خارج فقه . کتاب البیع .

جلسه 65 بیع

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین. رساله مرحوم حاج شیخ رض که می خواستند چاپ کنند، بعضی از آقایان حواشی یکی از بزرگان نجف مخالفت می کردند و نذاشتند....

Cover

جلسه 65 بیع

آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)

00:00 00:00

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین.

رساله مرحوم حاج شیخ رض که می خواستند چاپ کنند، بعضی از آقایان حواشی یکی از بزرگان نجف مخالفت می کردند و نذاشتند. مرحوم حاج آقا حسین قمی رض می رود خدمت آقا سید ابو الحسن اصفهانی رض، خیلی ایشان صریح اللهجة و شجاع هم بوده اند. می فرمایند: آقا، می پسندید که بگویند در ایران رضاخان هست و در نجف شما! گفت: چی شده؟ – بی خبر بود – گفت: آقای اصفهانی می خواهند رساله چاپ کنند و دور و بری های شما مانع شدند. و این جور چاپ شد، اما چه جوری، خب 6 ماه قبل از .. ایشان به رحمت خدا رفت، ولی در همان که چاپ شد، مرحوم آقای عموی شما نقل کردند – آقای سید علی میلانی رض – می فرمودند: آتشش زدند. من از مرحوم آقای زنجانی هم شنیدم.

عرائضی که این روزها عرض می شود همه فرمایشات این بزرگوار است، خیلی عجیبه مطالب ایشان.

عرض کردیم ایشان در بحث این که آیا در باب بیع صِرف انشاء تملیک عین بمال، بیع هست، یا نه، تعقب به قبول هم دخالت دارد.

فرمودند این تحقیق احتیاج دارد تا اموری را به عنوان مقدمه ذکر کنیم، 2 مقدمه ذکر شد. و نتیجه هر مقدمه را بیان کردیم، لذا با بیان همان 2 مقدمه خیلی از فرمایشات بزرگان که کجا اشکال هست و ایراد می شود کرد، این ها هم روشن شد.

مقدمه سوم هم مقدمه دقیقی است. ایشان می فرمایند – مکرر هم فرموده اند، در بحث الفاظ هم دارند این را، چند جای دیگر هم در بحث اوامر هم این مطلب را بیان کرده اند – که حقیقت صیغه از دلالت بر انشاء یا إخبار جداست، و طبیعی صیغة نه مادةً و نه هیئةً، نه دلات بر إخبار دارد و نه دلالت بر انشاء. اخبار و انشاء را از عوارض این افعال می دانند.

می فرمایند انشاء و اخبار از وجوه استعمال لفظ در معناست. یعنی لفظ وضع شده است برای طبیعی معنا، و طبیعی معنا هم با اخبار می سازد و هم با انشاء. در طبیعی معنا نه اخبار اخذ شده است و نه انشاء. وقتی می فرمایند وضع شده است برای طبیعی معنا، یعنی جمله اخباریه یا انشائیه، 2 عنوانی هستند که در مرتبه متأخره از وضع لفظ برای معنا هستند، پس لفظی که برای معنایی وضع شده است، در هنگام وضع نه معنای خبریت ملحوظ است و نه معنای انشائیت.

مثالی که می زنند به محل بحث ما مرتبط می سازند، و الا اختصاص به محل بحث ما ندارد، همه الفاظ این خاصیت را دارند. مثلاً در محل بحث ما که بیع هست، می گوییم: کلمه بِعتُ یا ملَّکتُ غیر از نسبت ایجادیه ای که متعلق به مِلک هست، به چیز دیگری دلالت ندارد. این لفظ که عبارت باشد از ملکت یا بِعتُ وجودِ همان نسبت است. (در عبارت کتاب، وجودٌ لها باید باشد، نه وجودٌ له) یعنی این لفظی که تعبیر می شود وجودِ آن نسبت است.

