نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین. .. (خنده، برخی از حضار: گفتیم امروز بحث را زود شروع می کنیم چون امارات با ایران بازی دارد ... روح مرحوم شیخ...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین.
.. (خنده، برخی از حضار: گفتیم امروز بحث را زود شروع می کنیم چون امارات با ایران بازی دارد … روح مرحوم شیخ رض را در قبر نلرزونید.)
یک زمانی اهل علم اصلاً این چیزها را نمی دانستند چیست، حالا متأسفانه.. بله.
یکی از موارد نقض بر تعریف مرحوم شیخ رض برای بیع، صلح بود. که شما فرمودید بیع عبارت است از انشاء تملیک عین بمال، صلح هم اگر در مورد عین باشد، مع العوض، این هم در حقیقت انشاء تملیک عین بمال است، لذا داخل در تعریف بیع می شود.
پس این تعریف مانع اغیار نیست.
در مقام جواب از این اشکال، فرمایش مرحوم شیخ رض این است که فالصلح علی العین بعوض تسالمٌ. فرمودند حقیقت صلح، مسالمت بین طرفین است نه مبادلة مال بمال. حقیقت صلح تسالم طرفین است، نه تملیک أحدهما آخَر را، نتیجه این تسالم و مسالمت اختلاف پیدا می کند به حسب موارد. در برخی از موارد اگر صلح عین بود مع العوض، نتیجه و ثمرة او تملیک عین است.
پس فرق است بین آنجایی که تملیک عین به عنوان مدلول مطابقی آن باشد مثل بیع، و یا مدلول التزامی آن باشد مانند صلح. لذا صلح داخل در تعریف بیع نخواهد بود. اون در حقیقت انشاء مسالمت است.
در این جا، در مقام شرح فرمایش مرحوم شیخ رض جمله ای عرض می شود، بعد ببینیم که آیا این که ایشان فرمودند صلح تسالم است، با عنایت با فرمایشات مرحوم حاج شیخ رض ببینیم تا چه اندازه قابل پذیرش هست.
در مقام توضیح فرمایش ایشان عرض می کنیم که: ایشان خلاصةً می خواهند بفرمایند، در موارد صلح معاوضی، مثل مورد بیع، مالی را که مصالح از متصالح اخذ می کند در قِبال چیست؟ فرض کنید در مورد منزلی نزاع دارند، آقای مصالح می گوید: شما از حرفت رفع ید کن، من این مقدار پول به تو می دهم. مالی که مصالح از متصالح اخذ می کند، در قبال رفع ید او و اعراض او از ادعائی که دارد هست. او ادعاء دارد که این مِلک مال من هست، یا سهمی از این مِلک به من تعلق دارد، شخص می گوید: کاری ندارم که سهمت هست یا نه، ادعاء و نزاعی کردی، اگر بخواهیم حرف نزنی، چقدر بهت بدهیم؟
مالی که مصالح به متصالح می دهد و بالعکس، آیا به عنوان معاوضه هست؟ خب مالی که از مصالح از متصالح می گیرد، در قبال رفع ید و إعراضی که از نزاعی که شروع کرده، می گیرد، پس اونی که مطابق واقع شده است، عبارت است از همین رفع ید و إعراض از ادعائی که دارد، این بالمطابقة واقع شده است.
بنابرین مصالِح مال را اخذ می کند، متصالح هم باز مال می گیرد، مالی که مصالح اخذ کرده چیست؟ آن مقدار مِلکی است که آن ادعاء کرده است. او می گوید یک سوم این خانه مال من هست، مصالح می گوید: تو از این یک سومی که مدعی هستی – من قبول ندارم – ولی مدعی هست، بیا صرف نظر کن و پولی به تو می دهیم. پس چه مالی را مصالح اخذ کرده؟ همان یک سومی است که متصالح این جا ابتداءً ادعاء کرده بود. این مال را در مقابل اعراض او می دهد، چون متصالح قبول کرده و إعراض کرده از حرفش به واسطه گرفتن این پول، پس این مصالِح مالی که أخذ می کند، در قِبال إعراض آن متصالح از ادعاءَش است. متصالح هم پولی که متعلق صلح واقع شده است و مصالح داده است، تملُّک کرده است، که او تملُّک از باب معاوضة نیست، بلکه از باب تملِّک مباحات است، پس بحث تملیک و تملُّک مقابل یکدیگر در این جا به میان نمی آید، بالمطابقة یعنی. بله خیلی از چیزها در نتیجه یک چیز است، صِرف این که در نتیجه یک چیز باشند، معنایش این نیست که در عنوان هم یک عنوان باشند. عناوین منطبقة بر افعال افراد، غیر از نتایج و ثمراتی است که بر آن عناوین و افعال مترتب می شود، پس این جا هر یک از مصالح و متصالح چیزی را از طرف مقابل گرفته است، ولی باید دقت بشود که مقابله بین چی و چی واقع شده است.
