خارج فقه . کتاب البیع .

جلسه 69 بیع

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین. عبارتی مرحوم شیخ رض در ادامه فرمایششان فرموده اند و آن این که: و منه ظهر ضعف اخذ القید المذکور فی معنی البیع...

Cover

جلسه 69 بیع

آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)

00:00 00:00

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین.

عبارتی مرحوم شیخ رض در ادامه فرمایششان فرموده اند و آن این که: و منه ظهر ضعف اخذ القید المذکور فی معنی البیع المصطلح فضلاً أن یجعل أحد معانیه.

خب فرمودند که قبول به عنوان شرط در نظر ناقل شرطیت ندارد. چون لفظ بیع مستعمَل است در خصوص نقل، و قید تعقب به قبول از خارج استفاده شده است، یعنی بیع مؤثر در نزد شارع اگر بخواهد در خارج واقع بشود باید قبول بیاید. مفصل بحث شد. که آن جوری که عرض شد این بود که بیع حقیقی متوقف است بر ایجاب و قبول، هر دو، چون آنچه را که شارع به عنوان مؤثر اعتبار کرده است، در تحقق نقل و انتقال، عبارت است از بیعی که هم انشاء ایجاب شده باشد و هم انشاء قبول. لذا فعل 2 طرف جنبه تسبیبیت دارد برای اعتبار شارع.

از این بیان مرحوم شیخ رض می فرمایند که استفاده می شود این که، تعقب به قبول را در معنای بیع اصطلاحی نمی شود اخذ کرد. تا چه رسد به این که بگوییم یکی از معانی بیع عبارت است از انشاء تملیک عین بمال متعقباً بالقبول.

جهت اولویت در عبارت مرحوم شیخ رض این است که: اگر بخواهد یکی از معانی او قرار بگیرد، باید وضع جداگانه ای داشته باشد، ولی اگر به عنوان قید باشد، لازم نیست که وضع جداگانه و مستقلی داشته باشد. این هم وجه اولویتی است که در عبارت مرحوم شیخ رض آمده، که فضلاً عن أن یجعل أحد معانیه. که این لازم می آید که وضع دیگری باشد، و این احتیاج به مؤونه دارد.

در ادامه می فرمایند: و أما البیع بمعنی الأثر و هو الانتقال فلم یوجَد فی اللغة و لا فی العرف، و إنما وقع فی تعریف جماعة تبعاً للمبسوط.

مرحوم شیخ رض می فرمایند: یکی از معانی بیع را گفته اند که عبارت است از انتقال، که واضح است انتقال اثر بیع هست، یعنی بعد از این که بیع واقع شد، قهراً اثر اوتحقق انتقال هست، انتقال مبیع از بایع به مشتری و ثمن از مشتری به بایع. این معنا را می فرمایند نه در کتاب لغت آمده است و نه در عرف آمده است که در عرف هم از بیع انتقال نمی فهمند. در عرف به معنای فروختن است نه به معنای انتقال. این تعبیر را می فرمایند به تبع شیخ طوسی رض است در مبسوط. بعضی ها دنبال توجیه این فرمایش شیخ طوسی رض بوده اند، مثل صاحب مقابیس. توجیه ایشان را ذکر بکنیم و بعد ببینیم که مرحوم شیخ رض در مقام ردّ این توجیه چه فرموده اند:

توجیه صاحب مقابیس:

مراد از این بیع، که تعریف به انتقال شده است، عبارت است از بیع معنای مصدر مبنی للمفعول. یعنی مبیعیت. مصدر به معنای اسم مفعول. بیع به معنای مبیع یعنی فروخته شد. خب به این معنا اگر باشد، قهراً چیزی که فروخته شده است یعنی انتقال داده شده است به دیگری، پس تعریف ایشان بیع را به معنای انتقال، نظرشان بیع به معنای مصدر بما هو مصدرٌ نیست، مصدر به معنای اسم فاعل نیست، مصدر گاهی اوقات به معنای اسم مفعول می آید، یعنی مبیع. بیع به معنای مبیع است. اگر این معنا باشد، واضح است که این معنا ناظر است به همان انتقالی که از ناحیه بیع حاصل می شود.

