فلسفه . المشهد الاول . شواهد الربوبیة .

جلسه 10 شواهد الربوبیة

... مرحوم آقا شیخ محمد علی بروجردی (از شاگران مرحوم حاج شیخ رض بود و خدمت مرحوم آقای قاضی هم می رسید. صدای خوبی داشت، مرحوم آقای نجابت فرمودند برای آقای قاضی مثنوی می خواند. یک مجتهد مثنوی بخوانه قشنگه دیگه، با صدای خوش.) می فرمود اگر پول نبود یکی دنبال مرجعیت در شیعه نمی...

Cover

جلسه 10 شواهد الربوبیة

آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)

00:00 00:00

… مرحوم آقا شیخ محمد علی بروجردی (از شاگران مرحوم حاج شیخ رض بود و خدمت مرحوم آقای قاضی هم می رسید. صدای خوبی داشت، مرحوم آقای نجابت فرمودند برای آقای قاضی مثنوی می خواند. یک مجتهد مثنوی بخوانه قشنگه دیگه، با صدای خوش.) می فرمود اگر پول نبود یکی دنبال مرجعیت در شیعه نمی رفت. این را مکرر مرحوم آقای نجابت از ایشان نقل می فرمود.

یکی از حضار: می رفت دنبال علم و فلسفه و عرفان.

استاد: نه! می رفت دنبال کسب و تجارت دیگه. چون این هم یک نوع تجارته دیگه. تجارةً لن تبور، آقایان آوردندش اینجا. یأکلون ما یشتهون و یفعلون و لا یُسألون.

حاج میرزا حبیب خراسانی خدا رحمتش کند. اینقدر در همین حوزه مشهد اذیتش کردند که آخرش ول کرد و رفت بحرآباد. آنجا یک باغی بود و خلاصه تا آخر عمرش.

به اسم دین هم اذیت می کردند. نه این که فکر کنید بگویند .. .

مرحوم صدرا رض در این اشراق نهم در عین حالی که یک اشاره اجمالیه به مشرب و مبنای خودشان دارند که ابتداءً اصالت الماهوی بودند و بعد قائل به اصالت الوجود شدند، اجمالاً نه به طور مبسوط به بعضی از ادله آنها اشاره دارند، ولی نیامده اند یکی یکی آنها را بیان کنند. چون بنای این کتاب بر اختصار است.

لذا ادله قائلان به اصالت ماهیت، تعدادی در منظومه و این ها بیان شده که مرحوم حاجی رض به آنها اشاره کردند و همه را رد کردند.

در اسفار هم در جلد یک اول ادله ای که ذکر کرده اند، نقل می کنند و رد می کنند. و بعد می فرمایند: ما یمکن ان یقال در اثبات مدعای اصالت الماهوی ها که حتی آنها هم تمسک نکرده اند ولی امکان دارد، آنها را بیان کرده و جواب داده اند.

حالا در این جا می فرمایند اشکالاتی که هست و عمدةً قوی است، اشکالاتی است که از شیخ اشراق رض وارد شده است. خب برخی از بزرگان هم در همین جا به تبع شیخ اشراق رض قائل به اصالت ماهیت شده اند، مثل میر داماد رض و دوانی. این ها قائل به اصالت ماهیت شده اند.

ولیکن می فرمایند بعد از آنی که حق تبارک و تعالی عنایت فرمود، فهمیدیم که وجود اصیل است. و این چه برکاتی داشت که پس از آنی که قائل به اصالت الوجود شدند، خیلی از مسائلی که قبلاً حل نشده بود و یا آن جوری که باید و شاید قابل حل نبود، حل شد. از جمله شبهه ابن کمونه و امثال ذلک است. که بنا بر مسلک اصالت الوجود اصلاً آن شبهه ورودی ندارد تا این که نیاز به دفعش باشد که در منظومه بیان شد.

التاسع‏في الإشارة إلى حل الإشكالات الواردة على كون الوجود متحققا في الأعيان‏

إن للقائلين باعتبارية الوجود و كونه من المعقولات الثانية و الاعتبارات الذهنية حججا قوية سيما ما ذكره الشيخ الإشراقي في حكمة الإشراق «2» و التلويحات و المطارحات (ولی در مقاومات جناب شیخ قائل به اصالت وجود شده است.) (ببینید مطلب به قدری دقیق است که مرحوم صدرا می فرمایند این حجج به این راحتی قابل جواب نیست. پس اگر ملاحظه می شود بعضی از اهل فن قائل به اصالت ماهیت شده اند، این به خاطر غموض مطلب است، نه به خاطر این که خیلی راحت بوده مسئله.) فإنها عسير الدفع دقيق المسلك

