام آنچه که تحت او قرار دارد، جوهر است و عرض، باز در دائره ممکنات وجود را تقسیم می کنیم به جوهر و عرض، کما این که این تقسیمات وجود دارد، کذلک می توانیم وجود را تقسیم بکنیم که در بعضی از مراتب فاعل است و در بعض مراتب دیگر غایت (حالا تعبیر به مراتب بکنید که با حکمت بیشتر می سازد) در بعض مراتب ماده است و بعض مراتب دیگر صورت، ولی حقیقت وجود نه ماده است نه صورت، نه فاعل است نه غایت. بلکه با فاعل فاعل است و با غایت غایت. چرا؟ چون اگر فاعل باشد، دیگر غایت از دائره وجودی او خارج می شود. اگر محدود بشود به دائره غایت بودن، دائره وجود فاعل از او خارج می شود، ولی در همه این ها هست. چرا؟ چون سریان دارد حقیقت واحده وجود در همه این مراتب.)
و الكل (یعنی چه اقسام در تقسیم اول و چه در تقسیم دوم) من عوارضه اللاحقة لذاته (همه این ها به لحاظ این که موضوع حکمت متعالیه را وجود بما هو وجودٌ، ولی واقع وجود نه مفهوم وجود، همه این ها می شود از عوارض او، همه این ها در دائره ظرف متأخر از او قرار می گیرند به این لحاظ.) من حيث هو هو (من حیث هو هو اشاره به چیست؟ به این که در عروض این عوارض به وجود نیاز به تخصص خصوصیت و تحیث به حیثیات نیست، بر خلاف آنچه که از عوارض وجود است ولی پس از تخصص او به خصوصیت طبیعیت مثلاً یا تعلیمیت مثلاً یا به خصوصیت وجود، مثل احکام خاصه الهی بالمعنی الاخص) لا لأمر أعم و لا لأمر أخص (به امر اعم نیست، چون اعم از وجود چیزی وجود ندارد. لأمر اخص نیست، برای خاطر این که اخص مال موضوعات علوم تحت علم اعلی قرار می گیرد، نه در موضوع علم اعلی.) كما علمت (و الکل کما این که از عوارض بود به این لحاظ، از مطالب و مسائل علم اعلی است.) فيكون (کل این اقسام) من المطالب التي يبحث عنها في الحكمة الإلهية و علم ما قبل الطبيعة
فالموجود المطلق موضوع لهذا العلم و هذه الأقسام من عوارضه (و این اقسام کلاً چه به تقسیم اول و چه به دوم، همه از عوارض این موضوع علم خواهند بود.)
و كل علم يكون مبادي موضوعه من أقسامه و أفراده يكون حريا بأن يكون البحث عن إثبات مبادي موضوعه فيه (هر علمی که مبادی موضوع آن علم، از اقسام وجود باشد، و از افراد وجود باشد، سزاوار است که از مابدی موضوع آن علم بحث بشود در این علم الهی. و در این علم ما قبل الطبیعه.
مراد سائر علوم است. یعنی تمام موضوعات سائر علوم، اثبات وجود موضوع آنها در علم فلسفه می شود.
و کل علم که یکون مبادی موضوع آن علم، از اقسام وجود مطلق و از افراد وجود مطلق، حری و سزاوار می باشد از اثبات مبادی موضوع آن علم، فیه یعنی در این علم الهی.)
(خب توضیح بیشتر می دهند. اگر بناء باشد فاعل جسم مطلق که از مبادی موضوع علم طبیعی است. چون موضوع علم طبیعی جسم بما هو جسمٌ است، جسم مطلق. خب فاعل جسم مطلق، ولی فاعل جسم مطلق بما هو متخصصٌ به خصوصیت جسمانیت، این جایش بحث در علم الهی نیست، چون فاعل بما هو موجودٌ در علم الهی بحث می شود و از مسائل علم الهی است. نه فاعل بما هو واقع فی الحرکة و السکون، پس 2 حیثیت این ها دارند.
کما این که در موضوع علم موسیقی که بحث از نغمات بود، در بحث دیگر عرض کردیم 2 حیثیت دارد، یکی حیثیت کیفیت مسموعه اوست که به این اعتبار داخل در علم الهی نیست، و یکی حیثیت این که او موجودٌ و از اقسام وجود مطلق است، به اعتبار این اثبات او را در علم الهی بکنیم، از مسائل فلسفه خواهد بود.
در تمام علوم همین طور است. حتی مثلاً در علم طب، با این که موضوعش از این نظر جزئی است. جسم انسان من حیث المرض و الصحه است. این هم در اثبات بدن برای انسان، یا اثبات نفس و روح برای انسان، به اعتبار این که انه موجودٌ از مطالب علم الهی می شود. ولی به لحاظ آن خصوصیتی که به آن لحاظ داخل در علم جزئی می شود (جزئی در مقابل علم الهی منظور است) بنابرین داخل در مسائل نیست.)
و لو كان فاعل الجسم المطلق (که از مبادی جسم مطلق است) بما هو واقع في الحركة و السكون أو غايته أو مادته أو صورته من أقسامه بما يكون كذلك (هر 3 به اعتبار هی واقعة فی الحرکة و السکون باشد. خلاصه اگر این 4 به اعتبار وقوع در حرکت و سکون باشد، واجب است که از احوال این 4 بحث بشود در علم طبیعی، نه در علم الهی. چون در علم الهی بدون تحیث به این حیثیات بحث می شود، نه با تخصص به این خصوصیات.) لكان الواجب أن يبحث في العلم الطبيعي عن أحوالها، لكنه ليس كذلك (می خواهد بگوید حالا که اینجا بحث می شود بما هو واقع فی الحرکة و السکون مورد بحث قرار نمی گیرند، بلکه بما هو وجودٌ و موجودٌ مورد بحث قرار می گیرند.) (پس فاعل جسم مطلق یک حیثیت انه موجودٌ دارد و یک حیثیت انه موجودٌ خاصٌ که واقعٌ فی الحرکة و السکون. اگر از فاعل جسم بما هو وجودٌ یا موجودٌ بحث بکنید، این می شود از مسائل فلسفه، اگر بما هو واقع فی الحرکة و السکون بحث بکنید می شود از مسائل علم طبیعی.) و لذلك (چون به حیثیت وقوع در حرکت و سکون مورد بحث نیستند، واجب است که از احوال مبادی اربع جسم مطلق در فلسفه بحث بشود.) يجب أن يبحث عن أحوال مباديه في العلم الذي هو فوق الطبيعة
الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية (مقدمه عربى)، ج1، ص: 18