نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین. قوله فی المکاسب: و أما وجه تمسک العلماء باطلاق ادله البیع. عرض کردیم که مرحوم شیخ رض بعد از آنی که فرمودند شهیدین...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین.
قوله فی المکاسب: و أما وجه تمسک العلماء باطلاق ادله البیع.
عرض کردیم که مرحوم شیخ رض بعد از آنی که فرمودند شهیدین ادعاء فرموده اند به این که بیع و امثال او از عناوین، وضع شده اند برای خصوص صحیح از آن عناوین. بیع موضوع له او عبارت است از بیع صحیح مؤثِّر، و هکذا اجاره عاریه و صلح و امثال ذلک.
با این ادعاء ما مواجه به اشکالی می شویم، و آن این است که در این صورت که موضوع له خصوص صحیح باشد، دست ما از تمسک به اطلاق کوتاه خواهد بود. جهتش هم روشن بود، چون فرمودند: در هر امری که ما شک کنیم، چه به عنوان جزئیت و چه به عنوان شرطیت، قهراً شک در اصل تحقق مصداق اون عنوان بدون این امر مشکوک داریم. مثلاً اگر شک کنیم در دخالت جلسه استراحت در صلاة به عنوان شرط یا جزء، معنایش این است که ما نمی دانیم آیا اساساً بدون رعایت این جلسه استراحت صلاة تحقق پیدا می کند یا خیر، چون فرض این است که صلاة وضع شده است برای خصوص صلاة صحیحة، نه أعم از صحیح و فاسد. اگر عربیت در عقد مشکوک باشد دخالتش، معنایش این است که بدون رعایت عربیت شک داریم در تحقق عنوان بیع از نظر شارع. پس بیع شرعی بدون این امر مشکوک، چه به عنوان شرطیت و چه به عنوان جزئیت، در اصل تحقق اون عنوان ما شک پیدا می کنیم، خب پس بنابرین در جمیع موارد باید اتیان به آن مشکوک بشود، تا با آمدن او یقین کنیم که مصداق محقق شده است.
پس در نتیجه این که در خیلی از موارد، آمده اند تمسک به اطلاق می کنند و می گویند: اون امر مشکوک دخالت ندارد، مثلاً در همین قبیل از موارد اگر شک کردند، می گویند: اطلاق بیع درش نخوابیده است که حتماً باید به لغت عربی باشد، به هر لغتی هم که باشد کفایت می کند. یا مثلاً فصل بین ایجاب و قبول از نظر اطلاق بیع درش وجود ندارد، که حتماً باید مترتباً و بدون فصل باشد، درش فصل هم واقع شد اشکالی ندارد. البته نه فصل طویلی که هیچ معلوم نشود که این قبول به چه انشائی می خورد. فرض کنید ایجاب بیع را انجام داد، طرف یک قلیانی کشید یا چای و نهاری خوردند، و بعد گفت قبلتُ، این را باید بگوییم که ظاهراً حسب اطلاق بیع اشکالی ندارد. خب این موارد از تمسک علماء را ما می بینیم که به مطلقات در باب بیع و غیر باب بیع از عناوین معاملات، تمسک می کنند. اگر بنا باشد که وضع شده باشند برای خصوص صحیح، عرض کردم که همه موارد شک در دخالت شیء، به این بر می گردد که آیا اصل اون عنوان بدون مشکوک محقق می شود یا خیر. و در چنین مواردی باید رعایت احتیاط بشود، و جایی به عدم اعتناء به او تمسکاً به اطلاق نمی ماند.
پس ما در این جا طبق ادعاء شهیدین به این مشکله مواجه می شویم، و آن این که چه جوری می شود که ما از یک طرف قائل بشویم که این عناوین وضع شده اند برای خصوص صحیح، و از طرف دیگر به اطلاق موجود در این ابواب هم اعتناء بشود، و به مطلقات تمسک بشود، در مقام شک در دخالت شیء و نفی دخالت آن شیء مشکوک تمسکاً بالإطلاق.
بنابرین در اینجا مرحوم شیخ رض در مرحله دوم در صدد این بیان آمدند – چون یک مرحله از بحث را در اصل مطلب قرار دادند، که اتصاف به صحت و فساد آیا می شود در این جا باشد یا نه. که عرض کردیم که این عبارت مرحوم شیخ رض از نظر مرحوم حاج شیخ رض قابل اشکال است و قابل قبول نیست. دفاعی هم که شد عرض کردیم که مورد قبول واقع نشد. – در این مرحله دوم مرحوم شیخ رض می خواهند توجیه کنند، همان گونه که ادعاء اول شهیدین درباره اتصاف بیع به صحت و فساد را توجیه کردند، تمسک به اطلاق را هم می خواهند توجیه کنند.