از این جا می فرماید ما هم قائل به اصالت ماهیت بودیم، ولکن: و قد هدانا الله سبحانه إلى كنه الأمر و نور قلوبنا «3» بشهود الحق في هذا المقام

در السنه عرفاء، گرچه آنها اهل اصطلاح نیستند، موارد زیادی است که به عنوان شاهد بر این که آنها به اصالت وجود قائل بودند، هست. یک وقتی در فتوحات نگاه می کردم، موارد متعددی برخورد می کردم، ولی نشد که یادداشت کنم. حال اقتضاء نداشت که این معنا را دنبال کنیم. ولیکن زیاد دیده ام در کلمات عرفاء که به وضوح این معنا از کلامشان استفاده می شود.

اینجا هم مرحوم صدرا می فرماید اولاً شهود کردم به این که وجود اصیل است، و از آنجا سراغ این رفتم بر این که برهان اقامه بکنم که وجود اصیل است.

اهل معرفت عمدةً اینکه سراغ برهان نمی روند، چون برهان برای این است که انسان را به مطلب برساند و به شهود علمی مطلب در حقیقت برساند. وقتی انسان عیناً مشاهده می کند، دیگر نیازی به اقامه برهان ندارد.

لذا می بینید در کلمات آنها مطلب را بر اساس مشاهده خودشان بیان می کنند و زیاد نیستند که برهان اقامه کنند و اگر هم بیان کنند، یک برهانی که تمام جهاتش تام و تمام باشد، مقید به این نیستند. در حقیقت مقید به قیود برهانیه نیستند. لذا آنها می گویند:

پای استدلالیان چوبین بود.

و يسر لنا بالهامة و تسديده دفع هذه الشكوك كلها (هم اصل حقیقت را فهمیدیم و هم این شکوکی که آنها ذکر کرده اند و بر اساس همان قائل به اصالت ماهیت شده اند، آنها را هم دفع کردیم.) و قمع ظلمات هذه الوساوس و الأوهام برمتها فالحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لو لا أن هدانا الله (که شکری است که هیچ چیزی از ما نیست و همه از حق است.) و من أراد الاطلاع عليها (حالا آن شکوک چیست و جواب هایش چیست؟ بیان نمی فرمایند. بخش وسیعی از جلد یک اسفار مربوط به همین مطالب است.) فليرجع إلى أوائل سفرنا الأول من أسفار

__________________________________________________

 (1) و القائل هو الشارح المحقق لمقاصد الإشارات قدس الله أسراره في شرحه على الإشارات طبع ط 1379 ه ق الجزء الثالث ص 245

 (2) راجع شرح حكمة الإشراق الطبعة الحجرية ط 1315 ه ق ص 182 إلى ص 206

 (3) نور قلبنا، د ط

                        الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية (مقدمه عربى)، ج‏1، ص: 14

الأربعة و فيه كفاية لطالب الهداية «1»

حالا مرحوم آقای آشتیانی در پاورقی دارند که بعضی گمان کرده اند که اسفار اربعه و حکمت متعالیه 2 کتاب هست. و حال این که مکرر می فرمودند مرحوم آقای قزوینی رض که استاد ایشان بوده است می فرمودند اسفار اربعه همان حکمت متعالیه است. رأی ایشان این بود که یک کتاب است.

ایشان می فرمایند واضح است که اگر انسان اصالت الوجود را قبول نداشته باشد، بسیاری از مباحث مربوط به الهیات بالمعنی الاخص، مباحث مربوط به علم، مباحث مربوط به تشخص، مباحث مربوط به جعل، همه این ها را نگاه بکنیم، آن حجر اساسی این ها اصالت الوجود است. می فرمایند اگر انسان این را نتواند درست درک بکند در همه موارد دچار اشتباه می شود. چون وقتی اساس خراب شد، فروعاتی که بر آن اساس مبنی هست هم متزلزل خواهد بود. لذا می فرمایند حق این است که جهل به مسئله وجود که اصیل است، موجب این می شود که به اصول و ارکان معارف جهل پیدا بکند.

چون معروفیت هر شیء ای بالوجود است. هر ماهیتی طرد می کند ما عدای خودش را. چجوری می شود موجب معرفت ما عدای خودش بشود؟ چون شأن ماهیت طرد ما عدا است. اگر ما عدا را طرد می کند قهراً هیچ وقت سبب نمی شود که ماهیت سبب معرفت ماهیت دیگری بشود.

ولکن وجود آن خیط جامعی است که همه متفرقات را در خودش جمع کرده است. این می شود بگوییم که شأن وجود این است که سبب بشود که همه اشیاء را معرفت پیدا بکنیم.