مصالح چرا می آید این یک سومی که مدعی بود أخذ می کند؟ چون او دیگر رفع ید کرد، و به خاطر جمع می آید آن یک سوم منزل را هم درش تصرف می کند، و دیگر هیچ نوع وسوسه و شبهه ای در خودش راه نمی دهد.
متصالح هم که همان مدعی بود، پولی گرفته، إعراض کرد ولی نه إعراض مجانی، در مقام إعراض یک وجهی را به او دادند، یک حلوایی بهش نشان دادند که از ادعاء خودش إعراض کند. اون إعراض و رفع ید از این یک سوم را در مقابل پولی انجام داده است، اون مالی که به عنوان صلح به او می پردازد، به چه عنوان می گیرد؟ این شبیه حیازت یک مال مباحی است، یعنی از این باب است.
بنابرین این بیانی است که مرحوم شیخ رض در مقام توضیح فرمایششان عرض کردیم. که مرحوم شیخ رض در این جا می فرمایند: تملیک عین بالعوض، معنای مطابقی صلح نیست، تسالم هست که بالمطابقة در صلح از طرفین صادر شده است، نهایت ثمرة تسالم در این جا این بوده است که یک مال را آقای مصالح اخذ می کند، به لحاظ إعراض آن کسی که مدعی این بود، اون اگر إعراض می کرد، این آقای مصالح هیچ مشکلی ندارد، چون او إعراض کرد، این آمد أخذ کرد، در قبال این إعراض، چیزی را متعلق صلح قرار داده که پول باشد، اون پول را متصالح باز از مصالح أخذ می کند، ولی چیزی که بینشان واقع شد و انشاء شد، سازشی بود که از طرفین صادر شد. این سازش از یک طرف شروع شد، و طرف مقابل هم آن سازش را قبول کرد. گفت سازش کردیم که تو از حرفت صرف نظر کنی و ما هم این مقدار پول بدهیم. بنابرین تملیک کلٌ من المالین، در این جا علی وجه التملیک المقابلی که در باب بیع وجود دارد نیست، در بیع تملیک مقابلی است، چرا که بیع مبادلة مال بمال هست، ولی در این جا تملیک مقابلی نیست، لازمه تسالم طرفین که بالمطابقة تسالم و سازش بینهما بوده است، لازمه او، تملیکی است که در این جا واقع شده است. تملیک هم در حقیقت نیست، لازمه او تملُّک طرفین هست، لازمه او تملُّک کلٌ من المصالح و المتصالح، للمال. مصالح تملُّک می کند مال را به خاطر إعراض طرف مقابل او که متصالح هست از ادعائش و رفع ید از حرفش که زده بود. متصالح هم تملُّک می کند آن متعلق صلح را از قبیل تملُّک مباحات اصلیة. – لازم نیست که هر تملُّکی مقابل تملیک باشد – پس در این جا آنچه که از طرفین به عنوان هدف اصلی بالمطابقة صادر می شود، انشاء سازش و قبول آن سازش است. مصالح انشاء سازش می کند و متصالح قبول آن انشاء سازش را می کند.
این خلاصه جوابی است که مرحوم شیخ رض داده اند.
ولکن حقیقت تسالم متعلق به عین نیست، خلافاً لمرحوم شیخ رض که در این جا متعلق صلح را عین دانسته است، کما این که در برخی از موارد منفعت، وثالثةً انتفاع، و رابعةً اسقاط حق، و خامسةً انتقال حق الی شخص آخر، این مواردی بود که صلح واقع می شد، که فرموده بودند صلح به حسب موارد مختلف می شود، و اختلاف موارد با یک دیگر موجِب اختلاف ماهیت صلح نیست، ماهیت صلح در همه جا مسالمت و تسالم هست. این فرمایش ایشان بود -.
