نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین. بنده شاهد حی دارم، بزرگواری که نزدیک 90 ساله هست، خودش برای بنده تعریف کرد، گفت با مرحوم آقای نجابت رضوان الله تعالی...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین.
بنده شاهد حی دارم، بزرگواری که نزدیک 90 ساله هست، خودش برای بنده تعریف کرد، گفت با مرحوم آقای نجابت رضوان الله تعالی علیه آمدیم مشهد، بعد تلاقی شد با جد حضرت عالی، آقا فرمودند: دعوت گرفتند. ایشان می فرمودند که آقا اتفاقاً فرمودند: ما صف دوم و سوم باشیم، مزاحم نشیم ایشان درس دارند و به هر حال کار و … . اون جوری شد که بعد از نماز که به حرم مشرف می شدند چشمشان به ایشان افتاده بود، که خیلی گرم بود و اصرار که فردا شب منزل بیایید، کسی که نقل می کند، خودش برای بنده نقل کرد و خودش هم حاضر در منزل بود. گفتند: ما وارد شدیم بعد از نماز مغرب و عشاء، آخر هفته بود و چه بود نمی دانم. وارد اتاق شدیم، این شخص هم هست و هنوز نمرده، گفت دیدم آقا حضور دارند، و یک سید بزرگواری تنومند – به قول مشهدی ها چاق – این هم بود، عموی شما هم بودند، یعنی مرحوم آقا سید محمد علی میلانی. گفت: ما که آمدیم بشینیم، آقا فرمودند: نه، بشینید بالا، اطاعت کردم و بالا نشستم. سید تنومند رو کرد به مرحوم آقای میلانی که اذن می فرمایید بخوانم؟ آقا فرمودند که هر چه حاج شیخ بفرماید، رو کرد به ایشان، آقا فرمودند بخوانید، شروع کردن به خواندن مثنوی، در همان اتاقی که مُشرِف به کوچه بود و پنجره اش هم رو به کوچه باز می شد، بعد آقا می فرمودند که ایشان هیچ مصلحت اندیشی بکند که حالا ما کمی پنهان بکنیم شاید بر علیه ما بشوند و چیزی بر علیه ما بگویند، ابداً و اصلاً. آن آقا شروع کرد و مفصل، مجلس هم مجلس عجیبی شد، مرحوم آقا سید محمد علی میلانی هم در آن مجلس خیلی گریه کرد و حالش منقلب شد. … در محضر ایشان … مرجع بود و این (صوت خیلی ضعیف) این بود که لعن می کردند، این طائفه لعن کنندگان سابقه دارد، موقعی بود که مرحوم آقا رفت، در این جا لعن می کردند.
مرحوم آقای علم رض خودشان برای من قصه دیگری نقل کردند، وقتی وارد بحث شدند، گفتند: من حدود یک ساعت با شیخ المشایخشان بحث کردم، و آخرین عبارتشان این بود که سید کاری کردی که من تب کردم. فرمودند من باهاش بحث کردم، فهمیدم که هیچی بلد نیست، فقط ادعاء و حرف، ادعاء و حرف.
مرحوم حاج شیخ رض باید رساله اش را آتش بکشند، آن مردی که در زهد و تقوا و علم و فهم و دین و ولایت، بالاتر از او.. چند نفر تونستند اون اشعار بلند و رسای ایشان در مدح اهل بیت علیهم السلام برای حضرات جدا، نیامده کسی به آن سبکی که ایشان وارد شد – بنده ندیدم آقا – خب، اون باید رساله اش را آتش بکشند، بعضی ها هم که معلوم نیست اصلاً مجتهد بوده اند یا نه، گونی گونی این ور و اون ور می فرستند.
این جوری آقا، زمانه همین است. این حرف ها تازگی نداره. و الا خلاصه تکفیر کردن راحته. بشیند انسان از خلق خدا، هر چی هست، هذا کافرٌ هذا کافر.