چون قهراً وقتی که وجود معروف شد، هر آنچه که از وجود بهره دارد هم به همان مقداری که وجود معروف بشود، معرفت نسبت به او پیدا می شود.

وجود یک شأنی دارد که هم در عالم ذهن اولین چیزی که انسان تصور می کند هستی است. در عالم واقع نیز اظهر از هر شیء ای حقیقت هستی است. نهایت شدت ظهور موجب خفای او شده است. مخصوصاً اگر ما بخواهیم به صورت علم حصولی سراغ او برویم واضح است که به هیچ وجه به کنه وجود راه پیدا نمی کنیم، یک مفهومی انتزاع می شود.

و مفهوم وجود اول هر تصوری است. واضح است که بحث تصور عالم ذهن است، در در ذهن مفاهیم هستند.

و الحق أن الجهل بمسألة الوجود للإنسان يوجب له الجهل بجميع أصول المعارف و الأركان لأن بالوجود يعرف كل شي‏ء و هو أول كل تصور و أعرف من كل متصور (این جا باز ناظر است به عالم واقع. یعنی حقیقت وجود اظهر از هر شیء ای است) «2» فإذا جهل جهل كل ما عداه

مفهوم وجود اعرف از هر شیء ای است و اول التصور است. این واضح است. ولکن عرفان و شهود او که مربوط می شود به حاقّ واقع، چون مشاهده و عرفان نسبت به اشیاء است به نحو جزئیت، قهراً آنی که اینجا منظور است مفهوم وجود نیست، چون مفهوم وجود به عنوان کلی تصور می شود و قیدی برایش نمی آوریم. و عرفانه که مشاهده وجود به نحو جزئیت که مربوط می شود به علم حضوری، چون علم حضوری در کجاست؟ در 2 مورد یکی در نسبت علم شیء به ذات و یکی در نسبت به معلولش است، این 2 مورد است که مجرای علم حضوری است. کما اینکه قبلاً هم بیان شده است، چون معرفت به شهود وابسته است و از طریق ادراک علمی و احساسی به کنه اشیاء انسان راه پیدا نمی کند.  

و عرفانه لا يحصل إلا بالكشف و الشهود كما مر و لهذا قيل من لا كشف له لا علم له.

کسی که کشف و شهود نداشته باشد علمی ندارد. فقط اصطلاحاتی حفظ می شود و گاهی اوقات اصطلاحات رو موزوناً بیان می کند، اما حقیقت مطلب بدون این که کشف برای شخص حاصل بشود، حاصل نخواهد شد. حالا اگر کسی اهل کشف شد، باب علم حقیقی بر روی او باز می شود، ممکن است از این اصطلاحات و درس و بحث هم خیلی خبری نداشته باشد، زیاد هم هستند.

البته این معنایش این نیست که بخواهیم باب مباحثات و علوم ظاهری را کلاً تخطئه بکنیم. اما باید بدانیم که این علوم ظاهری هیچ وقت قید نشود برای شخص و فکر نکند همه هدف همین است و تمام علوم را خلاصه بکنیم در این. این در حد خودش است، ولیکن علم حقیقی موقعی است که آن نور اگر در قلبش واقع نشود، علم حقیقی نصیبش نمی شود و آن نور در حقیقت جز کشف چیز دیگری نیست.

من لا کشف له لا علم له، این عبارت از اهل معرفت است. در فتوحات هم زیاد دیده شده است.

حالا اینجا بر اساس تاریخچه بحث می فرماید شیخ اشراق رض قائل به اصالت ماهیت شده است ولی از یک طرف بیاناتی دارند که با اصالت ماهیت هرگز سازگار نیست، و با مشرب ایشان جز تناقض چیز دیگری نیست. ولی مرحوم حاجی سبزواری رض دفاع می کند از شیخ اشراق و می خواهد یک جوری تناقض را بردارد و بگوید بعید از این بزرگوار که چنین تناقضی را داشته باشد.

اینکه در حکمت متعالیه به فلسفه اشراق بیشتر عنایت دارند تا فلسفه مشاء، لذا آنهایی هم که در فلسفه مرحوم صدرا متوغل اند و صاحب ید بیضاء هستند نوعاً کسانی اند که ابتداء امر در حکمت اشراق در حقیقت. می شود بگوییم حکمت اشراق در حقیقت یک جنبه مقدمیت برای حکمت متعالیه دارد. در حکمت مشاء جمودی که وجود دارد خیلی انسان را به حکمت متعالیه نزدیک نمی کند.

