نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین. قال فی المکاسب: و منها صدقه علی الشراء فإن المشتری بقبوله البیع یملِّک مالَه بعوض المبیع .. در رابطه با فرمایشاتی که مرحوم...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین.
قال فی المکاسب: و منها صدقه علی الشراء فإن المشتری بقبوله البیع یملِّک مالَه بعوض المبیع ..
در رابطه با فرمایشاتی که مرحوم شیخ رض در موارد نقض بر تعریف ایشان و جواب از نقضی که ایشان فرمودند، وارد این مباحث شدیم، و چون خواستیم بعضی از فرمایشاتی که مثل مرحوم حاج شیخ رض و بعضی از بزرگان دارند، عرض کرده باشیم، چاره ای نیست که این فرمایشاتی که ایشان فرموده اند را اشاره کنیم، تا ببینیم آن بزرگان در مقام تأیید یا اشکال بر مرحوم شیخ رض چه فرموده اند.
کلام به این جا منتهی شد به این جا که: این که مرحوم شیخ رض در ردّ نقض تعریف بیع، به صدق به شراء؛ آمدند تعبیر به ضمنیت در مورد شراء فرمودند در مقابل اصالت در رابطه با بیع. این مورد اشکال مرحوم حاج شیخ رض واقع شد و فرمودند این عنوان ضمنی به 2 معنا متصوَّر است و هیچ یک از این 2 معنا قابل قبول نیست. که مشروح گذشت.
تعبیری هم که مرحوم سید رض در دفاع از مرحوم شیخ رض دارند، که فرمودند: ایشان که تعبیر فرمودند تملیک از ناحیه بایع را به اصیل، و تملیک از ناحیه مشتری را به ضمنیت. از این باب بود که بین این 2 تملیک فرق هست. چون تملیک بایع، تملیک بالعوض هست، و تملیک مشتری، تملیک عوضاً هست. این ها کلمه کلمه باید عنایت بشود.
بایع تملیک می کند بالعوض، یعنی می گوید ملکتک داری بکذا. تملیک مشتری تملیک بالعوض نیست، یعنی آن عوضی را که مالک در تملیک مبیع آورده است، مشتری دارد به عنوان عوض می پردازد، فرق است بین تملیک بالعوض، با باء، و تملیک عوضاً بدون حرف جرّ.
تملیک بالعوض یعنی آنچه که تملیک می شود ابتداءً معوض هست، ولکن می خواهد بگوید که این مبیع و معوَّض را مجاناً نداده است، در مقابل عوض. نظر مشتری به عوض است، لذا تملیک می کند ثمن را به بایع، عوضاً.
این فرمایش مرحوم سید رض در توجیه فرمایش مرحوم شیخ رض قابل قبول نیست. چرا؟ برای خاطر این که با این بیان ایشان می خواهند مآلاً چنین بفرمایند: که تملیک بایع، تملیک ابتدائیٌ و تملیک مشتری، تملیک به عنوان پاسخ هست. تبعیٌ. پس بایع است که در این جا تملیک را شروع کرده است، تملیکی که از ناحیه مشتری هست، او شروع کننده تملیک نیست. این جوری خواستند ضمنیت و اصالت را فرق بگذارند. و حال این که نه، کلا التملیکین من الجانبین ابتدائیٌ، و کلا التملیکین بالعوض هست.
اگر شما عنوان بالعوض و عوضاً را به کار می برید، از آن طرف هم می توانیم بگوییم: که کما اینکه بایع تملیک می کند مبیع را به مشتری بالعوض، می گوییم مشتری هم تملیک می کند ثمن را به بایع بالعوض. کما این که مشتری ثمن را عوضاً عن المبیع می پردازد، ما هم می گوییم بایع هم مبیع را عوضاً عن الثمن به مشتری می پردازد.
پس عنوان تملیک بالعوض در 2 طرف متصور است، عنوان تملیک عوضاً هم از 2 طرف قابل تصور هست. پس فرقی از این جهت در 2 طرف نیست، که ما تملیک در مشتری را ضمنی بدانیم و در بایع را بالأصالة بدانیم.
در این جا ممکن است که یک اشکالی بشود، و آن این است که این بیان شما، جامع افراد نیست. این اصطلاحاتی که بیاوریم راحت تر می شود مطالب را بفهمیم. چرا؟ چون بیع سلف از این ضابطی که ذکر شد، که انشاء تملیک عین بالعوض، خارج می شود. ما نمی خواهیم سبب باید حتماً از طرف بایع به ایجاب انشائی باشد، و قبول به انشاء مفهوم قبول باشد، تا نتیجةً به مثل بیع سلف شما نقض کنید.