چون بحث این است که لفظ وضع شده است برای معنا. و وجودٌ له، یعنی وجودٌ للفظ. اما چون بحثِ بالجعل و المواضعه آورده اند، حتماً باید (لها) باشد، چون بحث وضع لفظ است برای معنا. پس وجود لفظ وجود لفظ است اولاً و بالذات، و وجود معناست ثانیاً و بالعرض. و این جا می خواهند بفهمانند که این وجودی که به این کلمه بِعتُ شخص می گوید، وجود آن نسبت ایجادیه متعلقه به ملکیت هست بالجعل و المواضعه. و الا اگر (وجودٌ له) می بود بحث بالجعل و المواضعه نبود. وجود لفظ، وجودٌ امرٌ تکوینیٌ عرضٌ صادرٌ عن الشخص. این دیگر جعل و مواضعه نمی خواهد. لذا حتماً باید (وجودٌ لها) باشد. اگر بالجعل و المواضعه نبود، راه داشت که بگوییم وجودٌ للفظ. جعل و مواضعه مال وجودِ معنا بودن است، اما نسبت به وجود لفظ دیگر جعل و مواضعه ای نیست.

پس لفظی که بر زبان شخص جاری می شود، به عنوان بِعتُ یا ملکت، در این جا از ناحیه جعل، غیر نسبت ایجادیه ملکیت چیز دیگری نیست. لذا فرموده بودند بیع برای دلالت به طبیعی تملیک هست. و این دلالت بر طبیعی تملیک، بالجعل و المواضعه هست، یعنی لولا وضع لفظ بِعتُ برای این معنا، این معنا فهمیده نمی شد.

حالا، گاهی از اوقات است که وقتی لفظ استعمال می شود، ممحض است در خودِ همان معنا، که غیر از ثبوت همان نسبت خاصة نیست. لذا اینجا تصریح می کنند به ثبوتاً عرضیاً، چرا ثبوتاً عرضیا؟ چون آنچه که ثبوت بالذات دارد خودِ لفظ هست، آن نسبتی که معنای لفظ هست، ثبوت بالعرض پیدا می کند. به تبع ثبوت لفظ. اگر شما لفظی را استعمال کردید، به کلمه بِعتُ و ملکت، و غیر از ثبوت آن معنا بالتبع و العرض، معنای دیگر را قصد نکردید، این جا می گویند انشاء.

پس ملَّکتُ انشائی یعنی چی؟ یعنی استعمال لفظ و اراده صِرف آن معنا که عبارت باشد از ملکیت. و غیر از این معنای ملکیت معنای دیگری در این جا لحاظ نشده است. این جا لذا تعبیر می کنند که ملَّکتُ انشائی است. اما دقت داشته باشید که انشاء و اخبار 2 مرتبه تأخر دارد از اصل وجود لفظ. چون آنچه که موجود می شود به لفظ، اولاً و بالذات وجودٌ للفظ، ثانیاً و بالعرض وجودٌ للمعنا، مسئله انشائیت و اخباریت، متأخر از معناست. به این معنا که: این معنایی را که قصد کرده است ایجاد کند به ایجاد لفظ، این معنای موجود تارةً مقصود نفس آن معناست، و ایجاد آن معناست بدون امر آخَری، این جا تعبیر می کنند که معنا ایجاد شده است و معنا معنای انشائی است. و أخری در مقام استعمال قصد حکایت از ثبوت نسبت در خارج دارد، پای خارج به میان می آید، نه این که بخواهد انشاء بکند آن معنا را، بلکه می خواهد حکایت بکند و خبر بدهد از وقوع این نسبت در خارج. – خارج در این جا هم مراد وجود حقیقی و عینی نیست. مراد یعنی همان عالَم اعتبار. که وجود اعتباری است. – بنابرین تعبیر می گوید: ملَّکتُ، اخبار می کند. یعنی اخبار کرده است در این جا به این جمله، که اولاً وجود لفظ هست و بالعرض وجود معناست، می خواهد إخبار بکند از این که این معنا در خارج یعنی عالَم اعتبار واقع شده است. یعنی معنایی است که عرف یا شارع او را امضاء کرده اند و معتبر می دانند.