اشکالی که بر ایشان کرده اند این بود که صلح و تسالم متعلق به عین نمی شود. – البته این اشکال اختصاص به عین ندارد – تسالم و مسالمت از قبیل التزام، متعلق به فعل انسان می شوند، یا به نتیجه فعل. مثلاً تسالم بر تملیک معقول هست. تسالم بر ملکیت شیء – معنای اسم مصدری – معقول هست. اما تسالم بر عین مثل خانه معنا ندارد، تسالم بر سکنای بیت معنا ندارد، تسالم بر انتفاع از ظرف.. هیچ کدامش درست نیست. تسالم بر اسقاط خوبه، تسالم بر نقل و انتقالِ پس از آن خوب است که فعلی است که از شخص صادر می شود. بر انتفاع هم به یک معنا می شود، چرا که او هم باز فعلٌ،
پس بر عین یا منفعت تسالم معقول نیست، لذا تملیک و ملکیت، می شود از متعلقات صلح باشد، و از متعلقات صلح هست، نه از فوائد صلح. بنابرین این که ایشان فرمودند ثمرة و نتیجه صلح، گاهی اوقات، نتیجه بیع است گاهی نتیجه اجاره است گاهی نتیجه عاریه است، این حرف را گرچه مشهور گفته اند، ولی با این بیانی که عرض شده است اساسی ندارد. صلح نتیجه او همیشه فعلی است که از طرفین صادر می شود، یا نتیجه فعلی است که از طرفین صادر می شود. این که صلح گاهی ثمرة بیع را داشته باشد و گاهی ثمرة اجاره را، به عنوان ثمرة و نتیجه درست نیست.
خب، إن قلت: که صلح تعلق به عین نمی گیرد، طبق بیانی که شد، و فرمایش مرحوم شیخ رض را نمی توانیم بپذیریم، یک سوال به ذهن می آید که: اگر صلح متعلق به فعل باشد نه متعلق به عین، اگر کسی خواست و طلب صلح از شخص دیگر کرد، مثلاً زید و عمرو نسبت به یک مِلکی با هم نزاع دارند، زید به عمرو گفت بیا صلح کنیم، متعلق صلح هم باید فعل باشد نه عین، اگر این طور است طلب صلح باید در حقیقت اقرار به این باشد که این مال مال طرف مقابل هست، پس اگر زید به طرف مقابل بگوید بیا صلح کنیم، فوراً عمرو می تواند به محکمة برود و بگوید این آقای زید اقرار کرد به مِلک من، چرا که از من طلب صلح کرد، اگر مرا مالک نمی دید، نمی آمد بگوید که بیا صلح کنیم. لذا مرا ذو الحق در این جا می داند – به معنای عام کلمه – پس چون قبول دارد من در این جا سهم دارم، آمده از من طلب سازش می کند، پس طلب صلح به معنای اقرار باید باشد، پس در این جا هر جا در محکمة اگر یکی از طرفین طلب صلح از طرف آخَر کرد، بلافاصله طرف آخَر باید بگوید که هذا إقرارٌ منه به این که حق با من بوده و لذا واقعاً طلب صلح کرده.
آیا می شود ما طلب صلح را به معنای اقرار بگیریم؟ و آیا فقیهی که در محکمة به قضاوت نشست، آیا طلب صلح أحد الطرفین را به معنای اقرار او برای طرف آخَر می داند، و معامله اقرار با او می کند یا نه؟ قطعاً این جوری نیست.
اگر صلح طلب فعل از او، و متعلق او فعل او باشد، باید طلب صلح از او، اقرار باشد، و حال آنکه اقرار نیست. از اقرار نبودن معلوم می شود که فرمایش مرحوم شیخ رض درست است که صلح به عین تعلق گرفته، نه فعل و نتیجه فعل. این اشکال است.
س: … ج: خب، اقرار در این جا نظیر این می ماند، که اگر احد الطرفین به دیگری بگوید بیا به من تملیک کن، طلب تملیک، اقرار است به مالک بودن آن شخص مطلوبٌ منه. آقای زید به عمرو بگوید که بیا تملیک کن، – خسته شده و بینه ای هم ندارد – می گوید تو بیا به من تملیک کن، تا این را بگوید معنایش این است که اقرار کرده که مالک است، این هست. طلب تملیک، إقرارٌ من الطالب به این که آن مال مورد نزاع مِلک مطلوبٌ منه است، پس طلب مطالِب اقرارٌ للمطالَب. ولی طلب صلح اگر متعلق به فعل باشد، باید اقرار به این که متصالح مالک هست باشد، با این که در این جا این معامله را نمی کنند، از این کشف می شود که صلح متعلق به فعل نیست، بلکه به عین همانطور که مرحوم شیخ رض فرمودند درست هست.