مرحوم شیخ رض می فرمایند: هو تکلُّفٌ حسنٌ. یعنی این توجیه خوبی هست ولی درش تکلف هست. وجه تکلف را بیان نفرمودند. ولی ظاهراً وجه اش این است که وقتی داریم بیع را تعریف می کنیم اول باید خود ماهیت شیء تعریف بشود، بعد برویم سراغ اثر. ابتداء به ساکن برویم سراغ اثر شیء، این در حقیقت خلاف طور تعاریفی است که بزرگان دارند. شما اول باید بدانید که صلح چیست، بعد بروید سراغ اثر صلح. هبه را تعریف می کنند بعد می روند سراغ اثر. بیع باید به معنای مصدری کلمه تعریف بشود، بعد بروید سراغ اثر او. حالا یا معنای مصدر در نزد لغت، یا معنای عنوانی در نزد اهل عرف و شرع. پس تا شیء خودش معلوم نشده است، اثر شیء را به عنوان معرِّف شیء بیاوریم، این از طور محاورات و اسالیب تعریف خارج است. پس وجه تکلفش را ابتداء این طور می شود گفت.

ولکن تحقیق مرحوم حاج شیخ رض این جا اقوی از مطلبی است که عرض کردیم. ایشان برای در حقیقت ردّ این توجیه بیان مبسوطی دارند. تا جایی بشود فرمایش ایشان را عرض می کنیم که متوجه شوید که فرمایش صاحب مقابیس هم اساسی ندارد.

ایشان می فرمایند: – وقتی یک حکیم وارد بحث می شود، همه را تحلیل می کند، همه جوانب را بررسی می کند، لذا چیزی را باقی نمی گذارد – خلاصه کلام توجیه شما این شد که شیخ طوسی رض در مقام تعریف، نظر به اثر بیع دارند، لذا بیع را تعریف به انتقال نمودند. باید اول ببینیم که اثر بیع چیست؟

می فرمایند: اثر عبارت است از همان ملکیت اعتباریه ای که از نظر مَن بیده الاعتبار که شارع و عرف هست حاصل می شود. این می شود اثر. اثر این قسم از معامله ملکیت اعتباریه است.

بیعی که به معنای مصدری است، مبدأ تمام مشتقات است. بیعی که مبدأ تمام مشتقات هست – بنابر مسلک خودشان هم بیان می کنند این مطلب را – که از جمله مشتقات، مصدر هست که به معنای حدث منسوبِ صاحب نسبت ناقصة. چون مصدر هم بنا بر تحقیق یکی از مشتقات هست، نه این که مبدأ باشد برای سائر مشتقات. لذا می فرمایند: بیعی که مبدأ تمام مشتقات، که هر مشتقی قِوامش به آن نسبتی است که در آن جا وجود دارد، یکی از مشتقات فاعل است، نسبت فاعلیه را اگر بردارید دیگر فاعل معنا ندارد، یکی از مشتقات مفعول هست، اگر نسبت مفعولی را بردارید دیگر مفعولی نمی ماند. هیئت ماضی و مضارع و تمام این هیئات، چه به صورت اسم و چه به صورت فعل، قِوامشان به همان نسبتی است که در آنجا لحاظ شده است. در فعل ماضی همان نسبت صدور حدث در گذشته یا تحقق حدث در آینده، یا طلب صدور حدث در حال، و هکذا سائر نسب، اگر این نسبت را بردارید، دیگر مشتقی در میان نمی ماند. این دیگر مطلب واضحی است.

مصدر عبارت است از آن چیزی که مبدأیت دارد، برای تمام مشتقات، که قِوام مشتقات به همان نسبت موجودة درشان هست و لو نسبت ناقصة که در مِثل مصدر اصطلاحی هست – در نزد عرف لغت – . مصدر در نزد عرف لغت، ضَرب را مصدر قرار می دهند برای سائر مشتقات، و حال آن که خود ضَرب مشتقی است از مشتقات.

