خارج فقه . کتاب البیع .

جلسه 44 بیع

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین. مرحوم شیخ رض بعد از نقل تعریفی که محقق کرکی رض برای بیع فرمودند، و ذکر 3 اشکالی که بر ایشان شد، و...

Cover

جلسه 44 بیع

آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)

00:00 00:00

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین.

مرحوم شیخ رض بعد از نقل تعریفی که محقق کرکی رض برای بیع فرمودند، و ذکر 3 اشکالی که بر ایشان شد، و دیروز هم عرض کردیم که این اشکالات ثلاثة هیچ کدام وارد بر محقق کرکی رض نیست، اما خود ایشان در صدد این برآمدند که اگر کسی بخواهد از اشکال سوم – و آن این بود که اگر بناء باشد در تعریف بیع، ما صیغة را دخیل بدانیم، که عبارت بدانیم بیع را از نقل بالصیغة المخصوصة، لازم می آید که انشاء لفظ به لفظ بشود. چون تعریف و شرح لفظ بیع را داریم می کنیم، و صیغة را در هم در معرِّف اگر آوردیم، در حقیقت چون بیع از انشائیات است، انشاء اللفظ باللفظ شده است. – می فرمایند اگر کسی در صدد رفع این اشکال باشد و بگوید این اشکال وارد نیست، به این بیان؛ این بیان را خود مرحوم شیخ رض آورده اند، که عرض می کنم، بعد ببینیم ردّی که ایشان می کند وارد هست یا نه.

ایشان می فرماید اگر کسی بخواهد دفاع کند از محقق کرکی رض و این اشکال را ردّ کند، و آن این است که بگوید:

بیع، نفس نقل است، که مدلول صیغه است، نه خود صیغه. اگر ما بیع را نفس نقل دانستیم، ذکر صیغه برای این است که نقل چون یک معنای عامی است و اختصاص به باب بیع را ندارد، ما بخواهیم نقل حاصل از بیع را بیاوریم، چاره ای جز آوردن کلمه صیغه نداریم، پس ذکر عنوان صیغه در تعریف بیع، نه به لحاظ بودن این صیغه جزء معرِّف، بلکه برای تخصیص نقل است. چون نقل یک معنای عامی است، نقل حاصل از بیع عبارت است از نقل حاصله از صیغه خاصه ای مثل بِعتُ، خب اگر این شد، بنابرین صیغه در معرِّف نیامده است، اگر در معرِّف نیامده است، انشاء اللفظ باللفظ این اشکال اصلاً وارد نیست. این دفاعی است که از محقق کرکی رض می شود کرد.

مرحوم شیخ رض می فرماید: این بیان دفع اشکال از محقق کرکی رض نمی کند، زیرا فرمایش محقق کرکی رض به أحد المحذورین علی سبیل منفصلة وارد هست؛ چه طور؟ یا فرمایش ایشان مستلزم دور است و یا این که بیان محقق کرکی رض مستلزم لغویت در کلام هست. یکی از این 2 محذور هست. چرا؟ چون مراد از تعریفی که در این جا شده است، اگر منظور محقق کرکی رض تعریف ماده بیع باشد، و ماده بِعتُ را بخواهند تعریف کنند، و صیغه هم مراد خصوص صیغه بِعتُ باشد، شما معرَّف را در معرِّف آوردید؛ چرا؟ چون توقُّف دارد معرفت معرَّف بر معرِّف؛ اگر معرَّف و لو به عنوان جزء در معرِّف گنجانده شود، هذا توقف شیء بر نفس است که دور است. پس اگر مراد از صیغه، خصوص صیغه بِعتُ باشد، یَلزَم در این جا دور، و از این اشکال ما تخلص پیدا نمی کنیم.

و اگر بگویید صیغه بِعتُ خصوصیتی ندارد، بِعتُ باشد، ملَّکتُ باشد، و سائر الفاظی که معنای بیع را می تواند برساند، اگر باشد، در این صورت دیگر ذکر صیغه می شود لغو، چون این صیغه در این صورت خصوصیتی ندارد، پس بنابرین اگر مراد خصوص صیغه بِعتُ باشد، لازمه اش دور است و اگر مراد عام باشد، اعم از بِعتُ و مَلَّکتُ و امثال ذلک، در این صورت باید تعبیر بکند به این که بیع عبارت است نقل، دیگر عنوان صیغه را نیاورند، بگویند بیع عبارت است تملیک، انشاء نقل است، انشاء تملیک است، دیگر صیغه را نیاورند، چون صیغه خصوصیتی ندارد، پس ذکر صیغه می شود لغو. پس أحد المحذورین من اللغویة او الدور در کلام محقق کرکی رض وارد است. این بیانی است که مرحوم شیخ رض دارند.