یک وقت خدا رحمت کند مرحوم استاد ما نجات بوعلی را شروع کردند، چند روزی که رفتیم دیدیم اصلاً حوصله این بحث را نداریم، بهشان هم گفتیم، گفتند: مجبوریه. چون یک عده ای می خواستند پایان نامه خودشان را بنویسند، ایشان هم بالاجبار بحث را آورده بودند توی مدرسه. گفتیم: شما هم حوصله می کنید این ها را بحث می کنید؟ گفتند: چی کاری کنیم دیگر، گفته اند باید بحث کنیم دیگه.

ثم من العجب أن هذا الشيخ العظيم بعد ما أقام حججا كثيرة في التلويحات «3» على أن الوجود اعتباري لا صورة و لا حقيقة له في الأعيان صرح في أواخر هذا الكتاب (یعنی همان تلویحات) بأن النفوس الإنسانية و ما فوقها كلها وجودات بسيطة بلا ماهية (عبارتشان در واقع این است: إن النفس و ما فوقها إنیات صرفه و وجودات بحته، ایشان نقل به مضمون می کند و دیگر خرده نگیرد که این عبارت را این جوری ندارند.) (خب اگر وجود صرف اند، و بلا ماهیه هم باید معنا بشود، یعنی احکام وجود غالب شده است بر احکام ماهیت، هر قدر وجود امکانی به مبدأ وجود قرب بیشتری داشته باشد از احکام امکان و ماهیت در او کمرنگ می شود تا جایی که هیچ بروز و ظهوری درش نخواهد داشت. مثل حقیقت محمدیه صلوات الله و سلامه علیه. و بالعکس هر قدر فاصله بگیرد آثار امکان در او بیشتر بروز دارد.) و هل هذا إلا تناقض صريح وقع منه‏

نه تنها از ایشان وقع من کل من ذهب الی اصالة الماهیه و اعتباریه الوجود. مع ذلک این ها که قائل به اصالت ماهیت شده اند، نسبت به حق تبارک و تعالی که می رسند قائل می شوند به این که وجود در آنجا اصیل است.

خب اگر حکم عقل اقتضاء دارد که وجود را اصیل بدانیم، باید در همه جا وجود را اصیل بدانیم. نه این که ما در خلق اصالت ماهیت قائل بشویم و در حق قائل به اصالت وجود. بله اگر یک کسی یک مبنای غلطی را از اول مبنای خودش قرار بدهد، گیر می کند. کسی که می خواهد بینونت عزلی که مطرود است بر اساس روایات، بخواهد ثابت بکند و فکر کند اگر کسی قائل به این تباین بشود اتحاد و حلول است، که این غلط است و در جای خودش عرض کردیم که هیچ ربطی به اصالت وجود و وحدت حقیقت وجود ندارد، آن چاره ای جز این ندارد که قائل به اصالت ماهیت بشود.

عقل اقتضاء می کند که انسان بر اساس براهین متقنه بیاید سراغ این مسئله همانطوری که مرحوم صدرا در جلد یک اسفار وارد شدند، با قطع نظر از این که چه چیزی در ذهنش هست. لذا اگر بخواهد ذهن را اول به یک امر غلطی مشغول کند و بعد بخواهد همه چیز را توجیه کند تا اون امر موهوم خودش را به کرسی بنشاند، خب از این حرف ها زیاد زده می شود.

الآن با این همه بیاناتی که از مرحوم صدرا و از تلامذه ایشان در شرح عبارات ایشان وارد شده است، واقعاً اگر کسی سراغ اصالت ماهیت برود، معنایش این است که از فلسفه چیزی خبر ندارد. یعنی مثل بدیهیات شده است مسئله اصالت وجود. آن قدر این مسئله را متقن بیان کرده اند.

س: … ج: اگر این تعبیر باشد، یک معنای خاصی دارد. نه این که قائل باشند که ماهیت یک امر واقعی است، مضافاً بر اینکه چه برسد به این که او مجعول باشد. این هم نیست. 2 جلسه قبل بود که توجیه را ذکر کردم. چون وقتی ما می خواهیم بحث بکنیم که چه چیزی مجعول است، خودمان را هم بکشیم، غیر از مفاهیم چیز دیگری در مقام بحث در ذهن ما نمی آید. یعنی مجعول به حسب بحث در اذهان ما این است. و الا به حسب واقع که در ذهن ما نمی آید. واقع اجل از این است که در ذهن بیاید.

