نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
فرق میان اسم رحمن و رحیم، توضیح اسماء جلال و جمال، عدم امکان ادراک به کُنه حضرت حق تبارک و تعالی و اسماء و صفات او، از جمله مباحثی هستند که در این جلسه منظومه مرحوم حاجی سبزواری بیان می شوند.
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین
قصد داشتم که از اول بحث اصالت وجود و ماهیت شروع کنیم ولی دیدم در خطبه کتاب مطالب زیادی هست و حیف است این مطالب بیان نشود، چون خیلی از این کلمات اشاره است به مباحثی که در حکمت مطرح می شود و نکاتی را مرحوم حاجی رضوان الله علیه بیان فرمودند که انصافاً دانستنشان خالی از لطف نیست.
الحمد لله المتجلي بنور جماله على الملك و الملكوت، المحتجب في عز جلاله بشعشعة اللاهوت، عن سكان الجبروت فضلا عن قُطّان الناسوت، أنار بشروق وجهه كل شيء فنفذ نوره بحيث أفنى المستنير، و أعار لمشاهده طرفا منه فبعينه رآه المستعير، و عند كشف سبحات جلاله، لم يَبقِ الإشارة و المشير، فمنه المسير و إليه المصير. و الصلاة و السلام على المجلي الأتم سيد ولد آدم، المستشرق بنورعقله الكلي عقول من تأخر و من تقدم، المتعلم في مدرس عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ و هو بصورته و إن لم يخط بيمينه فقد كان بمعناه أعلى القلم، بين إصبعي ربه الأكرم، و هو بنفسه الكتاب الحكيم المحكم، الذي فيه جوامع الكلم و لطائف الحكم، و في باطنه النقطة الراسمة لكل الحروف المعجم إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ.
ابتداء کتاب به اسم مبارک حق تبارک و تعالی است، به اسم الله که در حقیقت علم است برای ذات حق تبارک و تعالی که مستجمع جمیع صفات و کمال است، همانگونه که در نظام تکوین ظهور عالَم و خلایق و موجودات به اسم مبارک الله هست، و به اسم الله تکوینی موجودات عالَم پیدایش و ظهور پیدا کرده اند، در نظام تدوین نیز مناسب است که به اسم مبارک حق شروع شود. لذا مرحوم حاجی بسم الله الرحمن الرحیم.
بعد در بین این دو اسم الرحمن و الرحیم ترتیبی را که وارد شده است همانگونه که در قرآن هم این آیه مبارکه در همه سُوَر الا در سوره برائت آمده است، از باب این است که اسم مبارک رحمن اسمی است که به واسطه او همه موجودات در تمام مراتب وجود ظهور پیدا کرده اند و به این نعمت رحمانیه همه متنعِّم اند. خواه مؤمن یا غیر مؤمن. خواه انسان یا غیر انسان. بعد از اسم مبارک رحمن اسم رحیم است. که اسم رحیم برای رساندن هر موجودی است به کمال لائق و مختص خود. این در حقیقت رحمت خاصه است نه رحمت عامه. و این رحمت خاصه شامل همه نمی شود، بلکه این رحمت خاصه در حقیقت همان ولایت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه مظهر این رحمت خاصه است. که موجودات بالاخص انسان به کمال لائق خودش نمی رسد الا از طریق این اسم مبارک.
الحمدلله المتجلی بنور جماله علی المُلک و الملکوت، المحتجِب فی عزّ جلاله.
گاهی تعبیر جلال می شود و أخری تعبیر جمال. حق تبارک و تعالی حقیقتی است که این طور نیست که در او بگوییم از یک جهت جلال دارد از یک جهت جمال. حق تبارک و تعالی نه به عنوان مفاهیم و الفاظ، بله لفظ جلال با لفظ جمال فرق دارد. ولی اون واقعی که این الفاظ اشاره به اون حقیقت و اون واقعیت است، در اون واقع تعدُّد جهت نیست، چون اگر تعدد جهت باشد ترکیب لازم می آد، و اگر ترکیب آمد احتیاج می آید. لذا از همان جهت که حق تعالی اسم جلال بر او اطلاق می شود و جلیل است به همان جهت باز جمیل هم هست. لذا تعبیر می فرمایند به این که در باطن جلال جمال است، و در باطن جمال جلال است.