وهابیت معضَلشان همین است که از راه که می رسند هر کسی که افکار اون ها را قبول ندارد همین است، می خواهد سنی باشد یا شیعه، عالم باشد یا جاهل، هر کسی افکار اون ها قبول داره، اهل سنته، هر کسی افکار اون ها را قبول نداره از دین اسلام خارجه، کافره. لذا فرقی برایشان نداره، شیعه باشد یا سنی، ملاک اون ها افکار عبد الوهابه. حالا ملاک در ما هم افراد دیگه. این خیلی بده، که در حوزه آدم هر کسی خلاف حرف دیگری زد، کافر بشود. یک کمی آدم باید فهم داشته باشد، و الا تحقیق اصلاً معنا نداره، این جامعه غرب که در دنیایشان ترقی کرده اند مال همین بود که افکار مخالف خودشان را تحمل کردند، لذا می آیند به نقد و بررسی و تحقیق می پردازند. ولی ما چون دلیل که نداریم، لذا سریع .. خیلی راحته این کلمه، آقا گفته فلانی کافره دیگه. خب کافره نزدیکش نرو و حرف هم نزن و دیگر هیچی تمام شد. این که نشد حرف.
ضابط کلی را مرحوم حاج شیخ رض فرمودند، که در صلح اصل و اساس سازش است، و در هبه اصل و اساس تملیک مجانی است، در هر 3 قسم هبه. که 3 قسم تصویر فرمودند، در هر 3 قسم این میزان و ملاک وجود دارد، که هبه تملیکٌ مجاناً. حالا اعم از این که این تملیک مجانی در مقابل تملیک مجانی دیگری قرار بگیرد، یا مشروط بشود به تملیک مجانی آخَری، یا بلا عوض باشد کلاً فرقی نمی کند.
در آن قسم اول و دوم ولو عوض هست، اما به عنوان عوض نیست، به عنوان مقابلة نیست. علی وجه العوضیة به تعبیر ایشان نیست. ولی در باب بیع تملیکٌ علی وجه المعاوضة. و اساس آن تملیک به صراحة و المطابقة بر عوضیت است. پس تملیک به عوض منحصر است در خصوص بیع. لذا در صورت اولی عرض کردیم که عنوان عوضیت از مالی که در هبه دوم هبه می شود، به صِرف هبه مشروطة اولی نمی شود انتزاع کرد عنوان عوضیت را. حالا ولو عرف عوض ببینید، ولی وقتی دقت بکنیم می بینیم که 2 هبه هستند مستقل از هم. لذا در هبه اولی، این جا 2 هبه است و 2 قبول هبه است. آن دومی از نظر عرف درست است که در مقابل هبه اولی است، ولی در هیچ یک از این 2 هبه، عوضیت نسبت به دیگری وجود ندارد. لذا مقابله بین تملیکین نیست، بلکه 2 تملیک مجانی است، نهایت تملیک مجانی اول در قبالش تملیک مجانی دوم هست، یا به عنوان شرط، یا به عنوان شرط هم نباشد، یا این که هیچ چیز دیگری هم در قبالش نیاید.
در صورت دوم هم همین طور. اگر شرط کرده است که من این مال را هبه می کنم به شرط این که شما هم فلان شیء را هبه کنی، در این جا هم گرچه مالی که شرط شده است ملکیت او، مِلک واهب می شود به صِرف قبول. اما تملیک علی وجه العوضیه، و این ملکیت هم علی وجه العوضیه نیست. عوض شده است، اما عوض به شرط است نه به عقد. در هبه مشروطه، عوض دارد، اما آن عوض منشأَش شرط است نه عقد. ولی در باب بیع خود عقد بیع موجِب این معاوضه می شود. فرق است که معاوضه بین المالین به لحاظ شرط باشد، همانطوری که در هبه مشروطه هست. یا مقتضای خود عقد باشد، همانطور که در باب بیع هست. پس این جا هم با هم فرق کرد.
کما این که در قسم سوم بسیار واضح است، چون هبه دوم را گرچه به عنوان عوض از هبه اولی مقایسه می کنیم، به لحاظ مقابله هبه اولی با هبه ثانیه، اما مجانیت در هر 2 هبه موجود هست. 2 مال به وجه مجانی به دیگری داده شده است. لذا اون جا واهب نمی تواند به متهب بگوید که این چیزی را که دادم ..