در اول منظومه این بحث آمده است که مرحوم حاجی فرمودند بعد از تقسیم علوم به اقسامی به اعتبارات خاصه، موضوع حکمت متعالیه وجود است بما هو وجود. و در شرافت حکمت متعالیه بر سائر علوم این چنین فرموده اند که اهمیت و عظمت هر علمی به موضوع او بستگی دارد، بنا بر مسلک کثیری از محققین در این مقام؛ موضوع هر قدر واسع تر باشد و احاطه بیشتری داشته باشد، قهراً این علم هم به همان نسبت سعه پیدا می کند. و موضوع فلسفه چون وجود است بما هو وجود بدون أی تخصص، قهراً نسبت به سائر علوم سمت سیادت دارد و شرافت بر آنها. مثلاً علوم طبیعیه موضوعشان وجود بما هو وجود نیست، بلکه وجود است مقید به قید طبیعی، یا مثلاً در الهیات بالمعنی الاخص موضوع او وجود است، ولیکن نه بما هو وجود، بلکه بما هو واجبٌ و مجردٌ عن الماده. پس تقید در آنجا ها هست.

ولی آنی که نه حیثیت وجوب درش اخذ شده است و نه امکان، نه حیثیت طبیعیت در او اخذ شده است نه تجرد از ماده، بلکه مطلق هست نسبت به تمام این حیثیات، فلسفه است.

الإشراق العاشر أن الوجود هو الموضوع في الحكمة الإلهية

لأن محمولاتها مما يعرض أولا و بالذات للموجود بما هو موجود (حالا تعبیر وجود می آوردند یا موجود، هر 2 یک چیز است، چون موجود حقیقی در حقیقت همان وجود است.) (که آن حق تبارک و تعالی است. و وجود از حیثی که کنز مخفی است، لا یعرف و لا یعبد. چون در حکمت متعالیه بالاخره وجود حقیقی منحصر می شود در حق تبارک و تعالی. پس بنابرین اگر در حکمت متعالیه ما موضوع را موجود حقیقی بدانیم منحصر است در یک حقیقت و آن حق تبارک و تعالی است. و لذا لا یعرف و لا یعبد. چون او کنز مخفی است.) من غير أن يحتاج إلى أن يصير طبيعيا أو تعليميا (چون اطلاق دارد با مجرد هست و با مادی هم هست. فی السم سمٌ و فی التریاق تریاقُ.) كما في سائر العلوم (مثلاً در طبیعیات علی اقسام علومی که مربوط می شود به طبیعیات، حتماً تقید به طبیعیت به طور کل هست، مضافاً بر این که در خود آنها هم طبیعیت خودش مقید می شود به خصوصیاتی. چون جسم از حیثیات مختلفه قابل تنوع هست، به همان نسبت قیودات دیگری هم مضافاً بر قید طبیعیت و مادیت اضافه می شود.) فإن مطالبها محمولات لا يعرض للموجود المطلق (مثلاً صحت و مرض که در رابطه با بدن انسان است. در علم طب. موضوع که بدن انسان است اولاً موجود است، ولی موجود مادی. آن هم از خصوصیت صحت و مرض. بنابرین چند قید باید بیاید تا موضوع علم طب را درست کند؟ و هکذا سائر علوم طبیعی.) إلا بعد أن يصير أمرا خاصا من باب الحركات و المتحركات أو من باب المقادير المتصلات و المنفصلات. (که مجموعه علوم طبیعی به این خصوصیات حرکت و تحرک، یا مقدار به صورت متصل یا منفصل وارد است.)

ثم لم يقع الاكتفاء بهذا القدر من التخصيص في العلوم الجزئية التي هي تحت العلم الطبيعي و التعليمي بل زيد عليه فيها مخصصات أخرى «4» غير كونه ذا طبيعة مطلقة أو

__________________________________________________

 (1) و قد عبر قده عن كتابه الكبير تارة بالأسفار الأربعة و تارة بالحكمة المتعالية لأن له مقام إجمال المسمى بالحكمة المتعالية و مقام تفصيل مسمى بالأسفار الأربعة هكذا سمعت من أستادنا الأعظم سيد أكابر الحكماء آقا ميرزا أبو الحسن القزويني أديمت ظلاله بعض أوقات استفادتي منه‏

 (2) و أعرف من كل متصور غيره إلخ، د ط

 (3) و قد ذكر جميع الأدلة التي ذكرها في المطارحات في الحكمة الإشراق‏

 (4) بمخصصات أخرى، د ط

                        الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية (مقدمه عربى)، ج‏1، ص: 15