حالا این تعبیر هم باز یک مقداری به اعتبار ضیق عالَم الفاظ است که این تعبیر می شود. به لحاظ ما گاهی جمال برای ما ظاهر است لذا می گوییم در باطن جمال جلال است. به اعتبار چه در باب شهود و چه در باب ادراک، به اعتبار ما گاهی جلال بیشتر برای ما غالب است، در نتیجه می گوییم در باطن جلال جمال است.
بعد از اسم مبارک الله چون سخن از تجلی آمده است، می فرماید حق تبارک و تعالی که متجلی است به نور جمال، این جا جلال را نیاورده اند. چون متناسب با ظهور و کثرات و موجودات عالم که وجود پیدا کرده اند و ظهور پیدا کرده اند، متناسب با او جمال است. چون جمال دلالت بر قرب و دنوّ از طرف حق، و انس از این طرف برای ما دارد. ولی در عین حال که حق تبارک و تعالی جمیل است و به اسم جمال موجودات ظهور پیدا کرده اند، در باطن این جمال، جلال هست.
لهذا إنما یخشی الله من عبادِه العلماء. یعنی اون هایی که اهل بصیرت اند به لحاظ بصیرت و شهود در عین این که حق تعالی اقرب است به انسان از حبل الورید، اون کسی که شهود کند این قرب را، در عین حال حق تعالی اجلّ از اوست، که در احاطه او قرار بگیرد. کما این که اون کسی که به ادراک حصولی درکی از حق داشته باشد به اندازه خودش، باز حق اجل از ادراک اوست.
چرا؟ چون هیچ مُدرِکی نه به ادراک علم حصولی و نه به ادراک علم حضوری، احاطه بر حق تبارک و تعالی نمی تواند پیدا بکند.
پس در نتیجه هر کس به اندازه خودش این ادراک را دارد. در نتیجه گفته می شود که حق اجل است در عین حال که نهایت قرب را دارد. ولی این که اجلّ است به معنای این نیست که همه موجودات از او فاصله داشته باشند، او به تمام موجودات از خود آن ها به خود آن ها نزدیک تر است، چون مقوِّم شیء از خود شیء به او نزدیک تر است، چون تمام هستی متقوِّم به مقوِّم اوست. پس بنابرین وجود برای حق اولی و اجلّ است از وجود برای خود مخلوقات. چرا؟ چون وجود برای حق تبارک و تعالی بالذات است و لذاته، ذاتی اوست اما برای موجودات بالعرض است.
جلال به معنای احتجاب حق است از ما. که حق تعالی اجلّ است و اعزّ است از این که ما نسبت به او معرفت پیدا بکنیم بحقیقته و بکُنهه.
گرچه به اندازه ادراک خودمان ادراک داریم، و گرنه اصلاً عبادت معنا ندارد. چون اگر شناخت نباشد که عبادت نمی شود کرد! اگر معرفت نباشد عبادت معقول نیست. یعنی یک چیزی که هیچ گونه نسبت به او حق اشاره هم نتوانیم بکنیم، این دیگه چی را عبادت می کنیم. دقت کردین! لذا تفسیر هم شده لیعبدون به لیعرفون.
ذات حق تعالی نه احدی علی ما هی علیه نسبت به او رؤیت دارد با چشم قلب که در باب آقا امیر المؤمنین سلام الله علیه که می فرمایند: لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار، در ذیل دارد که سوال کردند از حضرت، هل رأیت ربَّک. حضرت فرمودند: لم أعبُد رباً لم أرَه. بعد سوال می کنند که چطوری دیدید؟ می فرمایند: این را به چشم سر نمی شود دید، بل رأته القلوب بحقائق الایمان. اون بصیرت چی رو رأته القلوب. به اندازه خودش قلوب درک می کند. چون حق تعالی خالق قلب است.