این اشکال وارد نیست. چرا که این که اقرار نیست نه به این خاطر است که به عین تعلق گرفته است. و شما از اقرار نبودن نمی توانید کشف بکنید که پس صلح لا یتعلق بالفعل، بل یتعلق بالعین. بلکه جهتش این است که در باب صلح بعضی از افراد صاحب یک خُلق خاصی اند، یا مثلاً فرض کنید که آن قدر مستغرق وضع خودش است، که ارزشی نمی بیند که برود با آن طرف مقابل در محکمه و این طرف و آن طرف حرف بزند، برای تخلُّص از نزاع – و غالباً هم همین است – آنی که پیشنهاد سازش می دهد به قول معروف دنبال دعوا نمی گردد، می خواهد غائله را ختم کند و راحت باشد. این برای رفع منازعه و درگیری و اتلاف عمر و تضییع عمر، می خواهد این کار را بکند، نه این که به آن اقرار دارد، چه بسا که اصلاً از حق خودش می گذرد و طلب صلح هم نمی کند. زیاد شده است که بسیاری از مؤمنین از حق قطعی خودشان به خاطر خست دنیا، و اهل دنیا، فاصله می گیرند، و می گوید اصلاً حاضر نیستم با او رو به رو بشوم. از حقش هم می گذرد.
پس طلب صلح چه کسی گفته که به این معناست؟ علت این که طلب صلح این معنا را ندارد این است که صلح و کسی که مطالبه می کند صلح را، اساساً در صدد این است که رفع نزاع کند، می خواهد نزاع و مناقشه را از بین ببرد، چون می خواهد نزاع را از بین ببرد، طالب این است، نه این که معنایش این باشد که او را ذو الحق می داند.
لذا می بینید که برای مال کثیری به یک کمی راضی می شود، و می گوید این کم را هم گرفتیم، که طرف خیلی پُر رو نشود.
پس بنابرین جهت این که در باب صلح، شخص که طالب صلح است اقرار نیست، به خاطر این است که می خواهد تمام کند دعوا را. و الا اگر بخواهد دعوا را کش بدهد اصلاً پیشنهاد صلح نمی دهد، و می رود سراغ همان طرق عادیه باب مرافعات.
پس این اشکال هم وارد نشد.
یکی از اشکالاتی که باز مرحوم شیخ رض بر خودشان کردند و جواب دادند و در جواب باز بحث هست، هبة معوضة بود، فرمودند در باب هبة معوضة هم اشکال کرده بودند که انشاء تملیک عین بمال هست. پس تعریف بیعتان اطراد ندارد.
جواب مرحوم شیخ رض را اولاً عرض بکنیم، بعد آنچه را که در این جا می شود گفت عرض می کنیم.
قبل از ورود در جواب، ماهیت هبة روشن شود.
هبة اطلاقات متعدد دارد، گاهی اطلاق می شود و معنای عطاء و عطیة از او اراده می شود. می گویند: هبة کرد، یعنی عطاء کرد، بخشش، تملیک مال بلا عوض. هدیه داخل در همین است و عنوان جائزه هم همین عنوان را می گیرد، در باب نحله هم همین طور. در جایی که مالی را شخص به فرزند یا مطلق اقرباء می دهد، از باب علاقه که دارد، داخل در هبة به این معنا می شود، صدقات هم داخل در هبة به همین معناست. وقف هم به یک معنا داخل در همین معناست، وصیت هم همین طور. لذا گاهی از اوقات می گویند: و الله یقضی بهِبات وافرة، لی و له فی درجات الآخرة، – شعر ابن مالک – هِبات جمع هِبة از همین باب است، که صدقه و نحله و وقف و مطلق عطیه داخل در همین هبه می شود.
گاهی از اوقات هبه گفته می شود در مقابل این معنا اول، که تملیک مال به عنوان مِلک طِلق منجَّز بلا عوض، در مقابل مال دیگری که هبة بشود، نه به عنوان عوض. این تملیک در قِبال مال آخَری باشد که هبة بشود، نه علی وجه العوضیة. و مشروط به قصد قربت هم نیست. و غیر از تملیک هیچ معنای آخَری هم ملحوظ نیست.