ایشان این بیان را بنا بر مسلک خودشان که مسلک تحقیق است ذکر کردند. این معنا درش هیچگونه نسبتی نیست. آنی که به عنوان مبدأ هست، آنی که به عنوان مصدر هست حقیقتاً، درش نسبتی نیست. و چون در قِبال نسبت لا بشرط است، با جمیع ذوات النِسَب جمع می شود. لذا مصدر با هیئت فاعل و مفعول و ماضی و مضارع و امر و نهی و إلی غیر ذلک از هیئاتی که پیدا می کند هست. لذا مصدر به عنوان مبدأ، به معنای مصدر مبنی للفاعل باشد، به معنای بایعٌ، یا به معنای مصدر مبنی للمفعول باشد، به معنای مبیعٌ، وجود دارد. بنابرین معنای بیع قهراً مبدأیی که سریان داشته باشد، نفسِ معنای ملکیت، مقیَّداً به قید سریان، این هم نیست. چرا؟ چون باز این هم می شود مشروط به شرط شیء. چون به قید سریان هم در نظر بگیریم، مبدأ نیست.

مبدأ چیزی است که نسبت به سریان در مشتقات و عدم سریان در مشتقات، لا بشرط باشد. لذا عبارت را دقت کنید. این که می فرمایند معنای مصدر، از جمله بیع به معنای مصدری، مبدأ ساری در همه مشتقات نخواهد بود، چرا؟ برای خاطر این که در مثل ملکیت، آنچه که مبدأ هست، معنای بیعی است که از مادة مَلَکَ یَملِکُ باشد، نه از مَلَّکَ یُمَلِّکُ، مصدر باب تفعیل فرق دارد با مصدر باب ثلاثی.

مبدأ معنای بیع، عبارت است از مبدأیی که به معنای جعل ملکیت و ایجاد الملکیة باشد، ولی باز جعل و ایجادی که لا بشرط باشد. جعل می خواهد تحت عنوان مصدرِ عند الاصطلاح مشهور و معروف باشد، یا جعل به معنای ایجادِ اسم فاعل باشد، یا جعل به معنای ایجادِ اسم مفعول باشد، فرقی نمی کند. لذا همانگونه که مصدر به معنای ماهوی سریان داشت در جمیع مشتقات، مصدر بیع به معنای ایجاد هم ساری است در جمیع مشتقات.

به عبارت دیگر، همانطور که این ماهیت را ما به عنوان مبدأ مشتقات به نحو لا بشرط نسبت به مشتقات در نظر می گرفتیم، اگر پای وجود هم به میان بیاید، باز به همین جهت در موردِ حمل شایع هم لا بشرط هست نسبت به جمیع تعیُّنات – دیگر نمی گوییم مشتقات – می خواهد تعیُّن به عنوان فاعل که انشاءِ تملیک می کند باشد یا قابل که انشاء تملُّک می کند باشد، – دقت داشته باشید که چه عرض می کنم، لذا تفاوتش با وجه اول این است، – پس بنابرین چه به معنای بیع ملاحظه کنید، معنای بیع یک معنایی است که لا بشرط هست از جمیع تشخصاتی که از ناحیه مشتقات می آید. چه نظر به وجود بیع باشد، وجودِ این معنای مصدری در خارج باشد، گرچه وجود بدون تعیُّن نیست، بدون تشخُّص نیست، اما اگر به عنوان مبدأیی در نظر بگیرید، باز این وجود هم ساری است در جمیع تعیُّنات، اون جا تعبیر می کردیم که ماهیت در جمیع مشتقات ساری است، این جا تعبیر می کنیم که وجود ساری در جمیع تعیُّنات هست.

لذا لا بشرط از همه تعینات می گیریم، نه به معنای مبنی للفاعل و نه به معنای ..

پس نتیجةً فرمایش صاحب مقابیس و توجیهی که ایشان برای فرمایش شیخ طوسی رض فرمودند، می گوییم: این توضیح آیا ناظر است به معنا و مفهوم بیع به معنای مصدری، یا به بیع به حمل شایع؟ شقِّ سومی نیست.

اگر نظر به ماهیت و مفهوم دارید، در آنجا که تعیُّن نبود، لذا بیع به معنای مصدر مبنی للمفعول نیست. بلکه نسبت به هر یک از این ها لا بشرط هست. و وقتی عنوان مفهومی مصدری ملحوظ است باید طوری تعریف بشود که احاطه به تمام مشتقات داشته باشد و شامل همه مشتقات بشود، لذا مبدأ باید در جمیع مشتقات باشد. اگر خصوص مصدر به معنای مبنی للمفعول را معنا کنید، پس بنابرین در همه مشتقات نیست، و مبدأ به عنوان مبدأ باید چیزی باشد که در جمیع آنچه که یشتقُ از اون مبدأ، حضور داشته باشد و وجود داشته باشد، ولکن به نحو لا بشرط.