این جا در این مقدمه می خواهد بین وجود انشائی از یک طرف، با وجود اعتباری از طرف دیگر، که این 2 در مقابل وجود ذهنی و وجود عینی نسبت به معانی بودند که در مقدمه دوم بیان فرمودند. – در مقدمه دوم فرمودند که: ما 2 سنخ از معانی داریم. یک سنخ از معانی هم وجود ذهنی دارند و هم وجود عینی، یک سنخ از معانی وجود انشائی دارند و وجود اعتباری. پس این جا مراد از واقعی که تعبیر می کنند، نه واقع به معنای عین، بلکه واقع به معنای وجود اعتباری. حالا باید دقت بکنیم که نسبت بین وجود اعتباری و وجود انشائی چه نسبتی است –

می فرمایند: معنای این که می گویند ملکیت را انشاء کرد، علقه زوجیت را انشاء کرد – این ها به درد می خورد، در نکاح می گویند باید قصد انشاء بکند، انشاء چیست؟ – می فرماید در معنای انشاء 3 احتمال هست، 2 تایش غلط است و یکی صحیح.

یک معنای غلط این است که بگوییم: انشاء یعنی ایجاد معنا بالذات در خارج، بآلیة لفظ. انکحت که می گوید ایجاد علقة زوجیت به واسطه لفظ. این معنا قطعاً مردود هست برای خاطر این که آنچه که بالذات و بلاواسطة وجود پیدا می کند، لفظ هست، معنا خواه نا خواه، بالعرض وجود پیدا می کند. پس بنابرین وجود معنا، وجودی است که واسطه در میان دارد، نمی شود که چیزی که وجودش واسطه دارد، وجود بالذات داشته باشد. بلکه وجود بالذات مال آن ذو الواسطه هست. و این چیزی که به واسطه او پیدا شده است در مرتبه متأخرة از اوست. پس بنابرین معنا نمی شود بالذات وجود پیدا بکند، معنا بالعرض وجود دارد. این معنا پس غیر معقول است. چون وجود خارجی هر معنا، چه داخل در مقولات باشد که حقائق عینیه اند، و یا داخل در اعتباریات باشد، وجود حقیقی شیء ای متوقف بر مبادی وجودیه همان شیء است. اگر از مقولات هست، مبادی وجودیه خاص خودش را دارد، اگر از امور اعتباریه است، بستگی به اعتبار معتبر دارد. لفظ بنده که اعتبار را درست نمی کند. اساساً اعتبار در دائره قدرت اختیار من نیست. بله، اگر آن کسی که تلفظ می کند، خودش هم معتبِر باشد، اما حیثیت فرق می کند. حیثیت ایجاد لفظ، امرٌ، و حیثیت اعتبارِ آنچه را که تلفظ کرده است، أمرٌ آخَر. این ها با هم فرق دارد. لذا اگر بایع بِعتُ می گوید، او انشاء کرده است بیع را. عرف و شارع اعتبار می کند، وجود اعتباری داده اند، نه این که بایع وجود اعتباری بدهد. لذا گفتن این کلام که بایع وجود اعتباری داده است بی اساس است.

پس یک معنا که می گویند: انشاء وجود پیدا کرده است، اگر انشاء عبارت باشد از ایجاد المعنا بالذات در خارج، از اغلاط است.

معنای غلط دوم که ممکن است توهم بشود و از برخی از عبارات هم استفاده بشود، که انشاء یعنی ایجاد معنا در نفس. این هم معنا ندارد. برای این که ایجاد معنا در نفس اساساً وابسته به لفظ نیست. پس با گفتن ملَّکت که می خواهید بگویید وجود انشائی است، قصد این که بگویید: معنا را در نفس ایجاد کرده است، این هم حرف درستی نیست. چرا؟ برای این که ایجاد معنا و وجودِ معنا در نفس، ایجاد و وجود ادراکی است. ایجاد و وجود ادراکی اساساً وابسته به لفظ نیستند. صریح معنا در نفس انسان به وجود ذهنی موجود می شود. و انسان می تواند نفسش، صورت ذهنیة معنا را تصور بکند، بدون این که لفظ در میان باشد، لذا نفس نسبت به این ادراکات می شود خالق آن ها، باذن الله تبارک و تعالی. ایجاد می کند این معانی را.