پس قلبی که مخلوق و محاط است و مدرَک. هیچ گاه نمی شود احاطه پیدا بکند بر حق تبارک و تعالی و ادراک او به هر حال به کُنه حق باشد. پس معرفت هر موجودی به اندازه خودش است. لذا در روایات هم هست که لأن معرفتی بقدری لا بقدرک. حق المعرفة نیست. به همین جهت هم گفته می شود عبادت حقیقی هم از انسان به هیچ وجه امکان ندارد صادر بشود. برای خاطر این که معرفت حقیقیه هم برای انسان، معرفت بتمام وجه حق تبارک و تعالی، برای انسان حاصل نمی شود. ما عرفناک حقَّ معرفتک.
البته بعضی این حدیث را هم خوانده اند ما عرفناک، حقُّ معرفتک. این معنا هم درست است. به صورت دوم یعنی رفع اگر خواندیم یعنی اون مقداری که ما معرفت پیدا کردیم حق معرفت شماست بالنسبة الینا نه حق معرفت است بالنسبة به حق تبارک و تعالی. لذا اگر ما عرفناک حقُّ معرفتک هم خواندیم درست است.
ولی خب مشهور این است که ما عرفناک، ما را نافیه می گیرند، نه موصولی، ما عرفناک حقَّ معرفتک. حق المعرفه نصیب ما نشده است، نه از باب این که می شد و نشد، از باب این که نمی شود و توان این شناخت برای انسان نیست.
ما محدودیم، محدود هیچ وقت به غیر متناهی و نامحدود نمی تواند احاطه پیدا کند. تا احاطه نباشد معرفت نیست.
سوال: احاطه یعنی چی؟
جواب: احاطه، ببینید این فضا بر ما محیط است.
سوال: علم که این طور نیست؟
جواب: علم ما متناهی است یا غیر متناهی. علم حصولی را می فرمایید یا حضوری؟ کدامش را می گویید. هر کدام را که بگویید محدود است. علم ما این نیست که غیر متناهی باشد.
سوال: الآن من می دانم یک حقیقت غیر متناهی وجود دارد.
جواب: شما احاطه پیدا کردید؟ نه، شما به مفهوم حقیقت غیر متناهی رسیدید، ولی به مصداق حقیقت غیر متناهی نرسیدید. فرق است بین این که بگوییم من معنای غیر متناهی را درک کردم. شما اگر الآن معنای خربزه را درک کردید یعنی خربزه دارید نوش جان می کنید؟ علم پیدا کردم به یک شیشلیگ، اون آب گوشت بیابان کجا بود، ما که بودیم به اون آبگوشت رسیدیم ولی شما نبودید.
بنابرین علمی که شما دارید، علم پیدا کردیم یعنی به او رسیدیم؟ شما به مفهوم غیر متناهی رسیدید اما مفهوم غیر متناهی مصداقاً غیر متناهی نیست. مصداق غیر متناهی نیست.
سوال: وقتی می گوییم به اندازه خودمان حقیقت را می فهمیم یعنی خود حقیقت نه مفهوم دیگه؟
جواب: ببینید در مقابل حقیقت باطل است. شما الآن از هستی خودت ادراک داری حضوراً یا نه؟ (بله) به همین مقدار از هستی حق بهره داری. نه این که بگوییم هستی حق جزء جزء شده، چون به این هم حق تعالی مقوِّم همین هم هست. هیچ چیزی نیست که از دائره قیومیت حق تعالی خارج باشد. و الا نستجیر بالله معنایش این است که موجود مستقل از خداوند هم هست.