بیان نقض این است که گفته اند اگر در بیع سلف اگر مشتری بیاید ابتداءً به بایع این چنین بگوید: اسلفتک عشرةَ دراهم، فی منٍّ من الحنطة. اگر این تعبیر را به کار برد، و بایع در جواب بگوید قبلتُ، این بیع سلف درست هست یا نیست؟ واضح است که درست است. با این که تملیکی در این جا شده است ابتداءً به هر معنایی که معنا کنید از ناحیه مشتری شروع شده است. پس تعریف شما که گفتید انشاء تملیک عینٍ بمال، در این جا انشاء تملیک عینٍ بمال نیست، بلکه انشاء تملُّک عینٍ بمال هست. پس تملیک از ناحیه بایع که به عنوان تملیک عین است، در این جا محقق نیست، آنی که در چنین معامله ای صادر شده است ابتداءً از مشتری بوده است که تملیک می کند دراهم را که عوض هست، در مقابل آنچه را به عنوان کلی از بایع خریده است، و ملکتُک هذه الدراهم بکذا من الحنطة، آنچه که در این جا انشاء تملیک شده است از ناحیه مشتری شروع شده است، انشاء تملیک مال در مقابل آنچه را که به عنوان کلی از عین از او طلب کرده است، در مقابل او. ولی تعریف بیع او را شامل نمی شود.
می فرمایند این نقض وارد نیست، چرا؟ چون اگر مراد ما از این که می گوییم آنچه که از طرف بایع هست، ایجاب انشائی است، و آنچه از طرف مشتری است انشاء مفهوم قبول باشد، خب این جا عکسش شده است و قهراً در چنین موردی این تعریف صادق نیست، و بیع سلف از دائره این تعریف خارج می شود. ولکن بحث ما در بیع به حمل شایع است، یعنی بیع خارجاً، بیع خارجی قِوامش به تسبیب از یک طرف و قبول از طرف آخَر هست، و این معنا واضح است که وجود دارد. چه طور؟ برای خاطر این که در مورد بحث ما گرچه به ظاهر از ناحیه مشتری انشاء تملیک شروع شده است، اما این معنای کلی تسبیب من طرفٍ و قبول من طرفٍ آخَر محقق است، چه از این طرف شروع بکند و چه از آن طرف شروع بشود. و لذا در بحث تقدیم قبول بر انشاء بیع می آید، که اگر به این معنا توجه داشته باشیم اشکال و محذوری هم ندارد. اول او قبول بکند بعد انشاء بکند. بله، اگر به ظاهر این تعبیر ما جمود به خرج بدهیم، مثل چنین موردی از دائره تعریف مرحوم شیخ رض خارج خواهد بود، ولی چون منظور ما بیع خارجاً هست، نه بیع در عالَم اعتبار و تصوُّر، – در عالَم اعتبار و تصوُّر به مرحله انشاء اگر بخواهید شما مطلب را ببرید، که خارج از بیع خارجی، و بیعِ موجودِ در خارج بخواهید تصور کنید، بله این حرف وارد است – ولی اگر به اعتبار بیع در خارج واقع بشود، که تسبیب من طرفٍ و قبول من طرف آخَر باشد، کاری به این ترتیب انشاء و قبول نگیرید، نقض وارد نیست.
قال فی المکاسب: و منها انتقاض طرده بصلح علی العین بمالٍ و بالهبة المعوضة.
یکی از موارد نقض بر انشاء تملیک عین بمال، در مکاسب همین است که می فرمایند: اگر صلح بر عین بشود بمال، زید با عمرو مصالحه بکنند نسبت به منزلی که مورد نزاعشان واقع شده است، می گوید آقا من این منزل را با شما صلح می کند به این مقدار پول. تحت عنوان از صلح است، لذا برابری عوض و معوض لزومی ندارد. الی غیر ذلک از اختلافاتی که بین بیع و صلح یا صلح و سائر معاملات هست.
در این جا تعریف شما برای بیع که انشاء تملیک عین باشد، آقای مصالِح انشاء تملیک این مال را کرده است، بمالٍ، پولی که از طرف می خواهد بگیرد. انشاء تملیک عین بمال شده است قبول هم از ناحیه متصالح کما این که قبول هم آنجا از ناحیه مشتری می آید. پس این تعریف شما بر این صلح هم صدق کرد.