و لکن لنا أن نقول. به این که اگر هر یک از این 2 احتمال را بگوییم، هیچ یک از این 2 اشکال پیش نمی آید. می توانیم احتمال اول را اختیار بکنیم و بگوییم مراد از صیغه مخصوصة عنوان بِعتُ هست، اشکال شما این بود که دور لازم می آید، ولی ما می گوییم دور لازم نمی آید، برای خاطر این که در صورتی که مراد از بِعتُ، معنای بِعتُ باشد، دور است، چون ما داریم ماهیت و معنای بیع را تعریف می کنیم، معرَّف عبارت است از ماهیت بیع، معرِّف هم عبارت است از معنای بِعتُ، پس بنابرین معرَّف را در معرِّف أخذ کردیم.

ولی اگر مراد از صیغه مخصوصة لفظ بِعتُ باشد، ما در معرَّف معنای بیع را قصد داریم، ولی در معرِّف معنای بِعتُ منظور نیست، لفظ بِعتُ هست. لذا توقف شیء بر نفس نشد. و لو لفظ بدون معنا نیست، ولی مقصود ما از ذکر صیغه مخصوصة لفظ بِعتُ هست، لذا تعبیر به عنوان صیغه کردند.

در موقعی هم که می خواهند دفاع از محقق کرکی رض کنند، و اشکال سوم را هم رفع کنند، در آنجا تعبیر شده است و نقل حاصله از صیغه بِعتُ گفته شده است، پس معنای بِعتُ منظور نیست. نقل مسبَّب از صیغه، نقل حاصل از صیغه. این جور تعبیر شده است، پس بنابرین اشکال دور نخواهد بود، چرا که الموقوف غیر الموقوف علیه.

به عبارت دیگر که این عبارت را مرحوم حاج شیخ رض دارند، این جور تعبیر کردند: اگر غرض تعریف ماهیت بیع باشد، واضح است که معرفت آن حصة خاصة از نقل که به عنوان بیع است، متوقف است بر معرفت چیزی که موجِب تحصُّص او می شود. نقل یک عنوان و طبیعت کلیة ای است که حِصَص متعددة ای دارد، در هبة معوضة و غیر معوضة نقل هست، در صلح و اجاره نقل هست، از جمله از چیزهایی که درش نقل هست عبارت است از بیع. خب ما اگر حصة خاصة ای از نقل مدّ نظر ما هست، باید آنچه که موجِب این حصة می شود و سبب تحقق این حصة می شود باید در معرِّف بیاوریم یا خیر؟ قهراً باید در معرِّف بیاوریم، لذا اگر ما بگوییم بیع عبارت است از نقل، بدون ما یُحَصِّصُ اون نقل را تحت حصة خاصة ای که عنوان بیع برش مترتب شود، و یا بگوییم البیع هو التملیک، بدون آن چیزی که موجِب تحصُّص اون تملیک بشود، تحت عنوان حصة خاصة ای که عبارت از بیع است؛ بدون ذکر سبب حصیت و سبب حصة شدن، واضح است که نقل مطلق تعریف به أعم است. تعبیر به تملیک بدون آوردن ما یُحَصِّص این حصة خاصة از نقل را تحت عنوان بیع، این تعریف به أعم است و تعریف به أعم جائز نیست.

پس ذکر صیغه مخصوصة برای بیان آن چیزی است که موجِب حصة شدن این نقل می شود، و آن حصة خاصة از نقل که تحت عنوان بیع است، لا یتحقق الا بالصیغة الخاصة.

و از این جا فرض دوم هم اشکالش واضح الدفع است. برای خاطر این که در فرض دوم که اگر گفتیم مراد از صیغه، خصوص صیغه بِعتُ نیست، و أعم از بِعتُ و مَلَّکتُ هست، اشکال کرده بودند که در این صورت ذکر صیغه لغو است و شما نباید بگویید البیع هو انشاء النقل بالصیغة المخصوصة، بلکه بگویید البیع هو انشاء النقل انشاء التملیک، چرا ذکر عنوان صیغه مخصوص را می کنید؟

جواب این فرض هم روشن است، می گوییم ما باید عنوان صیغه مخصوصة را بیاوریم، چرا که آن الفاظی که موجِب می شود که این حصة خاصة از تملیک یا نقل حاصل بشود، اون تا در میان نیاید، نقل به عنوان بیع حاصل نمی شود، تا اون حاصل نشود، تملیک تحت عنوان بیع حاصل نخواهد شد. پس بنابرین هم اشکال فرض اول واضح است که وارد نیست بر این دفاع. و هم اشکالی که بر فرض دوم فرموده بودند واضح است که وارد نیست بر این دفاع.

مضافاً بر این که اگر غرض از تعریف عبارت باشد از اشاره به معامله رایجه بین مردم – که این را مکرر عرض کردیم که در مقام تعریف می خواهند همین معاملات رایجه بین مردم را بیان بکنیم – واضح است که در این صورت هم دور نخواهد بود. چون در ما نحن فیه صیغه را اعم از بِعتُ و ملَّکتُ و حتی نَقَلتُ می دانیم، خب اگر اعم دانستیم خصوصیتی ندارد عنوان بِعتُ فقط، که بگویید دور لازم می آید، ملَّکتُ هم هست، نَقَلتُ هم هست.