اولاً دقت کنیم توجیه ایشان چیست، بعد وارد این بشویم که آیا این توجیه قابل قبول هست یا نه.
2 توجیه مرحوم شیخ رض در این جا دارند.
توجیه اول: خطابات واردة در شریعت متوجه به عرف است، یعنی مخاطب در باب احکام عرف اند. خب قهراً شارع در باب خطابات، یک باب و فصل جدیدی باز نکرده است، که بخواهد نحوه خطابش با عرف به یک طریقه خاصی باشد، بلکه به همان روشی که مردم بین خودشان مخاطبه دارند و محاوره دارند، از همان راه وارد شده است، و به همان طریق با آن ها سخن فرموده است. خب در این جا در خطابات وارده در السنه عرف، بعضی این تعبیر را کرده اند که کأنه شارع هم یکی از اهل عرف است، چه طور مردم با هم محاوره دارند، شارع هم یکی از افراد مردم هست و با مردم محاوره می کند به لسان خودِ مردم. این مطلب را باید مقدمةً داشته باشیم.
خب، بیع یا اجاره یا سائر عناوین گرچه وضع شده اند برای مؤثِّر و صحیح از آن عناوین، مثلاً بیع وضع شده است برای دلالت بر نقل مؤثِّر، نه نقلِ مؤٍثِّر به نظر خاص، بلکه نقل مؤثِّر علی الإطلاق – به ادعاء این که وضع شده است برای خصوص صحیح – ولکن باید بیع موضوع للنقل المؤثِّر را حمل بکنیم بر همان معنایی که عرف از آن می فهمد و استفاده می کند. باید ببینیم که عرف هر چه را بیع می بیند، همان به عنوان نقل مؤثِّر تأثیر دارد، بنابرین معنای آیه شریفه أحل الله البیع، یک اصطلاح جدیدی برای کلمه بیع نیست، یعنی نقل مِلکی که حاصلِ از همین بیع می شود. که در نظر عرف به عنوان مؤثِّر در ملکیت واقعیه تأثیر دارد، و شارع هم او را به عنوان حلال محسوب فرموده است. پس بیعی که موضوع است للنقل المؤثِّر عند العرف، همین بیع را شارع حلال کرده. أحل الله البیع، کدام بیع؟ همان بیعی که عرف می فهمد، عرف چه می فهمد؟ نقلِ مؤثِّر.
حالا، بعد از آنی که ما این معنا را ثابت کردیم، می آییم سراغ این مطلب. آیا عرف پس از آنی که از کلمه بیع خصوص مؤثِّر را در محاورات با یکدیگر می فهمند، لذا آنجایی که عن هذلٍ ازش صادر شده باشد، عرف می گویند بیع نیست، یا مثلاً در خواب که قصد معنا نیست و بلا اختیار الفاظ ازش صادر می شود، اگر بِعتُ گفت، می گویند: این مؤثِّر نیست. پس هر چیزی که مؤثِّر است، شارع می فرماید أحل الله البیع. بیع چیست؟ شارع می گوید: این به عهده من نیست. مگر خودت اهل عرف نیستی؟ پس می فهمی، هر چی را که عرف بیع می داند و مؤثِّر می شمارد، شارع مقدس او را حلال فرموده است.
الا مواردی که دلیل خاص داریم مثل بیع ربوی، که عرف بیع می بیند، ولی شارع حلال نمی داند. این مواردی که دلیل خاص بر خروج او آمده است، آیا تخصصاً خارج است یا تخصیصاً. از فرمایش مرحوم شیخ رض برداشت می شود که تخصیصاً خارج است نه تخصُّصاً،
به عبارت دیگر: اگر ما آنطوری که بعضی از بزرگان مثل مرحوم فاضل تقی – صاحب هدایة المسترشدین – ایشان در حاشیه بر معالمشان می فرمایند: ما برای مِلک یک واقعی قائلیم، که هر یک از نظر بایع یا عرف یا شارع را طریق وصول الی الواقع می بینیم. در این جا ایشان ادعاء فرموده اند، چون واقعی وراء این نظر وجود دارد، مواردی که شارع می فرماید بیع نیست، این از باب تخطئه شارع نسبت به عرف است، که تو در این جا این معامله را طریق الی الواقع، و حصول ملکیت به عنوان امر واقعی می بینی، اما من تو را تخطئه می کنم. این شما را به واقع نمی رساند.