پس چه معنایی درست است؟ معنای صحیح – لذا وقتی می پرسند انشاء یعنی چی دقت کنید. در رساله های عملیه می نویسند کسی که می خواهد، عقد نکاح بخواند، باید قصد انشاء بکند. انشاء معنایش این است –

انشاء را می فرمایند عبارت است از: ایجاد عرضی که تابع وجود لفظ است که وجود لفظ، وجود بالذات لفظ است. یعنی با گفتن انکحتُ آنچه که بالذات وجود پیدا کرده است لفظ انکحت است، و در ما نحن فیه لفظ بِعتُ یا ملَّکت است. معنا ملکیت یا زوجیت به تبع و بالعرض وجود پیدا می کند. پس ایجاد کرده است معنا را، اما بالعرض، به تبع ایجاد لفظ. این وجودِ انشائی یا ایجاد انشائی شد. ایجاد و وجود فرقشان اعتباری است، نسبت به مبدأ وجود، ایجاد می گوییم، نسبت به قابل وجود، وجود تعبیر می کنیم.

پس وجود انشائی می گویند معنایش معلوم شد.

در مقابل وجود انشائی در ما نحن فیه وجود اعتباری است. لذا اگر تعبیر وجود حقیقی در این ابواب گفته می شود، مراد وجود اعتباری است. چون وجود حقیقی هر شیء ای به حسب خودش هست، و وجود حقیقی هم عبارت است از وجودی که آثار برش مترتب بشود. به وجود انشائی بیع آثار مترتب نمی شود، بلکه به وجود اعتباری بیع آثار مترتب می شود که وجود حقیقی بیع است. وجود اعتباری نکاح آثار برش مترتب می شود، نه وجود انشائی فقط. باید امضاء و اعتبار شارع در پی آن انشاء باشد. پس اولاً چنین انشائی باید صادر بشود، آنگاه آن مُنشَأ اعتبار بشود، آن موقع اثر مترتب می شود.

چقدر کلام دقیق و زیباست.

لذا می فرمایند وجود اعتباری در مقابل وجود حقیقی است. این اعتباری در مقابل کدام وجود حقیقی است؟ وجود عینی و خارجی. ما قبلاً گفتیم که معانی 2 قسم است، یک سری از معانی مفاهیمی هستند که مصداق ذهنی و مصداق خارجی. قسم دوم مفاهیمی هستند که همه اش در عالَم اعتبار و ذهن اند. نهایت آنها را تعبیر می کنیم به مفاهیم انشائیه و اعتباریه. اعتبار این جا در مقابل حقیقی در قسم اول است، کما این که انشاء در مقابل ذهنی قسم اول بود.

خب، این وجود اعتباری در قسم دوم از مفاهیم – که در مقابل وجود حقیقی از قسم اول بود – قِوامش به معتبِر آن معنای اعتباری است. چرا؟ چه کسی اعتبار کرده است؟ چون فرض بر این است که مُعتبِر که می خواهد آثار شرعی را بر او مترتب بکند، چون شارع بما أنه شارعٌ، می تواند وضع آثار شرعیه بکند، یا رفع یا دفع آثار شرعیه بفرماید، پس آنچه که در حیطه شریعت هست، وضعاً و رفعاً به اختیار شارع اند. که شارع هم در وعاء تشریع که یک نوع از اعتبار است، می تواند آن ها را اعتبار بکند. پس انشائی که از ناحیه بایع شد، این انشاء بما هو انشاءٌ اثر ندارد، زمانی اثر بر او مترتب می شود که مُن بیده الإعتبار، او را اعتبار کند. آن مَن بیده الإعتبار عقلاء و عرف باشند، در یک مرحله. یا شارع باشد در مرحله دوم.

حالا وجود انشائی نسبت به وجود اعتباری، چه نسبتی دارند؟ می فرمایند به منزله سبب هست نسبت به مسبب. چرا؟ چون هر یک از وجود انشائی و وجود اعتباری مبادی وجودیه خاص خودش را دارد. همان طوری که مبدأ وجودِ انشاء، بایع هست، مبدأ وجود اعتبار شارع یا عرف هست. تا این جا معلوم شد که مبادی وجودیه هر یک از این ها چیست.