لذاست که ما تعبیر می کنیم که مصدر حکم همان مادة مبهمة را دارد که در جمیع تعیُّنات هست، و اگر با تعیُّن در نظر گرفتید دیگر مادة نیست.

این در صورتی که بیع به معنای مفهومی منظور باشد.

اگر بیع به معنای حقیقی مراد باشد، یعنی بیعی که دارای اثر هست، که بعید نیست این معنا باشد، پای وجود به میان بیاید، باز به عنوان مبدأ در نظر بگیرید، تعیُّنات که از جمله تعیُّن اثری، کما این که تعیُّن مؤثِّری – این جا دیگر تعبیر به مفعول و فاعل و این ها نمی آوریم، می گوییم تعیُّن به لحاظ تعیُّن اثری، یا تعیُّن به عنوان مؤثِّر، – این ها خارج است از بیعی که بیع حقیقی باشد که مبدأ هست برای این تعیُّنات. گاهی تعیُّن پیدا می کند به صورت مؤثِّر که بایع پیدا می شود، و گاهی تعیُّن پیدا می کند به عنوان متأثِّر به عنوان مشتری.

پس بنابرین این ها خارج می شود. پس این توجیه از این جهت مورد اشکال است. که توجیه شما از 2 جهت خارج نیست، یا باید نظر به مفهوم بیع داشته باشید که مفهوم بیع را عرض کردیم که به معنای مصدری، هیچ کدام از مشتقات در آن به صورت خاصة نیست، از همه این ها عاری است و لا بشرط نسبت به این هاست، پس معنا ندارد که شما بیع را به معنای مصدر به معنای اسم مفعول، معنا کنید. اگر پای وجود به میان بیاید، باز هم وجودِ بیع، به معنای مبدأیی، اگر مبدأیت خواست پیدا بکند از همه تعیُّنات لا بشرط هست و گرچه با همه متعینات هم جمع می شود.

س: … ج: عرض کردم که بلا تعیُّن نیست. ولی وقتی به عنوان مبدأ در نظر گرفتیم ..، بله، وقتی گفتیم به عنوان مبدأ هست، لذا این چیزی که حتی در خارج به عنوان مبدأ باشد، بلا تعیُّن هست، و لذا در بحث های حکمت هم دارند، که چون وجود مطلق در اصطلاح خاص خودشان، با همه مقیَّدات هست، از این جهت است که مطلق ساری در جمیع مقیَّدات هست. و سریان فیض در جمیع مقیَّدات هم از همین باب هست که ألم تر الی ربک کیف مدّ الظل.

بناءً علی هذا در صورتی که به عنوان مبدأ در نظر بگیریم، مبدأ ساری است در جمیع آنچه که مشتق از اوست.

حالا پای وجود به میان آمد. پای وجود که به میان آمد، وجود با ایجاد متعدد اند یا واحد؟ اعتباراً متعددند، اما به حسب حاقِّ واقع واحدند. لذا عرض کردیم که مثل یک سکه است که دارای 2 رو می باشد. خب، اگر پای وجود به میان آمد، ایجاد الملکیة و وجود الملکیة به تعبیر مرحوم حاج شیخ رض یک چیز است. پس در این جا اگر نظر به وجود باشد، بیع به معنای مفعولی، به عنوان معنای اثر، با بیع به معنای مؤثِّر در حقیقت، یک چیز می شوند. تفاوتشان بالإعتبار هست. به اعتبار این که به مبدأ صدوری نظر بشود، به معنای فاعل و مؤثِّر و ایجاد خواهد بود، به معنای ایجاد الملکیة. اگر نظر به قابل و اثر بشود، بیع به معنای اثر، یعنی وجود البیع، به عنوان وجود اثر در خارج می باشد. این جهت مراد باشد، در این صورت بیع به معنای مفعولی معنا می کنند. خب علی ای حال، وقتی یکی شد، چه خصوصیتی دارد که شما اضافه به مفعول بردید؟ و گفتید مصدر به معنای مفعول هست؟ بلکه در این جا آنچه که انسب است اسناد به فاعل دادن است، چرا که حیثیت صدوری او منظور است، نه حیثیت مطاوعی او. اگر حیثیت صدوری هست، اسناد الی الفاعل اقوی و اولی هست از اسناد او به قابل. گرچه ایجاد از وجود جدا نیست، ولی آنجا که حیثیت مؤثر مراد هست، باید به ایجاد نسبت بدهید تا به وجود. آنجایی که حیثیت تأثُّر منظور هست، به وجود نسبت دادن انسب است به این که به ایجاد نسبت بدهند.