بنابرین وقف از این قسم هبه خارج است، چرا که وقف تملیک نیست. فک المِلک است، اطلاق المِلک است، ارسال المِلک است. یا اگر هم وقف را مِلک بدانیم در جهت موقوفٌ علیهم است، پس مِلک طِلق نیست، یا اصلاً مِلک نیست، و اگر هم باشد، مِلک طِلق نیست. پس این قسم از تملیک خارج است. صدقه هم از این تعریف خارج می شود، چرا که مشروط به قصد قربت است، اما در این قسم از هبه قصد قربة شرط نیست. وصیت منجَّز نیست، چرا که معلَّق هست بر موت که بعد الموت برای کسانی که وصیت شده است ملکیت حاصل می شود. هدیه هم از این تعریف خارج است، چرا که در هدیه فقط عنوان تملیک لحاظ نشده، بلکه قصد احترام دارد، در حقیقت هدیه ابراز می کند آن نیت قلبی او که اکرام و احترام باشد، می خواهد تکریم خودش را نشان بدهد بهش هدیه می دهد. جائزه هم باز داخل در این قسم از هبه نیست، چون در جائزه به لحاظ این که یک کار فوق العاده انجام داده است، یا دارای یک وصف فوق العادة است، جائزه را به طرف می دهند. پس در این جا قصد منحصر در خصوص تملیک نیست، خواسته اند با تملیک آن معنا را اظهار کنند، که چون شما واجِد این فعل بودید در سَبق، یا واجد این وصف هستید، به لحاظ این اون مال به او تملیک می شود. پس تملیکی نیست که فقط قصدش تملیک باشد و لا غیر. بلکه ابراز می کند آن وصف موجودِ در او و یا فعل خاص صادر از او را. در مسابقه ای نفر اول شده، در جهت علم یا تقوا یا امثالهما. نحله هم عرض کردیم که از این قسم خارج است، چون او تملیک به خصوص اولاد هست از باب شفقت و مهربانی به آن ها. ولی در این قسم از تملیک، فقط قصد تملیک هست و قصد آخَری نیست.
علی ای حال هبة بالمعنی الأخص که قسم دوم است، یک نوع تملیک است لا غیر. این تملیک هم تملیک مجانی است. در مطلق اقسام هبه، چه معوضه و چه بلا عوض، در همه آنها، تملیک مجانی است، حتی در هبه معوضه هم تملیک مجانی است. نهایت این تملیک مجانی گاهی شرط می شود، عوض در اصل تملیک، ولی به عنوان شرط نه به عنوان عوض. فرق است میان این که می گوید: من کاسه می دهم که قدح برگردد، اما این تملیک در مقابل آن تملیک نیست. یعنی مقابله بین التملیکین نیست، در باب بیع مقابله بین تملیکین هست. پس در این جا هر یک از این 2 تملیک مجانی دارند، در مقابل این تملیک چیزی واقع نشده است، نهایت این شرط کرده است که این تملیک مجانی را به شرطی انجام می دهم که یک تملیک مجانی هم از طرف شما باشد، فکلٌ من التملیکین مجانی است، نهایت احد التملیکین مشروط شده است به پیدایش تملیک دوم.
زید می گوید من در صورتی این کتاب را به شما تملیک می کند، که شما هم به هر حال یک حلوایی تملیک کنی. نه این که مقابله باشد. لذا کم و زیادی اش زیاد مهم نیست. ممکن است این بنده خدا طبق وسع خودش یک هدیه که قیمت کم هست، او از باب إن الهدایا علی قَدر مُهدِیها، یک وجه مفصلی به او در قِبالش بدهد، این چون تملیکین علی وجه العوضیه نیست، هیچ اشکالی هم ندارد، و بحث سَفَهی بودن پیش نمی آید.
ولی اگر به عنوان معاوضه باشد، کما این که در باب بیع تملیک علی وجه المعاوضه هست، لذا اگر اختلاف فاحش باشد، داخل در عنوان بیع سَفَهی می شود و بیع مورد اشکال هست. باید یک تناسبی بین عوض و معوض باشد، یک جنس 10 هزار تومنی را که نمی شود گفت: 100 هزار تومن. به عنوان بیع. بله اگر به عنوان هبه باشد هیچ اشکالی ندارد. این می گوید من این جنس را به شما هبه می کنم، او هم می گوید که من هم این 100 هزار تومن را به شما هبه می کند.