حالا تعبیر ایشان یک مقداری تأمُّل می خواهد که چه معنایی دارد. لذا آنجوری که معنا می کنم معنا کنید. می فرمایند: وجود انشائی به منزله سبب هست برای وجود اعتباری. با این که وجود اعتباری، مبدأ وجودی او خودِ مُعتبِر هست، نه این که مُنشِی نقشی داشته باشد در اعتبار مُعتبِر. پس چرا تعبیر سبب آوردند؟ برای خاطر این است که اعتبار اگر بدواً باشد، که اصلاً مسبوق به سابقه نباشد، که چیزی از شخص صادر بشود، می شود یک امری که انشاء شرعی است. لذا آنجا تعبیر اعتبار را نمی کنند. اعتبار در جایی است که قبل از این که به مرحله اعتبار شارع و عرف برسد، وجودی داشته است. گرچه مُعتبِر در ایجاد او نقشی ندارد، همان وجودِ علقه ملکیت یا زوجیت که بایع یا ناکح انشاء کرده است. اون وجود انشائی وابسته به خودِ مُنشِی است، حالا باید چنین چیزی باشد، تا شارع آنچه را او انشاء کرده است، ترتیب اثر بدهد. لذا تعبیر به امضاء هم می کنند معنایش همین است. امضاء شارع یعنی آنچه را که او به عنوان مؤثِّر به عنوان تحقق ملکیت دیده است، شارع هم می گوید من هم قبول دارم، یعنی من هم اعتبار می کنم.

پس نه مُعتبَر وارد حریم مُنشَأ می شود، و نه مُنشَأ می آید در حریم مُعتبَر قرار می گیرد، نه مُعتبِر جای خودش را به مُنشِی می دهد و نه بالعکس. و نه اعتبار عین ایجاد است. پس این که تعبیر می کنند که انشاء به منزله سبب هست نسبت به مسبب، به این معناست که اولاً باید انشائی از ناحیه بایع باشد، بعد نوبت به عرف برسد که او را اعتبار بکند، یا شارع که او را اعتبار بکند.

این است معنا سببیت، نه سبب وجودی. و الا او 1000 بار هم در بیع ربوی انشاء بکند، خیلی هم جدّ باشد، مع ذلک شارع اعتبار نکرده است. لذا نمی توانیم بگوییم که ملکیت حاصل می شود.

پس بایع که می گوید بِعتُ در حقیقت تسبیب کرده است تحصیل ملکیتی را که مُعتبَر می شود از ناحیه شارع و عرف. نه این که انشاء سبب وجودی باشد. لذا تصریح می کنند که نه این که بگوییم: انشاء مُنشِی و بایع عین اعتبار شارع هست. که بعضی این توهم را کرده اند. که انشائی که از ناحیه بایع هست، همان اعتبار شارع است. وجودِ انشائی منفک از عالَم اعتبار است. کما این که وجود انشائی در مرتبه متأخره از وجود لفظ هست. آنچه که بالأصالة وجود پیدا می کند لفظ هست. معنای مُنشَأ به واسطه تحقق پیدا کرده است، این جا مرحله انشاء تمام می شود. پس حدود و ثغور وجود انشائی را در نظر بگیرید که از کجا تا کجاست؟

آقای بایع که لفظ بِعتُ را می گوید، شروع کرده است به انشاء در حقیقت، اولاً ایجاد کرده است لفظ را، و چون بالجعل و المواضعه این لفظ وضع شده است برای ملکیت، ملکیت هم در این مرحله انشاء شده است، دیگر توقفی ندارد بر هیچ امر دیگری خارج از این جا. امر انشاء تا این جا تمام شده است.

آنی که بعداً می خواهد بیاید، اعتبار مُتعبِر هست، اعتبار مَن بیده الإعتبار. اگر عرف هست ملاحظه می کند، می گوید: چنین انشائی شده است، او اگر شأنیت این اعتبار را داشته باشد، می گوید: من هم معتبَر می دانم. شارع که شأن این اعتبار را دارد، می گوید: آنچه را که او انشاء کرده است، من امضاء می کنم، یعنی اعتبار می کنم. پس انشاء شخص بایع، غیر از اعتبار شارع هست. و این که بگوییم انشاء همان اعتبار شارع هست، باطل است من رأس، چرا که 2 ایجاد متفاوت با یکدیگرند. 2 وجود مقابل با یکدیگر. 2 وجود 2 ایجاد می خواهند. نه این که بگوییم 2 ایجاد، یک وجود هست. هیچ گاه 2 ایجاد، یک وجود نیست. ایجاد آقای بایع فقط در حریم انشاء هست و بس، ایجاد آقای شارع فقط در حریم اعتبار هست و بس. هیچ یک داخل در حریم دیگری نمی شود.