پس همه ما هستی ما از حق تبارک و تعالی است، به هر معنایی می خواهید معنا کنید اون مهم نیست، ما به هر مقدار که ادراک می کنیم حضوراً از هستی خودمان به همین مقدار از هستی احاطه داریم و زائد بر این احاطه نداریم. دقت کردید.
پس بنابرین نه به علم حصولی راه پیدا می کنیم و نه علم حضوری. ولی مجهول مطلق هم نیست. لذا به أسماء حق را می خوانیم به صفات حق تبارک و تعالی را می خوانیم. به کُنه به هیچ وجه، تا حق تعالی متعیَّن به اسمی از أسماء مثل اسم الله، اسم رازق خالق، اسم اول، اسم آخِر، اسم ظاهر این همه أسماء اللهی که در قرآن و ادعیه وارد شده است، به أسماء الله حق تعالی را می خوانیم.
سوال: غیر از حوزه بقیه دانشمندان حقیقت علم را همین معنا می دانند؟
جواب: ما الآن بحث حقیقت علم نرسیدیم، به بحث علم باید برسیم.
سوال: اگر حقیقت علم فرق کند …
جواب: علم را به چه معنا معنا کنیم؟ علم یعنی چی؟ درک یا به صورت هست که در ذهنت یک چیزی را می گویید درک کردید یعنی صورت شیء آمده در ذهن. چیزی که مجرد است دیگر صورت برایش نمی شود درست کنید. یا درک حصولی است یا حضوری. از این دو حال خارج نیست. این معما هم نیست، چشم بندی هم نیست. عقل هر انسان عاقلی می فهمد، که وقتی می گویی من درکی از این میز دارم یعنی صورت این میز در ذهن ترسیم می کنم لذا می گویم درک دارم به او. یا این است که علم حضوری است یعنی صورت نیست.
شما الآن هستی خودتان را درک می کنید یعنی شکل خودتان را تصور می کنیم و می گویید من هستی خودم را درک می کنم. نه، می گویم من می دانم که هستم. همین. همین که می دانی هستی یعنی احاطه داری به هستی خود. این هم یک نوع علم است.
علم یعنی ظهور. در مقابل جهل که یعنی ظلمت. علم یعنی ظهور الشیء. ظهور در مقابل چی هست در مقابل ظلمت است، در مقابل نا پیدایی است. ظهور مراتب دارد. یک مرتبه اش علم حصولی است و یک مرتبه اش علم حضوری است. علم را چه معنای دیگه ای بکنیم؟
لذا العلم همانطور که در روایات آمده است نور است. چرا؟ چون نور ظاهرٌ بذاته مُظهِرٌ لغیره. علم هم همین جور. نور است و ظهور است. دقت کردید. به معنای کشف است.
حالا الفاظ مختلف است. ولیکن معنا معنای واحدی است. یعنی شخص ادراک داشته باشد یا با صورت یا بدون صورت. ادراک داشته باشد از شیء دیگر. این مُدرِک می شود عالم، اون مدرَک می شود معلوم، نفس ادراک هم می شود علم.
وقتی سخن بحث تجلی می آید یعنی بحث ظهور است. ظهور موجودات. متناسب با ظهور أسماء جمال حق است. مثل اسم الله، مثل اسم رحمن، اسم رحیم این ها همه از أسماء جمال اند. صفات در باب أسماء أفعال هم همین طور. اسم رازق، دقت دارید، اسم شافی. چه در بحث رحمت رحمانیه باشد چه رحمت رحیمیه.
اسمائی که دلالت دارد بر ظهور مظاهر و موجب ظهور مظاهر می شود تعبیر می کنند به أسماء جمال. در مقابل اسمائی که موجِب این می شود که ظواهر به او عدم اصلی خودشان، حالا به طرف خفاء بروند – نگویید عدم اصلی – به طرف خفاء کشیده بشوند، اون جا را تعبیر می کند به أسماء جلال.