پس کلٌ من التملیکین مجانی از طرفین صادر شده، اما حدوث تملیک اول، انشاءَش مشروط بوده است، می گوید به شرطی این تملیک را می کنم که شما هم تملیکی داشته باشی.
این یک قسم.
گاهی از اوقات است که در تملیکی که از ناحیه واهب به موهوب له شده است، اون موهوب له خودش به عنوان عوض یک چیزی می دهد، ولی آنی که هبه بوده است عوضیت نبوده. زید کتابی را به عمرو هبه می کند، هیچ شرطی هم نمی کند. عمرو هم می گوید حالا کتابی را به من هبه کردی، در عوضش این را می پردازم. پس تملیک اول که هبه بود، تملیک بود مجاناً هم بود، شرطی هم حتی درش نشد که تملیکی از عمرو صادر بشود. ولی عمرو می گوید: فلان روز این کتاب را هدیه دادی، می خواهم این کتاب دیگر را عوض او بدهم. اصلاً تصریح هم می کند. علی وجه العوضیه می دهد. ولکن تملیک اولی که صادر شد، مشروط به عوض نبود، مجاناً هم بود بدون آن که هیچ چیزی بخواهد در قِبال او قرار بگیرد، نه فعل و نه عینی از اعیان. این صورت دوم.
صورت سوم این است که این آقا فقط اهل گرفتن هست، چیزی در قِبال تملیک او نپرداخته است، چون نه شرطی بوده است و نه چیزی در قبال تملیک او می دهد. این هم 3 صورت.
در هیچ یک از این 3 صورت، معنای هبه عنوان عوضیت را ازش می توانید استفاده بکنید؟ خیر، در هیچ یک از این 2 صورت عنوان عوضیت برای مال از ناحیه واهب نبوده است، گرچه در قسم دوم متهب علی وجه العوضیة می دهد، اما آنچه را که گرفته است، واهب به عنوان عوضیت نداده است، پس قضیه مقابله را واهب مد نظر نداشته است. او می گوید: اون کاری که تو کردی در ازاء تو این کار را کردم.
مثل این که در روستاها، یکی بنائی دارد، 10 نفر جمع می شوند برایش کار می کنند و مزد ازش نمی گیرند، ولی عرف اون جا این طور است که اگر برایش بنائی کردند، باید برود برای آنها هم کار بکند. می گوید: فلانی یک روز آمد کار کرد، من هم باید یک روز بروم. این رسم هست.
این جا هر یک از این 2 هبه می کنند کار را به دیگری، ولی عنوان عوضیت در کار نیست. و می دانند هم که عرفشان هم این است، و لو این که بر زبان جاری نکنند. مثل زن ها که این بچه او را نگه می دارد، او هم می آید باز بچه این را نگه می دارد. این نگه داری نه علی وجه العوضیه است، بلکه به عنوان احسانی در قبال احسان است. عنوان معاوضه در کار نیست. به خلاف بیع که عنوان معاوضه در میان هست.
در باب هبه، به طور کل عوض درش اخذ نشده است، اگر بخواهد هبه، هبه معوضه باشد، به یکی از این امور باید هبه معوضه قرار بگیرد.
یکی این که مالی را هبه بکند به عنوان این که او هم چیزی را عوض بدهد، ولی در ماهیت هبه عرض کردم که مجانیت اخذ شده. این معنایش این است که یک شیء مجانی ما به شما می دهیم، که شما هم یک چیز مجانی به ما بدهی. که شرط فعل نامیده می شود.
صورت دوم این است که مالی را شخص به دیگری بدهد، به عنوان این که مِلک او باشد، این جا شرط نتیجه شده است. که ملکیت باشد به معنای اسم مصدری.
و ثالثةً چیزی را شخصی به شخص دیگر می دهد، که او هم هبه کند به او، که در این قسم سوم که عنوان معامله را به خودش بخواهد بگیرد، اشکالی هست که در جای خودش بیان می شود.
علی ای حال باید ملاحظه بشود که در باب هبه تملیک بالعوض، در این صور ثلاثه ای که ذکر شد، وجود دارد که بگوییم نقض بشود به هبه تعریف مرحوم شیخ رض، یا بگوییم وجود ندارد.
س: … ج: در هبه معوضه یک عقد است. عقدی است که از طرف زید شروع شده و اون هم قبول کرده، دوباره اونکه تملیک می کند به عنوان هبه تملیک می کند، زید هم باز قبول می کند. در آخر 2 عقد می شود.