ذا كمية مطلقة (چون در علوم طبیعی که از سنخ کم متصل و منفصل اند، علوم متعدده ای وجود دارند مثل حساب و هندسه و موسیقی و امثال ذلک.) (واضح است این که شیء صرفاً دارای جسم باشد کفایت نمی کند. باید از خصوصیات جزئیه ای بهره مند بشود تا موضوع این علوم جزئیه دیگر درست بشود.) كمباحث الأمزجة لأنواع تراكيب العنصريات و كمباحث أقسام الأصوات و تأليفاتها و نغماتها (واضح است که علم موسیقی زیر مجموعه علوم تعلیمی است. موسیقی اقسام اصوات و تألیفات اصوات و نغمات البته به اعتبار مقدار، این جهت هست. تا این تخصصات نیاید موضوع علم موسیقی محقق نمی شود که زیر مجموعه کم منفصل اند.) و كمباحث أحكام حركات الكواكب (تا خصوصیاتی نیاید که موضوع علم نجوم را تشکیل بدهد این علم نجوم موضوعش محقق نمی شود. موضوع سائر علوم یا یک خصوصیت لازم دارد، مثل علم طبیعی به معنای عام. ولی علم طبیعی باز خودش چند رشته را شامل می شود. یا علم تعلیمی به طور مطلق که باز خود او چند خصوصیت می آید تا انواع مختلفه علم تعلیمی را ایجاد کند. ولکن آن موضوعی که هیچ قیدی نداشته باشد، موضوع می شود برای علم الهی.) و ما يتفرع على نسب أنظار النجوم و قراناتها و اتصالاتها (که قرانات سیارات با هم یا تناسب سیارات با هم که در علم نجوم مطرح است.) إلى غير ذلك من العلوم الجزئية الباحث «1» عن أحوال الموجودات التي تضاعفت عليها التنزلات (این قیودات به لحاظ تنزل آنهاست از حقیقت و اصل وجود. پس در عالم ماده که می آید قیودات فوق قیودات است. و در حقیقت این ها ظلماتٌ بعضها فوق بعض قرار می گیرد. چون هر قدر این قیودات بیشتر می شود از حقیقت وجود دورتر می شوند و در نتیجه ظلمت آنها بیشتر خواهد بود، لذا عالم ماده را تعبیر می کنند به عالم غواسق و ظلمات به لحاظ بعد آنهاست از حقیقت وجود.) (هی تنزل تنزل تنزل، تا می رسد به عالم ماده) و التخصصات الخارجة عن مطلق الوجود الطبيعي و التعليمي أيضا. (یعنی علاوه بر این که از مطلق وجود تنزل دارند از مطلق وجود طبیعی و تعلیمی ایضاً تنزل پیدا کرده اند. چون هر قدر قید اضافه بشود، قهراً تنزل او هم بیشتر خواهد بود. پس موضوع علم الهی وجود بما هو وجود است. یک امری موضوع قرار گرفته است که محیط بر کل است.)

اینجا یک نکته ای را دقت بکنید که توهمش نشود. وجودی که این جا می گوییم موضوع قرار گرفته است، مفهوم وجود نیست، و اگر هم تعبیر بشود از او به عنوان مفهوم، مفهوم بما هو عنوانٌ للمعنون و ما فی الخارج موضوع است. خب اگر جنبه عنوانیت داشته باشد اشکالی ندارد، چون در حقیقت جنبه مرآتیت دارد بر آن چیزی که واقع است.

لذا در علم الهی چون حکیم شأنش بحث از مفاهیم نیست، و اگر هم جایی بحث از مفاهیم می کند به اعتبار این است که غایتی که از حقائق عینیه هست منظور بحث است. بنابرین این جا یک وقت در ذهن کسی نیاید که مفهوم وجود که مفهومی واسع است موضوع قرار گرفته است برای فلسفه. خیر مفهوم وجود بما هو مرآةٌ للواقع موضوع قرار گرفته است.

پس موضوع در حقیقت واقع وجود است. و واقع وجود مطلق چون سریان دارد از عقل اول تا هیولای اولی را فرا می گیرد این امر موضوع قرار گرفته است برای علم الهی.

حالا وجود بشرط لا که نزد حکماء همان وجود حق تبارک و تعالی است موضوع نیست. چون مباحث الهیات بالمعنی الاخص هم از مسائل علم الهی مطلق است. لذا بخشی از مباحث حکم متعالیه به واجب تعلق گرفته است.

آن اموری که مربوط به فلسفه اولی است همان امور عامه است، که در آنجا تخصص امکان یا وجوب در او منظور نیست. بنابرین حقیقت وجود با قطع نظر از وجوب و امکان که بنا بر این لا بشرط منظور نظر است.

اطلاق در این جا هم مراد اطلاق ذهنی نیست. مراد اطلاق به حسب واقع و خارج است، وجود هر قدر قید بر او بیشتر بشود تنزل پیدا می کند و دائره او محدود می شود تا جایی که منحصر به فرد می شود.