حالا بعضی ها جمال و جلال را به صفات ثبوتیه و سلبیه برده اند. گفته اند مراد از أسماء جمال یعنی صفات ثبوتیه و مراد از أسماء جلال یعنی صفات سلبیه. ولی نه سلب صفت قرار نمی گیرد.
باید همین تعبیر (که عرض شد)، چون سلب صفت قرار نمی گیرد، این از دو جهت دارای اشکال است، اولاً سلب صفت قرار نمی گیرد، چون اون سلب نقائص است، سلب نقائص چیزی نیست که، نقیصه چیزی نیست که بگوییم سلب نقائص صفت بشود برای حق تعالی. امر عدمی صفت قرار نمی گیرد. ثانیاً این که در باب أسماء می گوییم در باطن هر اسم جلالی جمال است. یعنی در باطن هر سلبی ایجاب است؟ این است معنای کلام؟ پس معنایش این می شود که أسماء جمال هم معنای سلبی دارند و هم معنای ثبوتی دارند و این را احدی قائل نمی شود و ملتزم نیست.
بنابرین جلال، به معنای اسمائی که، چون اسم ملفوظ را نمی خواهیم بگوییم اسم تکوینی را می گوییم. اسمی است که خاصیت او این است که مظاهر را به حالت مَحو و این ها می برد. به سمت فناء می کشاند. حالا فناء در اصطلاح اهل معرفت، نه فناء به معنای عدم. چون فناء به معنای عدم اصلاً نداریم.
مثل مثلاً اسم قهار. کما این که در روایات هم وارد شده است وقتی حق تبارک و تعالی در قیامت کبری که می شود، و عنت الوجوه للحی القیوم. بعد نداء می رسد لمن الملک الیوم. هیچ کسی نیست که جواب بدهد، حتی وجود ختمی مرتبت صلوات الله و سلامه علیه. خود حق تعالی جواب می دهد، لله الواحد القهار. ببینید اسم الواحد می آید. دیگر تجلی نیست در این جا بلکه همه مظاهر و تعینات مندک می شود در این اسم. لله الواحد القهار الغالب. این جور أسماء.
در أسماء جلال یعنی اسمائی که خاصیت اون ها در مقابل ظهور تعینات است و در مقابل ظهور خلائق است. یعنی این ها را به حالت فناء می برد. مثل این که این نشئه جمع می شود و نشئه برزخ می شود یا از برزخ هم جمع می شود و قیامت کبری می آید، این ها به لحاظ خاصیت أسماء جلال است. اسم جلال این خاصیت را دارد.
سوال: این که ملاصدرا می فرمایند صفات سلبی سلب نقائص است ..
جواب: پس بنابرین صفت سلبی ما نداریم. چیزی به نام صفات سلبی نداریم. ایشان می فرماید سلب صفت نیست. لذا می فرمایند صفات فقط صفات ثبوتی داریم، صفات سلبی نداریم. ایشان اصلاً صفات سلبی قائل نیست.
یعنی متصف به این نیست. وقتی متصف نیست یعنی این صفت است؟ این صفت نیست که. علم او اتصاف به محدودیت پیدا نمی کند، اجل از این است که محدود بشود. خب اجل از این است یعنی این شد صفت برای حق تبارک و تعالی؟ نه این بیانی است که شما می خواهید همان وصف علم را توضیح بدهید که این علم علم ممکن نیست، علم واجب است که احاطه به همه موجودات دارد و محاط چیزی هم قرار نمی گیرد.
أصلاً یک نکته ای را عرض بکنم. چطور ذات حق تعالی مجهول مطلق است و کُنه ذات او را هیچ کسی راه نمی تواند پیدا کند، صفات حق تعالی هم این طوری است. کسی نمی تواند بگوید به کُنه علم من راه پیدا می کند. کُنه علم هم غیب محض است، کُنه قدرت هم غیب محض است. کُنه سمع هم غیب محض است، کُنه بصر هم غیب محض است. تمام أسماء و صفات کلیه ای که حق تعالی دارد به کُنه اش کسی راه ندارد. کُنه تمام این ها غیب محض است و ید احدی به او نمی رسد نه به بصیرت و نه به بصر. نه به ادراک علمی و نه به ادراک حضوری.