این بیان مرحوم شیخ رض در توجیه تمسک به اطلاق ربطی به تصویب و تخطئه عرف ندارد، و ربطی به فرمایش مرحوم صاحب هدایة نیست، بلکه نه، همان مبنای تحقق و مشرب تحقیق، که ما برای ملکیت وراء عالَم اعتبار چیزی قائل نباشیم، بر اساس این بیان این فرمایش و توجیه را فرمودند. نه بر اساس آن بیانی که بگوییم واقعی دارد. چرا؟ چون اگر بنا باشد یک واقعی باشد، هر جا که شارع امضاء بکند، تصویب فرموده است نظر بایع و عرف را، و هر جا که امضاء نفرموده است، معنایش این است که عرف یا بایع را تخطئه فرموده است.
نخیر، این توجیه مبنی بر این که برای ملکیت واقعی باشد وراء اعتبار، نیست. اگر مبنی بر او نیست، دیگر بحث تخطئه و تصویب موضوعاً مرتفع است. چرا؟ چون عنوان تخطئه و تصویب در صورتی قابل تصور است، که ما یک واقعی قائل باشیم، و هر یک از این انظار و اعتبارات را طریق وصول الی الواقع بدانیم، این جا می توانیم بگوییم که أحد الأفراد که شارع است، بقیه را در آن طریق تخطئه بفرماید یا قائل به تصویبش باشد. بگوید: تو درست رسیدی یا درست نرسیدی. اما اگر وراء اعتبار چیزی نباشد، دیگر درست رسیدی و درست نرسیدی معنا ندارد. تخطئه و تصویب معنا ندارد.
نتیجةً آنجاهایی که دلیل داریم که بیع نیست، خروج، خروج موضوعی نیست، خروج حکمی است حقیقتاً، تخصیص است. چرا؟ برای خاطر این که عرف واقعاً بیع می بیند، بایع هم واقعاً بیع می بیند، ولی شارع می فرماید: این جا گرچه از نظر تو بیع هست، اما آثار بیع را نباید بار بکنی. مثل خروج زید عالِم، از تحت اکرم العلماء، یعنی با این که عالِم هست نباید اکرام بشود. این جا با این که بیع هست آثار بیع را بر او بار نکنید که ملکیت است.
این حاصل توجیه اولی که برای تمسک به اطلاق در رابطه به فرمایش شهیدین، مرحوم شیخ رض ذکر فرموده است.
توجیه دوم:
حاصلش طبق فرمایش مرحوم حاج شیخ رض این است: مرحوم شیخ رض می فرماید، ما لفظ بیع را حمل بر انشاء نقل می کنیم. یعنی به معنای مصدری معنا می کنیم، انشاء نقل چیست؟ فعل صادرِ از بایع. انشاء نقل که فعل صادر از بایع هست، این را در مقام تعریف بیع می گوییم. لذا در مقام تعریف می فرمایند: بیع به معنای مصدری مراد است، معنای مصدری یعنی انشاء نقل. البته مصدر در اصطلاح مشهور و معروف. در مقابل تعبیر سابق که تعبیر می کردند، بیع عبارت است از معنای حاصل از مصدر، که همان نقل بود.
بنابرین اگر شارع انشاء نقل را حلال فرمود: احل الله البیع، یعنی بیع به معنای مصدری، أحل الله انشاء را. یا احل الله البیع، یعنی أحل الله بالنسبة به آثار، وجوب وفای بیع را، یعنی این انشائی که شد یجب وفاء به این انشاء. و هکذا.
خب در این جا اگر شارع حکم بکند، با این که اگر انشاء بایع در نقل شرعی تأثیر نداشته باشد، دیگر حلیت معنا ندارد، وجوب وفاء معنا ندارد. چه زمانی شارع می تواند بگوید: أحل الله البیع؟ آن موقعی که انشاء بایع، در تأثیر شرعی هم أثر داشته باشد. به عبارت دیگر: این انشاء از نظر شارع هم مؤثِّر باشد. اگر این انشاء از نظر شارع تأثیر نداشته باشد، أحل الله البیع گفتن چه معنایی دارد، تجارةً عن تراضٍ چه معنای پیدا می کند؟ اوفوا بالعقود چه معنایی پیدا می کند؟ اوفوا بالعقود موقعی است که این عقد مُنشَأ از ناحیه بایع، مؤثِّر هم باشد از نظر شارعی که می فرماید: اوفوا بالعقود.