و هر قدر رفض قیود بشود قهراً سعه و احاطه او بیشتر می شود، تا برسد به حقیقت وجود. پس این که تعبیر می فرمایند موضوع وجود است در حکمت متعالیه، منظور مفهوم وجود نیست. مراد واقع وجود است. همان امری که اصیل و واقع است، آن موضوع فلسفه است. نهایت با قطع نظر از این که خصوصیت امکان یا وجوب را پیدا بکند، چون اگر این تخصص آمد باز تنویع شده است به 2 نوع که مباحث مربوط به واجب یا مباحث مربوط به ممکن را تشکیل می دهد، 2 فن جدا می شود. چون موضوع متخصص شد باز به وجوب بالذات یا امکان بالذات.

س: … ج: شرافت او این است که تقید به ماده ندارد. هر قدر بعد از ماده داشته باشد شریف تر است. این چون تقید به ماده ندارد، شریف تر است از موجودی که مقید به مادیت.

در حکمت متعالیه مسائلی که هست، مربوط به اصل اثبات وجود نیست. چون در حکمت متعالیه حقیقت وجود را امری می گیرند که فوق اثبات است. چون شیء قابل اثبات نیست به 2 جهت:

تارةً لفرط البطلان نمی شود چیزی را اثبات بکنیم. و أخری لفرط الغنا و بودن او فوق استدلال.

در قرآن کریم که به هر حال جامع ترین و بهترین کتاب الهی است، در آنجا راجع به وجود حق تبارک و تعالی تعبیر ا فی الله شک فاطر السماوات و الارض آمده است. به همین خاطر بعضی در رابطه با کلمه توحید، لا اله الا الله، یا لا اله الا هو در قرآن این چنین معنا فرمودند که نباید کلمه را نباید به عنوان نفی و اثبات معنا بکنیم و لا را به عنوان نفی جنس و الا را استثناء بگیریم که بگوییم این جمله هم دلالت بر نفی می کند و اثبات. که همین جوری هم معنا می کنند و می نویسند که نیست خدایی جز او. که این در حقیقت در اصل اثبات حق تبارک و تعالی می شود.

و حال این که این ناظر به وحدت اله است، و این جمله مبارکه ناظر به اثبات اصل وجود نیست. چون عرض کردم که قرآن در مقام اثبات حق تبارک و تعالی نیست، که اون را امر مسلمی می داند که فوق استدلال و برهان است. که لسانش ا فی الله شک فاطر السماوات و الارض است. این جا را این چنین بیان می کنند که الا را به معنای غیر معنا می کند و بعد جمله فقط معنای سلبی دارد، لا اله غیر الله. اله ای که متصف بشود به غیر الله، چنین الهی موجود نیست. فقط جنبه نفی دارد و معنای اثباتی نخواهد داشت.

الهی که غیر الله باشد لا موجودٌ. چنین الهی لا موجودٌ. پس این مضمون فقط جنبه سلبی داشت. سلب شریک می کند. پس این کلمه مبارکه فقط کلمه توحید است. نه این که نفی و اثبات داشته باشد. که این معنای دقیقی است.

چون حکیم الهی به تبع قرآن، در اصل اثبات واجب سخن ندارد، سخن او در وحدانیت و صفات حق تبارک و تعالی است.

لذا می فرماید:

و لأن الوجود بما هو وجود مستغن عن الإثبات و التحديد (این اساسش قرآن است. أ فی الله شک فاطر السماوات و الارض. حکیم الهی است که در آیات مبارکات اهل سخن است و می تواند میدان دار باشد. و من لا حکمة له لا معرفة له نه نسبت به قرآن و نه نسبت به حقیقت ولایت و نه نسبت به حقیقت رسالت و نبوت. به هیچ یک راه پیدا نمی کند. فقط یک سری الفاظ و کلمات موهومه ای در ذهن خودش می پروراند.) حتى يلزم الافتقار إلى علم سابق يكون هناك «2» من المطالب (که بخواهد یک علم سابقی بر این علم الهی باشد که اثبات وجود بما هو وجود از مطالب علم سابق بشود، و در این علم الهی از مبادی مسلمه بشود.) و هاهنا من المبادي المسلمة (پس چون بی نیاز از اثبات است. لازم نیست که قبل علم الهی علمی باشد که اثبات وجود بشود و در آن جا از مطالب باشد و در این علم از مبادی مسلمه قرار بگیرد.)