لهذا شما اگر به کُنه علم بخواهید اشاره کنید باید با ضمیر هو اشاره کنید. اشاره به غیب است. به ضمیر هو اشاره می کنید. حالا بعضی هم هُوَ را هم گفته اند از أسماء الله است. اگر هم این اسم باشد، اشاره است به اون غیب مطلق. اون غیب مطلق هرگز بدون تعین ظهور و بروز ندارد. باید با وصفی از اوصاف با هم در نظر بگیرید می گوییم هو الله. هو الاحد، هو مالک هو کذا و هو کذا. این أسماء که می آید.
نور یکی از أسماء الله است لذا در ادعیه هم داریم، بسم الله النور، بسم الله نور النور، در تعقیبات نماز صبح یکی از دعا همین است که خوانده می شود که می گوییم: بسم الله الرحمن الرحیم بعد می گوید: بسم الله النور، بسم الله نور النور.
یا نور، یا منوِّر النور، و جعل النور علی الطور فی رق المنشور. این در تعقیبات وارد شده. حال مفصلش را در ذهن ندارم. در بلد الامین مرحوم کَفعَمی است. در تعقیبات نماز صبح.
پس بنابرین نور یکی از أسماء الله است و در روایات و ادعیه هم وارد شده است.
بر این أساس در آیة الکرسی هم لازم نیست که نور را به معنای منوِّر بگیریم. بله منوِّر هست. اما نور، الله نور السموات و الأرض. و این نور ذاتی است. یعنی ظهور سموات و ارض ذاتاً حق است و اون نور منوِّر ماهیات است که اگر نور حق نبود خبری از ماهیات نبود.
لذا ایشان به کلمه نور. تجلی حق بنور جمال هست علی المُلک و الملکوت. مُلک عالم ماده و طبیعت را می گویند و ملکوت مطلق عالَم مجردات را می گویند. بر همه این ها تجلی حق تبارک و تعالی منشأ ظهور این هاست.
حالا حق تعالی در عین حالی که متجلی است ولی فکر نکنید که تمام حق ظاهر شده است. چون با تعین ظاهر شده است قهراً باز محتجب است. حق تعالی در حجاب قرار گرفته است. محتجب است در عزّ جلال خودش. یعنی در مقام ذات محتجب است از تمام موجودات. در مقام ذات هیچ موجودی به او راه ندارد.
البته حجاب نه این که حق تبارک و تعالی حجاب داشته باشد، ما محجوبیم، و این حجاب هم بر می گردد به نقص موجود. ما چون ناقصیم قهراً محجوبیم. و این معنا نسبی است. البته محجوبیت ما کجا و محجوبیت انوار قدسیه سلام الله علیهم اجمعین کجا. اون ها حجابشان بسیار کم، یعنی آثار امکانی درشان بسیار کم. ولی وجوداتی که متوغِّل در عالم طبیعت و ماده هستند، این ها حجابشان اغلظ حُجُب، حجاب عالم طبیعت، لذا متوغِّلین در عالم طبیعت به این راحتی از این جا بیرون نمی روند. مگر به عنایت ولایت اهل بیت علیهم السلام.
بشعشعة اللاهوت.
شعشعه یعنی همان شعاع. شعاع عالم لاهوت. واو و تاء در لاهوت زائده هستند و لاه به معنای تستَّر. که ناظر به مقام واحدیت است. مقام واحدیت مقام أسماء و صفات حق تبارک و تعالی ..