مثلاً اگر نذر بکند که اگر فرزندش خوب شد، به دوستش یک چیزی هبه بدهد، این جا اگر برای این هبه شرط عوض کرد، یا اصلاً هبه را به وجه المعاوضه با او انجام داد، آیا به نذرش عمل کرده است یا نه؟ بله، چرا که صدور هبه در هر 3 صورت علی وجه المجانیت است. اگر اون چیزی که در مقابل هست، به عنوان مقتضای شرط باشد باز معاوضه نیست، به عنوان مقابله باشد باز پرداخت هر یک از این مالین به دیگری علی وجه المعاوضه نیست، بلا شیء هم باشد که بسیار واضح است.
بنابرین تملیک معوض به عوض، که در باب هبه معوضه هست، غیر از تملیک بعوض است. در تملیک بعوض، اصل تملیک در عقد اول بالمطابقة و الصراحة، این چنین است که با عوض هست. ولی در مورد تملیک معوض به عوض، ممکن است تملیک معوض مجاناً باشد – کما اینکه هست – تملیک عوض هم مجاناً باشد – کما اینکه هست – اما 2 تملیک جدای از یکدیگر است، که هر 2 تملیک مجاناً به طرف مقابل داده شده است. پس کاملاً تفاوت ماهوی بین باب بیع و هبه است. اگر تفاوت ماهوی شد، چگونه می شود که این تعریف انشاء تملیک عین بمال، شامل هبه بشود؟ پس این هبه از دائره تعریف خارج است با این بیانی که ذکر شد. و نقض این تعریف به هبه جائی ندارد.
از این بیان نکته دیگری که روشن می شود این است که بعضی برای این که نقض بر تعریف مرحوم شیخ رض را ردّ کنند، آمده اند هبه را برده اند در جایی که شرط تعویض شده باشد، که اگر عمل به شرط نکند مالک نمی شود. یعنی نقض در آن خصوص است. به عبارت دیگر می گویند: ما نمی آییم بگوییم تعریف مرحوم شیخ رض مانع اغیار نیست، نسبت به جمیع اقسام هبه، در هبه بلا عوض نقض نیست، در هبه معاوضی هم باز نقض را وارد نمی دانیم، در خصوص هبه معوضه که شرط عوض در متن هبه اولی شده باشد، اینجا را می گوییم که تعریف مرحوم شیخ رض نقض می شود.
مرحوم حاج شیخ رض می فرمایند: این حصر اختصاص ندارد. چون ماهیت هبه در هر 3 صورت یک ماهیت است، و در هر 3 تملیک مجانی است. حتی آن صورتی که هبه مشروطه هست، در همان جا هم آن عوض علی وجه الإشتراط مِلک طرف می شود. و فرق است بین ملکیت علی وجه الإشتراط، و ملکیت علی وجه مقتضای نفس عقد. چون شرط خارج از ماهیت عقد است، که لولا الشرط طبع اولی عقد اقتضاء عوض را ندارد. ولی عوض در مورد بیع به مقتضای خود عقد است، و نیاز به این که شرطی بشود در آن جا نیست، بلکه لغو و باطل هم هست. مثلاً اگر بگویید کتاب را می فروشم به شرط این که عوض پرداخت بشود، اصلاً این حرف غلط است چون شرطی است که زائد هست، لغو است. خود عقد این معنا را می رساند. بنابرین حتی در انحصار نقض به خصوص هبه مشروطه، این اساسی ندارد؛ چرا که فرقی بین ماهیت هبه، در هبه مشروطه و 2 قسم دیگر، نیست، هبه در 3 صورتی که ایشان تصویر فرمودند، در همه این ها یک ماهیت دارد که آن تملیک مجانی است. تملیک مجانی را در هر 3 مشاهده می کنید و مقتضای هبه هم همین است. تملیک مجانی کجا، و تملیک بعوضٍ کجا؟ که در باب بیع هست.