یا هبة معوضة که واهب تملیک می کند عین موهوبة را به موهوبٌ له با عوض، او هم قبول می کند تملُّک را با عوض. پس این جا هم انشاء تملیک عین بمال آمده است.
این هم 2 مورد از موارد نقض.
در مورد صلح مرحوم شیخ رض در جواب می فرمایند: صلح حقیقتش تملیک نیست، اصلاً صلح ماهیتش تسالم هست. ماهیت صلح تسالم هست، آنچه که أحد الطرفین با دیگری در مقام مصالحه بر می آیند، که از 2 طرف این توافق و تسالم شکل می گیرد، این معنا مدّ نظر هست. نهایت ثمرة این سازش به تعبیر فارسی، به حسب موارد فرق می کند. اگر فرض کنید که مسالمه این ها این بوده است که عینی را أحد الطرفین بگیرد در قِبال او چیزی را بپردازد، می گویند این نتیجة بیع را داده است، ثمرة صلح تملیک عین در مقابل عوض است، کما این که ممکن است ثمرة صلح در برخی از موارد فایده و نتیجه اجاره را بدهد، اگر مصالحه بکنند بر منفعت عینی مع العوض. این نظیر تملیک المنفعة بالعوض است، تملیک المنفعة بالعوض اجاره است، اما این جا صلح بر منفعت شده است بعوض خاص. این نتیجه اجاره را داده است، ولی احکام اجاره را ندارد. کما این که ممکن است تملیک انتفاع بشود که ثمرة عاریه را می دهد، در عاریه انسان مالک انتفاع می شود. فرق بین تملیک منفعت با تملیک انتفاع چیست؟ در تملیک منفعت، منفعت از مِلک مالک خارج می شود، ولی در تسلیط بر انتفاع، منفعت از مِلک مالک خارج نشده است. لذا در باب غصب، فرق هایش هم واضح می شود، اگر غاصبی بیاید این مِلک را غصب بکند، در فرض تملیک منفعت نسبت به مالک منفعت که مستأجر است ضامن است، یا نسبت به متصالح که در باب صلح است، اما در مورد این که حق انتفاع پیدا کرده است، تسلیط بر انتفاع پیدا شده، در این جا غاصب منفعت را برای مالک ضامن است، نه برای کسی که می خواهد انتفاع ببرد و مستعیر است. لذا منفعت مضمون است برای معیر نه مستعیر.
علی ای حال در این جا فائده عاریه را داده است، در برخی از موارد نتیجه صلح اسقاط حق است، و برخی از موارد نتیجه صلح انتقال حق است.
پس بنابرین اگر در باب صلح تملیک عین بمال بشود، نباید فوراً بگویید که بیع شد. اگر در هر جایی بگوییم این است، کلمه صلح می شود مشترک لفظی بین این موارد – همانطور که در مکاسب مرحوم شیخ رض فرموده اند – و حال آنکه کلمه صلح در همه جا یک معنا دارد، به اشتراک معنوی، و مصادیق او فرق می کند. و به تعبیر خودشان ثمرة صلح در هر جا با جای دیگر فرق دارد.
بنابرین ماهیةً صلح و بیع با هم فرق دارند، و صلح در همه جا غیر از تسالم چیز دیگری نیست.
مرحوم حاج شیخ رض اشکالی دارند، نه در جواب مرحوم شیخ رض بر این اشکال. اشکال در حقیقت یک اشکال ادبی است که می فرمایند: مادة صلح و صلوح و صلاح، این ها به معنای سازش در فارسی است. و معنای صلح به موافقت و ملایمت بیشتر نزدیک است، تا به معنای مسالمت، چون می فرمایند: سِلم و مسالمت به معنای خلوص است، معنای تقریبی اش را می فرمایند. و شیء سالم یعنی خالی از نواقص. مثلاً می گویند شیر سالم، یعنی نقص و فسادی درش نیست. سلام هم که از اسماء پروردگار عالَم هست که اللهم أنتَ السلام تعبیر می کنیم، این به معنای این است که سالم از نقائص است، نقائصی که در ممکنات هست در حق تبارک و تعالی به هیچ وجه وجود ندارد. و اسلام هم می فرمایند به همین معناست، به معنای اخلاص قلب از کفر و شرک، لذا مسلمان را مسلمان می گویند چون قلبش از کفر و شرک سالم مانده است.