مراتب برای حق قائل شدند یکی مرتبه ذات، بعد مرتبه أسماء و صفات. او را تعبیر می کنند به عالم لاهوت. واو و تاء زائد است و لاه به معنای تستَّر. چون این عالم مستور است از خلائق لذا تعبیر می کنند به عالم لاهوت.
عن سکان الجبروت. اون عالم لاهوت که عالم أسماء و صفات است، محتجب هستند از سکان، سکنه عالم جبروت که مجردات باشند. یعنی ملائکه هم اون جا راه ندارند. تا چه برسد به قطان ناسوت. قطان به معنای قطن فی مکان، یعنی اقام فی مکان. سکنه و مقیمان عالم طبیعت و ماده.
أنار بشروق وجهه کل شیء.
الله نور السماوات و الأرض، یا بگوییم منوِّر السماوات و الأرض. مجردات که سماوات تعبیر می شود یا مادیات که موجودات عالم ماده هستند که ارض تعبیر می شود. همه این ها به اشراق نور حق تبارک و تعالی ظاهر شده اند.
چون هو الظاهر و الباطن. پس هر شیء ای که ظاهر است ظهورش عرضی است. به کی ظاهر شده است؟ باید بر گردد امر عرضی به ذاتی. اون ظهور ذاتی و ظاهر ذاتی حق تبارک و تعالی است. که اون ظاهر است بذاته. ما ظاهریم به ظهور حق.
فنفذ نوره
پس نور حق تبارک و تعالی نور نافذ است. چرا؟ چون فقط به ظاهر (نیست)، نور شمس به ظاهر اشیاء سرایت می کند، ولی نور وجود ظاهر و باطن همه را فرا می گیرد. چون اصل هستی فقط اختصاص به ظواهر ندارد. هستی هم ظاهر هست و هم باطن.
پس نور نافذ به چنین نوری می گویند. نمی گویند فلانی دید نافذ دارد. یعنی فقط سطحی نگر نیست. عمیق نگر است. هر چیزی که عمیق باشد تعبیر می شود از او به نافذ.
حالا نور حق تبارک و تعالی چون به همه جهات وجودی شخص از ظاهر و باطن از جنبه تجرد او که 9 جهت تجرد دارد و جنبه مادی او که یک جهت مادی است، همه این ها را فرا می گیرد. پس چنین نوری قهراً نور نافذ است. لذا نور حق تبارک و تعالی نفوذ دارد
بحیث افنی المستنیر.
شدت نفوذ و شدت ظهور جوری شده است که مستنیر را در حقیقت فانی گردانیده است. و شدت ظهور هم گاهی موجب خفاء می شود.
وقتی خیلی ظهور و نور شدید باشد، چشم ظاهر همانطور که خیره می شود اگر نور قوی باشد، در نور وجود هم همین است. انسان به ادراک، چه به ادراک حصولی (ادراک حصولی که اصلاً معنا ندارد) به ادراک حضوری هم نمی تواند به او راه پیدا کند. مگر به اندازه استعداد خودش.
و أعار لمشاهده
حالا تازه اون ها هم که شهود می کنند حق را، با وجود عاریه است. چون وجود که مال ما که نیست. فیض حق تبارک و تعالی است. خداوند تبارک و تعالی ما را آفریده پس ما مال خودمان نیستیم. پس اگر هم کسی متنعِّم به این نعمت شده است که حق تعالی را شهود کند باز چون وجودش عاریه ای است، قهراً نور وجود او هم می شود عاریه ای با دید عاریه ای حق تبارک و تعالی را شهود می کند. لذا خداوند عاریه داده است به مشاهد خودش، اون کسی که او را شهود می کند، طرفاً منه، یک چشمی از جانب خودش.
فبعینه رآه المستعیر.
عاریه داران و اون هایی که وجود عاریه ای دارند همه به نور او، او را مشاهده می کنند.