پس حکم شارع به این امور در موقعی است که اون انشاء از نظر شارع و در وعاء تشریع هم مؤثِّر دیده بشود و مؤثِّر باشد. پس بنابرین از اطلاق احل الله البیع این استفاده را می کنیم که هر انشاء نقلی شد، موجِب نقل است شرعاً، الا ما خرج بالدلیل.
پس اصل اولی به حکم این اطلاق این می شود – احل الله البیع، بیع یعنی چی؟ یعنی انشاء نقل – کلُّ انشاء نقلی که صادر از بایع بشود، بدون هیچ قیدی، این انشاء نقل اگر از بایع صادر شد، أحله الله. هر عقدی که از عاقد انشاء شد و صادر شد، اوفوا به آن عقد، الا ما خرج بالدلیل.
پس تمسک به اطلاق از این باب است، که ما حمل می کنیم این عناوین را به معنای مصدری، به معنای انشاء اون عنوان از ناحیه بایع، در محل بحث، یا از ناحیه موجِر در باب اجاره، از ناحیه مصالِح در باب صلح و هکذا؛ و همه این ها یجب وفاء به او، در این جا أحل الله البیع بالحلیة الوضعیة، الا ما خرج بالدلیل.
این توجیه دوم ازش واضح می شود که بر اساس اطلاق وارد، هر چه را که انشاء بشود، محکوم به حلیت وضعیه می دانیم، و تمسک به اطلاق از باب این است که اطلاق این دلیل به بیش از صدور اون عنوان مُنشَأً از ناحیه مُنشِی، چیز دیگری دلالت نمی کند. مواردی که دلیل خاصی آمد، تخصیصاً خارج است.
این توجیه دوم را هم می فرمایند مثل توجیه اول، ربطی به باب تخطئه و تصویب شارع نسبت به عرف در مواردی که خارج شده باشد ندارد. خب ما بعضی موارد را می بینیم که شارع از عنوان أحل الله البیع خارج کرده است، بیع ربوی را دلیل خاص داریم که خارج است، بیع هاذل دلیل خاص داریم، یا سفیه و مکرَه مسلوب العبارة است و هکذا. این هایی که ما خارج می کنیم به چه عنوان خارج شده اند؟ این ها بیع نیست؟ اطلاق بیع که شامل این ها می شود و این ها بیع هست، خروج این ها تخصیصاً هست. چرا؟ چون خروج بر اساس تخطئه و تصویب، دائر است بر مدار این که برای ملکیت یک واقعی قائل باشیم، که نظر بایع یا عرف یا شارع، طریق وصول الی الواقع باشد، و چون شارع احاطه به واقع بیش از دیگران دارد، لذا مواردی که تخطئه فرموده است، این جا معنا پیدا می کند که شارع بگوید: عرفی که بیع ربوی یا بیع هاذل را بیع می داند، این بیع نیست، تخیُّل کرده است که به واقع رسیده است، خیر، به واقع نرسیده است. بایعی که احاطه به واقع ندارد تخیُّل این معنا برایش حاصل شده است که واصل الی الواقع شده است، ولی او واصل الی الواقع نشده است و طریق او، وی را به واقع نمی رساند. این جا معنا دارد.
ولی اگر گفتیم خیر، واقعی نیست که نیست، و جز در عالَم اعتبار، ملکیت واقعیت دیگری ندارد، بناءً علی هذا خروج این ها خروج تخصیصی است، یعنی با تحفظ بر این که موضوع هست، و موضوع وجداناً محرَز است، بیع ربوی و هاذل واقعاً از نظر عرف بیع هست، اما این بیعی است که محکوم به آن احکام نیست، این ها تخصیصاً خارج است.
پس بنابرین اطلاق به حال خودش باقی است، و این ها تقییداً خارج می شوند، یا عمومات به حال خودشان باقی هستند و این موارد خاصة از ناحیه دلیل خاص، آمده است و این ها را خارج کرده است.
این حاصل 2 وجهی است که مرحوم شیخ رض بیان کرده اند، به تقریری که مرحوم حاج شیخ رض کرده اند.