پس بنابرین اولاً فرمایش صاحب مقابیس قابل قبول نیست، از این باب که بنا بر مبنای اول بسیاری واضح شد بطلان این فرمایش، بنا بر وجه دوم هم عرض کردیم که بیع به معنای مفعولی از بیع به معنای فاعلی جدا نیست، اگر نظر به وجود باشد، این 2 از هم جدا نیستند.

پس اولاً خصوصیتی ندارد که بگویید مصدر به معنای مفعول هست. و ثانیاً اسناد الی الفاعل اولی هست از اسناد الی القابل. اگر اولی هست، به چه حساب شما نسبت به مفعول می دهید و به اثر و به قابل. باید به فاعل اسناد بدهید.

ولکن فرمایش مرحوم حاج شیخ رض بنابر این بیان، علی تقدیرٍ اصلاً نمی توانیم فرمایش صاحب مقابیس را قبول کنیم، و علی تقدیرٍ آخَر، وجهی برای قبولیت هست، ولی با مرجوحیتی که در این جا وجود دارد، چون ارجح در این جا این است که بیع را نسبت به فاعل قرار بدهیم. یعنی نسبت بیع به موجِد او که بایع هست، اولی هست از اسناد بیع به معنای اثر، به اثر و قابل.

خب، تعبیر به انتقال چرا شده است؟

انتقال اگر مراد انتقالی که به معنای اسم مصدری باشد، یا به معنای مبدأ ساری باشد در مقابل نقل، این معنا صحیح است، البته بنا بر وجه دوم و مبنای دوم. ولکن تعبیر به انتقال به قول مرحوم حاج شیخ رض از باب ضیق دائره تعریف به مصادف هست. چرا؟ برای خاطر این که انتقال در حقیقت مطاوعه هست، تا نقلی نباشد انتقالی نیست، و ظهور بیع، اسناد الی النقل هست، تا اسناد الی الانتقال.

کما این که در رابطه با قبول، می فرمایند: شباهت قبول به مطاوعه و انتقال، اولی هست از شباهتش به نقل. در نقل انتقال هست، کما این که در انتقال هم باید نقل باشد. چون نقل بلا انتقال معقول نیست، کما این که انتقال بلا نقل هم معقول نیست. در طرف بیع، اونچه که اولی و انسب است نقل است نه انتقال. در طرف شراء که از طرف مشتری است، آنچه که انسب است انتقال هست، گرچه در آن نقل هم وجود دارد. لذا تعبیر می کنند که اگر انتقال هست نقل هم هست، و در این طرف هم اگر نقل هست انتقال هم هست. اما به تعبیری می شود گفت که در طرف بایع بالمطابقة نقل هست بالإلتزام انتقال. و در طرف مشتری بالمطابقة انتقال هست و بالإلتزام نقل. این جور می شود گفت.

پس بنابرین با این توجیه واضح می شود که آنچه که در متن بیان شده است که مرحوم شیخ رض فرمودند: تکلفٌ حسنٌ، ایشان می فرمایند: خیر، تکلف است فقط. حسنی درش نمی بینیم. پس بنابرین تکلُّف قبیح می شود گفت نه تکلُّف حسن. بلکه ترقی می کنند و می فرمایند که اصلاً غیر معقول هم هست. با این بیان که عرض کردیم غیر معقولیت واضح است. چون از طرفی شما معنای مصدری معنا می کنیم، از طرفی سریان .. چون حیثیت سریان و تعیُّن سریانی را در نظر بگیرید، باز خودش از آن معنای مبدأیی خارج می شود.

عدم معقولیتش هم همین الآن عرض کردیم، چرا؟ چون اشتقاق معنوی معنا ندارد. به خاطر این که نِسَب با یکدیگر تقابل دارند، نمی شود أحد المشتقات را ما به عنوان مبدأ قرار بدهیم و سائر متقابلات را مُنشَأ از او بدانیم. معنا ندارد که سائر متقابلات بخواهد از او نشأت بگیرد.