فقط چیزی که هست، نحوه تسبُّب این است که انشاء بایع تسبیباً الی الملکیة، مَنشَأ شده است که شارع اگر اراده اعتبار او را کرده است – چون فعل اختیاری است و الزامی هم در کار نیست – اعتبار می کند. لذا در باب بیع جامع شرائط این اعتبار را می کند، اما در بیع فاقد شرط یا شرائط، اون اعتبار را نمی کند.

س: در اعتبارات امضائی، انشاء معروض شده، در اعتبارات غیر امضائی چه طور؟ ج: بله. آن جا [در قسمت دوم] تعبیر اعتبار می کنیم، به جهت این که امر او وضعاً و رفعاً به ید شارع هست. آن جا معروضش چیزی است که خود شارع قرار داده. و وابسته به این که چیزی از ناحیه غیر بیاید نیست.

پس وجود اعتباری تصریح دارند که قائم به مُعتبِر خودش هست بالمباشرة، و قیام به بایع دارد نه بالمباشرة، بلکه از باب این که زمینه را برای اعتبار شارع فراهم کرده است، لذا می فرماید از باب تسبُّب به این اعتبار. چون او در حقیقت محلّ و معرَض اعتبار شارع قرار داده است. همین تعبیر معروض قرار می گیرد.

پس اگر شرائط همه وجود پیدا کرد، از آقای بایع فقط تملیک انشائی صادر می شود. با وجود همه شرائط از بایع، وجودِ اعتباری که متولِّد از موجود انشائی شده است، وجودِ اعتباری از ناحیه شارع است. نباید گفت وجود اعتباری از ناحیه بایع است. از بایع چیزی غیر از وجود انشائی صادر نمی شود.

این شد در واقع 3 مقدمه. عمدة مقدمات ایشان 3 مقدمه هست. ولکن یک مقدمه دیگری هست که دقیق است و در فقه بسیار به درد می خورد. الآن آنچه که ایشان از انشاء در این جا تعریف کردند، با خیلی از جاها که انسان می بیند، تفاوت دارد. از این تفاوت به تعبیر خود ایشان لا تستوحشوا.

س: معنای انشاء را دقیقاً همان معنای مادة لفظ گرفتند. صِرف معنا را گفتند که انشاء است. ج: انشاء للفظ، ایجاد للفظ اولاً و بالذات، و ایجادٌ للمعنا ثانیاً و بالعرض. ببینید یک مرتبه است که فقط می گوید نفس ایجاد معنا، کاری به ماوراء این ایجاد معنا ندارد. إخبار این بود که به عنوان حکایت از خارج، یعنی این جمله را من می گویم: نه این که بخواهم این معنا را ایجاد بکنم، بُعتُ را بر زبان جاری می کند، به عنوان حکایت از تحقق و وقوع آنچه که انشاء شده است و اثر بر او مترتب شده است، در خارج. اون را دارد حکایت می کند. پس باب حکایت، به معنای ایجاد معنا نیست، کاری به ایجاد معنا ندارد. بلکه می خواهد بگوید آن نسبت ملکیه ای که موضوع له این لفظ است، تحقق فی الخارج. نه این که من ایجاد می کنم. پس فرق است بین بِعتُ انشائی و بِعتُ اخباری. و فرقشان نه از باب این که انشاء در حاقّ معنای لفظ بِعتُ دخالت داشته باشد، این وابسته به این است که غرض او از استعمال لفظ چیست. اگر غرض او فقط ایجاد معناست، بالعرض به واسطه ایجاد لفظ، می شود انشاء. اگر غرض او حکایت از تحقق و وقوع او، یا ما یَقَع در آینده باشد، این جا جنبه اخبار می آید.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.