در این جا وجه آخَری وجود دارد که از ناحیه صاحب حاشیه رض، آن را هم بیان بکنیم، بعد ببینیم که آیا این 2 وجهی که مرحوم شیخ رض در توجیه کلام شهیدین فرموده است، مرحوم حاج شیخ رض اشکالی دارند یا نه. إن شاء الله بعد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
س: صلوات بلند نفاق را خارج می کند؟ ج: حالا، این نفاق را از دل خارج می کند یعنی چی؟ به عنوان سوال عرض کردم. چون کلامی که از معصوم علیه السلام صادر می شود، کلامی است که از معدِن علم و حکمت صادر می شود و قطعاً روی حسابی است.
س: همین که اظهار وِلاءش را نسبت به اهل بیت علیهم السلام بکند .. ج: اون هم می تواند خودش از مصادیق باشد، ولی مطلب سعه بیشتری داشته باشد.
س: تولی را می تواند منافقانه هم ابراز کند. ج: بله، مثل این که اون خبیث اولین نفری که آمد و کلمات را گفت. [بخٍ بخٍ …] این آقایان منبری ها که خوب می بافند، یک چیز هایی ببافند.
س: … ج: نه، ببینید آقا، عالَم واقعش غیر از حقیقت محمدیه ص نیست، این حقیقت عالَم است. و فرق بین مؤمن و غیر مؤمن این است که مؤمن این واقع را قبول کرده، نه این که چیزی عوض بشود، نه چیزی کم می شود و نه چیزی زیاد، و غیر مؤمن این را قبول نکرده، و چوب توی سرش می زنند، که تو چرا چیزی که واقع هست مُنکِری. چیزی که اصلاً ذات خودت دارد حکایت از او می کند، و چیزی که تمام وجود تو دارد حکایت از او می کند، چرا زیر این معنا نمی روی. یعنی همانطوری که ا فی الله شک فاطر السماوات و الارض، باید به همین نحو بگوییم: ا فی الحقیقة المحمدیه شک به جهت مظهریت فاطر السماوات و الارض. این است دیگر. این خبیث ها در حقیقتی که ابین از شمس هست، زیر بارش نرفتند. یعنی جهل و جهالتشان این است. و بعضی ها هم همین معنا را به نحو دیگری مبتلا اند، و لو این که ظاهراً اظهار محبت به امیر المؤمنین سلام الله علیه هم بکنند. تا یک کلمه ای در رابطه با حقیقت محمدیه بالاتر از فهمشان زده می شود، سریع می گویند این ها دارند غلو می کنند. اصلاً نمی فهمند یعنی چی، لغو را می دانی یعنی چی؟ این که از معصومین علیهم السلام رسیده که ما را از حدی که داریم بالاتر نبرید، معنایش نه یعنی این که از حدّ ظاهری بشری. این ها توی ذهنشان آمده است که این ها همین افراد عادی بشر اند و یک مقدار امتیازاتی دارند، بعضی ها از آقایانی که مدعی فهم در باب ولایت اند، متأسفانه این حرف را می زنند. تا کسی روایات کتاب حافظ رجب برسی، مشارق انوار الیقین، می گوید: این کتاب غلو است و اساسی ندارد. شما اگر روایتش را بفهمید، می بینید که این ها خیلی شرح مرتبه قرب نوافل حضرات هست، اصلاً زیارت جامعه مقام متوسط حضرات را بیان فرموده، نه مقام عالی اون ها را. ربوبیت ذاتیه از اونها نفی می شود، و الا رب در مرتبه فعل خود حضرات اند. اسم رب این ها هستند. بله حقیقت حق تبارک و تعالی است. اون حقیقت هر تعیُّنی پیدا بکند، چه تعیُّن اسمائی و چه تعیُّن صفاتی، حضرات اند. کی می تواند بفهمد؟ لذا تا شخص به نحو ایجاب جزئی در حدّ خودش فانی در حضرات نشود، اصلاً معرفت نصیبش نمی شود. و زیارت حقیقی هم همین است. تا فناء در مزور پیدا نشود اصلاً زیارت معنا ندارد. و الا شخص زیارت خودش می رود. مثلاً می گوید: سبحان ربی العظیم، ولی می گوید: سبحانی. می گوید: سبحان الله با حلق و مخارج حروف اداء می کند، تجویدش هم درست و عرب پسند، ولی در واقع می گوید: سبحانی سبحانی.
و صلی الله محمد و آله الطاهرین.