در مناجات خمس عشر هم فقراتی هست که این معنا را بشود استفاده کرد. حالا بحث مناجات ذاکرین هست که می گوید اگر این ذکر می گویم با حول و قوة توست، پس خودم نیستم که در واقع ذکر می گویم، چون حول و قوة از توست. پس این هیچی از خودش کسی ندارد مستقل از حق و مستقل از خدا. که بخواهد حق تبارک و تعالی را رؤیت کند.
و عند کشف سبحات جلاله
باز این جا ببینید جلال. اون جایی که أسماء جلال حق تجلی کند (این اشاره به قیامت کبری است) می فرماید:
لم یبق الإشارة و المشیر
دیگر اون جا نه بحث اشاره است نه مشیر. لمن الملک الیوم لله الواحد القهار. همه به حال صعق. اذا نفخ فی الصور فصعق من فی السموات و الأرض.
سوال: صعق را معدوم معنا می کنند..
جواب: فناء غیر از نابود شدن است. هیچ چیزی نابود نمی شود اصلاً هستی معنا ندارد که نیستی بشود. می رسیم در بحث استحاله اعاده معدوم. چون مُعاد را بعضی خیال کردند اعاده معدوم است. نه اعاده معدوم نیست، مُعاد یعنی بازگشت. تا شیء ای نباشد اعاده معنا ندارد. تا شیء ای نباشد مُعاد معنا ندارد. شیء می ماند نشئات فرق می کند.
چون خیلی سوال است و این به خاطر این است که وقتی ذهن ذهن کلامی باشد این سوالات خیلی زیاد است و متأسفانه در حوزه بحثی از این مسائل که نمی شود، فقط یک جانبه بحث می کنند و بعد هم اصل مسلَّم می گیرند. باید کلمه کلمه بحث بشود. اصلاً اعاده یعنی چی، معدوم یعنی چی؟ وجود یعنی چی؟ این ها باید توضیح داده بشود بعد که توضیح داده شد بطلان اقوال متکلمین غالبش برای شما از بینات می شود. دیگر نیاز نیست که برهان إقامه بشود.
چون کلمات را دقت نمی کنند، این خیال می کند که یکی مُرد، یعنی چی؟ یعنی نابود شد و تمام شد، بعد می گوید در نشئات بعد باز از اول! نه معدوم نمی شود. هیچ وقت موجود معدوم نمی شود. می رسیم و بار ها هم می آوریم، نه این که همین طور بخواهیم ادعاء و خطابه نیست.
و در کشف سبحات جلال، یعنی اون جایی که أسماء جلال حق تجلی بفرمایند دیگر مظهر نمی گذارند. همه را از بین می برند. حالا در روایات هم دارد مؤمن هم این طوری است. می گویند این نوری که حضرت موسی در تفسیر برهان است، که به حال صعق درآمد نور جناب سلمان بود. یعنی نور او را نتوانست. به حال صعق درآمد. یک چیزی شبیه بیهوشی، که دیگه هیچ ادارکی ازش نبود.
اگر آقا امیرالمؤمنین سلام الله علیه نورشان را نشان بدهند لم یبق احد. کما این که حضرت حجت سلام الله علیه این چنین اند.
و عند کشف سبحات جلال حق لم یبق الإشارة و المشیر.
لذا
فمنه المسیر
یعنی سیر نزولی موجودات، از حق است.
و إلیه المصیر
در سیر صعودی هم باز به حق بر می گردیم.
اشاره است به دو قوس نزول و صعود. که بدء خلق از حق است کما این که غایب خلق هم باز به حق تبارک و تعالی است.
در زیارت جامعه کبیره فرازهایی که اشاره به این معنا بلکه صریح در این معنا هست زیاد است. که خداوند تبارک و تعالی، البته وسائط فیض حضرات معصومین سلام الله علیهم قرار می دهیم که بکم بدأ الله و بکم یختم. حالا بحث در این نداریم که واسطه در فیض هست. ولی به هر حال منه البدء و الی الختم.
و الصلاة و السلام علی المجلی الاتم. کفایت است امروز.