 فالموضوع الأول للحكمة الإلهية هو الموجود بما هو موجود لا الوجود الواجبي كما ظن (که بعضی از عرفاء این طوری گفته اند که حقیقت وجود حق به اعتبار تجلی در مراتب آفاق و انفس موضوع علم الهی است. البته تعابیر مختلفی است و بعضی از عرفاء این جوری تعبیر کرده اند. که این درست نیست، چرا؟ چون این واضح است که شامل موضوعات سائر علوم نخواهد شد. مرحوم صدرا رض در جاهای دیگر این مطلب را می پذیرد و موضوعات جمیع علوم را از مسائل این علم می داند.)

لأنه من المطالب في هذا العلم فأما «3» مسائله و مطالبه (چون بحث وجود واجبی از مطالب این علم است. پس موضوع این علم باید اعم از وجود واجب تبارک و تعالی باشد. پس تخصص به واجب موجب می شود که اولاً سائر مسائل را از دائره علم الهی خارج بدانیم و ثانیاً بحث از خود موضوع از مسائل آن علم نخواهد بود. پس اگر موضوع را وجود واجب تبارک و تعالی بگیریم در علم الهی، مباحث مطروحه در علم الهی آنهایی که درباره وجود غیر واجب است، خارج از علم خواهد بود و مسائلی که خارج از این علم است آورده اید در این علم. و مباحثی که مربوط به واجب تبارک و تعالی باشد، تمام مباحث حول خود موضوع خواهد بود. و مباحث مربوط به اصل موضوع خارج است از دائره مسائل آن علم.

س: … ج: موضوع علم عرفان باز اوسع از علم حکمت متعالیه است. و تفاوت بینشان را چون در جلسه ای دیگر بیان کردیم، دوستان هم بودند نیاز به اعاده نیست.)

فإثبات جميع الحقائق الوجودية من وجود الباري جل اسمه و وحدانيته و أسمائه و صفاته و أفعاله من ملائكته و كتبه و رسله و إثبات الدار الآخرة و كيفية نَشوها عن النفوس (این ها می شود مسائل علم الهی.)

(لذا تا شخص حکمت نداند، قهراً نمی تواند تصدیق بکند. حکیم الهی است که مومن مصدق این مطالب است.) فالحكيم الإلهي هو المؤمن المصدق بهذه المعارف من الله و ملكوته الأعلى و الأسفل (یعنی عالم اسماء و صفات. و ملکوت اسفل عالم مجردات. یا این که ملکوت اعلی عالم عقول و ملکوت اسفل عالم نفوس.) و كتبه العرشية (که مراد قلم است) و اللوحية (که مراد نفس کلی است.) و قضاؤه (مراد عالم علم اجمالی است) و قدره (که مقام تفصیل آنهاست. عالم واحدیت. تعابیر مختلف است. چون قضاء و قدر نسبی است. قضاء مطلق علم حق تبارک و تعالی است در عالم احدیت، قدر مطلق عالم شهادت می شود. بعد از او دیگر قدری نیست.) و أهل سفارته (که انبیاء عظام علیهم السلام می شود.) و رسالته و برجوع كل شي‏ء إليه يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ «4» و إلى هذه العلوم الربوبية أشار في قوله تعالى آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ الآية «5»

بنابرین تمام این ها می شوند از مسائل و مطالب علم الهی.

و من مطالبه إثبات المقولات (مقولات اثبات می خواهد، من حیث انها موجودات. مقولات به لحاظ این که وجودشان اثبات بشود در امور عامه علم الهی است.) كالجوهر و الكم و الكيف و غيرها و هي له كالأنواع. (این مقولات برای وجود به منزله انواع است. چون وجود امری است بسیط و تعبیر جنس و فصل نتوان کرد. تعبیر به منزله نوع می کنند. عنایت دارند. نگویید آنها انواع اند. کالأنواع. چون ترکیب در این ها نیست، وجود امری است بسیط.)

و منها إثبات الأمور العامة و هي له كالعوارض الخاصة (امور عامه برای وجود از قبیل عوارض خاصه است.) مثل الواحد و الكثير

__________________________________________________

 (1) الباحثة عن أحوال الموجودات التي إلخ كذا وجد في بعض النسخ الموجودة عندنا

 (2) هذان من المطالب‏

 (3) و أما مسائله و مطالبه إلخ‏

 (4) سورة إبراهيم 14 آية 48 يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ

 (5) البقرة 285 سورة 2

                        الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية (مقدمه عربى)، ج‏1، ص: 16

و القوة و الفعل و الكلي و الجزئي و العلة و المعلول و المتقدم و المتأخر.

و من مطالب هذه الحكمة إثبات مبادي القُصوى الأربع (یعنی آن مبادی که همان علل چهارگانه باشد، علت فاعلی و غائی و علت مادی و صوری، این ها هم از مطالب همین حکمت متعالیه خواهند بود.) للموجودات أي الفاعل و الغاية و المادة و الصورة.