مرحوم شیخ رض در ادامه می فرمایند: فقد تحقق مما ذکرنا، أن حقیقة تملیک العین بالعوض لیست الا البیع. می فرمایند تملیک بالعوض منحصر است در خصوص بیع، هبه و صلح تملیک بالعوض نیستند.
فلو قال ملکت کذا بکذا، کان بیعاً و لا یصح صلحاً و لا هبة معوضه، و ان قصدهما. اگر با این عبارت قصد صلح یا هبه معوضه بکند، قصد بکند یا نکند، صلح و هبه واقع نمی شود. واضح است که اگر قصد نکند، واقع نمی شود. ولی اگر قصد بکند چرا واقع نمی شود؟ برای خاطر این که وقتی ظاهر لفظ بیع را ببینیم با توجه به انحصار تملیک عین بعوض در خصوص بیع، شما خلاف معنای مطابقی را اراده کردید بدون دلیلی بر خلاف. لذا می فرمایند ولو قصد هم کرده باشد با قصد که نمی شود عبارت را از معنای موضوع له اش عوض کرد. بنابرین چه قصد صلح و هبه بکند چه نکند، به کلام ملکتک کذا بکذا صلح و هبه واقع نمی شود.
بیان واضح تر و بیشتر فرمایش مرحوم حاج شیخ رض در تبیین فرمایش مرحوم شیخ رض فرموده اند: آن این است که اصلی که در عبارت مرحوم شیخ رض است که فرمودند که در تملیک عین بالعوض، اصل بیع است. یعنی چه، معنای اصل بیع هست یعنی چه؟
اصل در این جا یا به معنای این است که آنچه که راجح و شایع است در عرف، در اقسام معاملات، تملیک عین بعوض؛ در بیع هست.
احتمال دوم اصالة الحقیقة است. لفظ بیع موضوع له حقیقی او همان تملیک عین بعوض هست.
اصل به معنای اول را در جایی باید به کار ببریم که اجنبی از ما نحن فیه است. اگر طبیعی لفظی معنایی داشته باشد، که آن معنای طبیعی دارای اصنافی باشد، و صِنفی از آن اصناف راجح باشد بر سائر اصناف، در این جا تعبیر به این که اصل به معنای راجح و شایع، آن معنایی است که طبیعی معنا، مصداقش اوست، این حرف خوبه. ولی در ما نحن فیه بعد از انحصار تملیک عین بعوض، و نداشتن فرد آخری به عنوان تملیک عین بعوض، تحت عنوان صلح یا هبه، این جا گفتن اصل به معنای راجح و شایع بی وجه است. چرا که ما فرد آخَری نداریم که بگوییم این اصل است و آن ها فرع و در مرتبه متأخر قرار دارند. این گفتنی نیست. این را در جایی می شود گفت که فرد آخَری هم باشد.
مثلاً اگر خربزه اصنافی داشته باشد، ما کلمه خربزه را بشنویم، آنچه متعارف است همین خربزه های مشهدی است، آن خربزه هایی که در ایوانکی تهران هست، اون خلاف اصل می شود، چون فرد راجح و شایع از خربزه در مشهد همین خربزه هایی است که از تایباد و جیم آباد می آرند. این جا خوبه، که چند صنف باشند، و یک صنفش راجح و شایع باشد در عرف. ولی تملیک عین بعوض چند صنف دارد؟ یک صنف بیشتر ندارد که همان بیع است، شما این جا اصل به معنای راجح و شایع نمی توانید بگویید، پس به این معنا نیست.