مسالمت معنای مصالحه نیست، مسالمت به معنای این است که انسان قلب خودش را از آنچه که موافق با غرض شخص دیگر نیست، خالی بکند. لذا می گویند زندگی مسالمت آمیز می کنند.
بنابرین مفهوم صلح با مفهوم بیع با هم متفاوت اند، و این تفاوت کما اینکه در بین مفهومَین وجود دارد، بین وجود خارجی این ها هم وجود دارد.
حالا اگر تسالم بر ملکیت شیء ای مع العوض واقع شد، نتیجه بیع را می دهد. و چون چنین فرقی بین بیع و صلح از این نظر موجود هست، باب باعَ یَبیعُ متعدی به نفس است، ولی صالح یصالِحُ متعدی می شود به حرف جرّ، لذا می گوید صالحت لداری. استشهاد به آیه شریفه هم کرده اند که با اصلحنا له زوجَه آمده است، ولی در باب بیع حرف جرّی در کار نیست.
صلح و سِلم قاعدةً چون در موارد معاهده بین طرفین هست و معاقده بین طرفین، اگر بر شیء ای چنین صلح و سِلمی واقع شد، متعدی به حرف استعلاء می شوند، نه به اقتضاء مفهوم اولی خودشان.
خلاصه کلام این که تملیک اگر متعلق به عین شد، تعلُّق به عین گرفت، نه این که تملیک خودِ آن صلح باشد. صلح این چنین نیست که همیشه متعلِّق به عین بشود، در برخی از موارد در مورد عین صلح واقع می شود. لذا گاهی اوقات در مقابل عین است، گاهی صلح بر منفعت است گاهی صلح بر انتفاع هست، گاهی صلح بر اسقاط است، گاهی صلح بر انتقال است و هکذا.
در کتاب صلح لمعة یادم هست که 2 مبنا در آنجا هست. بعضی ها قائل اند که صلح معاملةٌ مستقلة. این یک قول. بعضی می گویند صلح معاملة مستقلة ای نیست، در هر جا هر ثمرة ای را داد داخل در همان باب است. مثلاً اگر صلح مفید فایده نقل عین مع العوض شد، شما این معامله مستقل ندانید، بگویید همان بیع است، عنوان عوض شده است. و اگر صلح بر نقل منفعت مع العوض بود، داخل در عنوان اجاره است و در کتاب الإجارة باید بحث بشود، نه این که جداگانه بحث بشود. ولکن ظاهراً صلح معاملة مستقلة ای است، به اعتبار این که در هر جا ثمرة خاصی دارد، و به لحاظ آن ثمرة داخل در عنوان خاص آن جهت باشد، این حرف را نمی شود چندان قبول بکنیم.
پس در نتیجه این اشکال بر تعریف ایشان وارد نیست. پس نقض به صلح صحیح نیست، و تعریف ایشان از این نقض سالم می ماند. و نسبت به او طرد را دارد.
این نقض بر تعریف جعلُ شیءٍ بإزاء شیء، نیز وارد می شود، می شود آنجا هم جواب داد، و آن این است که در باب صلح، مستقیماً جعل شیءٍ بإزاء شیءٍ نیست، چون هدف اصلی رفع منازعة است. 2 طرف که می خواهند با هم تسالم کنند می خواهند آن منازعة را از میان بردارند. ثمرة رفع منازعة در آنجا جعلُ شیءٍ بإزاء شیء شد، حالا تحت عنوان بیع یا عنوان اجاره و هکذا.
کما این که بر تعریف کسانی که گفتند: مبادلةُ مالٍ بمالٍ، این نقض وارد نیست، چون در مورد بیع آنچه که هدف اصلی هست، مبادلة مال بمال هست، ولی در باب صلح ابتداءً نظر به سازش و مسالمت دارند، ثمرة این مسالمت و سازش عبارت است از این معنای در هر موردی.
فعلی هذا کما این که این نقض بر تعریف مرحوم شیخ رض وارد نیست، بر تعریف مرحوم حاج شیخ رض هم وارد نیست، بر تعریفات دیگری که هم شده است از این جهت این نقض وارد نیست.
س: … ج: تعریف بیع، فعل صادر از بایع است. این فعل صادر از او متوقف است بر قبول مشتری. ببینید که یک فروختن در فارسی داریم و یک خریدن، فروختن غیر از خریدن است. متوقف است. مجموع این 2 را بیع نمی گویند. لذا بعضی گفته اند وقتی بِعتُ را گفت، مطلب تمام است و قبول مشتری شرط تأثیر است.