اما اصل به معنای اصالة الحقیقة در جایی است که ما تملیک عین بعوض را در خصوص بیع به معنای مطابقی بیع و معنای حقیقی بیع قصد کنیم، در غیر بیع اگر این تعبیر آمد به عنوان مجاز باشد. البته بنابر این که در باب عقود لازم نیست که حتماً از الفاظ صریح و حقیقت استفاده بشود، اگر از الفاظ مجازی و کنائی هم استفاده بکنیم، اشکالی نداشته باشد، مبنی بر آن وجه. – بعضی می گویند در باب عقد باید لفظی که صریح در مفاد اون عقد هست باید استفاده کرد، عده ای هم می گویند، خیر، از الفاظ کنائیه هم می شود استفاده کرد. حالا به بحث صیغه بیع می رسیم –
ما اگر بگوییم اصل در تملیک عین بعوض، بیع هست به این معنا: که اگر بخواهید استعمال حقیقی داشته باشید در تملیک عین بعوض، باید از کلمه بیع استفاده بکنید، بیع در صورتی که در تملیک عین بعوض استعمال بشود، به معنای حقیقی اش استعمال شده است. ولی اگر بیع را استعمال بکنید و اراده کنید صلح را که تسالم هست، یا اراده کنید هبه را که تملیک مجانی است، این استعمال لفظ در غی ما وضع لفظ است، لذا می شود مجاز.
مرحوم شیخ رض در اینجا ادعائشان این است که آن کسی که گفته است اصل در تملیک عین بعوض بیع هست، معنای اول را اراده کرده است، اگر معنای اول باشد، گفتیم که غلط است. چرا که اون اصل به معنای اول در جایی است که اصناف مختلفی باشد مثل همان طبیعی شیء، که اصناف مختلف داشته باشد و یک صنفش راجح و شایع باشد. در ما نحن فیه این جوری نیست، بعد از انحصار تملیک عین بعوض در بیع، دیگر صنف آخری نیست که این نسبت به آن راجح باشد، بلکه این متعین است.
اما اصل به معنای دوم را می فرمایند که مراد قائل نیست. و لکن لا یبعد که آن کسی که گفته است اصل در تملیک عین بعوض بیع هست، معنای دوم را اراده کرده باشد، و تا جایی که امکان داشته باشد که کلام متکلم را ما حمل بر صحت کنیم و وجه صحیحی را از او بتوانیم به دست آوریم، بهتر از این است که حمل بر یک معنای غلط بکنیم.
مرحوم شیخ رض اشکال می کند بر این کلام. آن کسی که فرموده است اصل در تملیک عین بعوض، عبارت است از بیع. این را اشکال می کند، و اساس اشکال هم این است که اصل را به معنای اول معنا می کند. چون می فرمایند وجهی در این حرف نیست، چرا؟ چون وقتی منحصر شد دیگر معنا ندارد بگوییم که این اصل هست و آنهای دیگر که صلح و هبه و امثال ذلک باشند، فرع اند. اصل و فرع در جایی می آید که صنف آخری هم باشد، ولی بعد از تعین در خصوص بیع دیگر گفتن اصل معنا ندارد. می گوییم اگر این جور معنا کنید، اشکال شما وارد است، و لعل که وجه تأمل در عبارت مرحوم شیخ رض ناظر به همین باشد که اگر اصل را به معنای دوم بگیریم، این حرف قائل ایرادی ندارد، که بگوییم اصل در این جا به معنای معنای حقیقی. تملیک عین بعوض را اراده کردید، در این جا بیع به معنای حقیقی اش استعمال شده است، اما اگر تملیک عین بعوض را قصد نکنید، کلمه بیع در معنای حقیقی اش استعمال نشده است. فرمایش این قائل هم درسته و با آن حرفی که ما ملتزم شدیم که منحصر کردیم تملیک عین بعوضٍ را در خصوص بیع، آن را هم خدشه دار نکردیم.
س: … ج: یعنی با قصد نمی تواند بگوید که بِعتُ به معنای صالحتک، یا به معنای وهبتک است. مجاز قرینه می خواهد. اگر قصد بکند و قرینه بیاورد اشکالی ندارد، می شود استعمال مجازی. لفظ بیع است لو خلی و طبعه، این جا چه قصد بکند و چه نکند، صلح و هبه واقع نمی شود. این قصدهما، ضمیر را به صلح و هبه بر گردانید، نه به بیع و هر یک از صلح و هبه. اگر این جور معنا کنید، در حقیقت نقض کرده فرمایش خودشان را.