پس بنابرین چون مجموع این صِیَغ موجِب تحصُّص نقل و تملیک می شوند، و ان کان در بیع مجموع، یکی اش عنوان بِعتُ باشد، چون مجموع می آید باز اشکال دور بر طرف می شود، چرا که توقف بر خصوص بِعتُ که ندارد، بِعتُ یکی از آن افراد است، شما باقی الفاظ را در نظر بگیر و بر اساس آن ها دیگر دوری اساساً نخواهد بود.

پس بنابرین اشکالی که مرحوم شیخ رض بر این دفاع کرده اند، هیچ کدام از این محذورین علی سبیل منفصلة وارد نخواهد بود، لنا أن نختار هر یک از این 2 شقی را که ایشان حسب احتمال و حسب الفرض فرمودند، بدون این که هیچ یک از این 2 محذوری که ذکر فرمودند وارد باشد.

علی کلِّ تقدیرٍ، این اشکالات وارد نیست، اما اساساً تعریفی که محقق کرکی رض فرمودند، بنابرین می شود بی اشکال، برخی از بزرگان ادعاء کردند بنابر اینکه می شود از این اشکالات ثلاثة مرحوم شیخ رض جواب داد، تعریف محقق کرکی رض بلا اشکال هست و می توانیم این تعریف را قبول بکنیم. این را جماعتی از محققین قائل اند.

و لکن در این جا می شود حرفی را گفت – کما این که این حرف را بعضی از اکابر محققین گفته اند – و آن این است که ما در سابق در بحث این که تعریف لغوی معنای بیع، که بحث مبادلة و نقل به میان آمد، نکته ای را آنجا هم مرحوم حاج شیخ رض و هم دیگران، و آن این بود که آیا در همه موارد بیع ملازِم با نقل هست؟ خیر. ما داریم از مواردی که با این که بیع هست و صحیح هم هست، نقلی در کار نیست. حالا مثل بیع دین علی من هو علیه را نیاورید که بعضی در اصل بیع بودنش اشکال می کنند، و ما هم وارد بحثش می شود.

نه، در مثل بیع سَلَف. در بیع کلی، کلی بما هو کلیٌ که اصلاً قابل نقل نیست، چون کلی بما هو کلیٌ اصلاً وجود ندارد. خب آیا در بیع کلی این کلی ای که پیش فروش شده است به این آقای خریدار، چی نقل داده شده است؟ ثمن را الآن گرفته، و الا اگر ثمن هم نقد نباشد که بیع کالی بکالی است که باطل است، خب این جا مثمن کلی است در ذمة آقای بایع، ثمن نقداً به بایع داده شده است، خب این جا چه چیزی نقل داده شده است، می توانید بگویید کلی مثمن نقل داده شده است؟ کلی شیئیتی ندارد، آن فقط در ذهن است، چیزی نیست که نقل داده بشود. پس این تعریف ایشان از این جهت جامع افراد نیست و به اصطلاح عکس ندارد. چرا؟ چون بیع سَلَف بیعٌ با این که این تعریف شامل آن نمی شود، چون فرمودند إنشاء نقل است، و حال آن که این جا نقلی نیست. نقل در آینده الآن وجود ندارد. شما بیع را الآن انشاء کردید، انشاء که الآن شد مُنشَأ هم باشد الآن باشد. بر خلاف آنچه که مشهور است، در بحث واجب مشروط. که مشهور بر خلاف مبنای مرحوم حاج شیخ رض که اگر انشاء وجوب فعلی بود، باید وجوب هم الآن باشد، نه این که انشاء الآن بشود، و وجوب بعداً پیدا بشود؛ بله، می شود وجوب الآن باشد و واجب بعداً پیدا بشود، معلَّق بشود واجب بر یک شیء دیگری، ولی نمی شود اصل وجوب معلَّق بر شیء دیگری بشود، چون اگر انشاء شد مُنشَأ هست. فرق بین انشاء و مُنشَأ بالإعتبار هست. نمی شود ایجاد بشود و وجود نباشد، اگر انشاء نقل شد، باید نقل وجود داشته باشد، نمی شود الآن انشاء نقل بکنید، به اعتبار این که بعداً نقل در حصه خاصه ای از آن کلی محقق می شود. به اعتبار تحقق نقل در حصه خاصه بعداً نمی شود بگوییم که الآن انشاء کرده است.

پس اگر انشاء نقل شد، الآن باید بالفعل نقل هم باشد، انشاء یعنی فعلیت. اگر انشاء شد، یعنی ایجاد فعلیت پیدا کرد، ایجاد فعلی است پس قهراً وجود هم باید فعلی باشد. ایجاد نقل شد باید وجود نقل باشد.

س: اگر موقوف باشد چی … ج: اگر اجازه را ناقل بدانیم، این می شود، ولی اگر اجازه را کاشف بدانیم .. ، حالا این بحث هست که اگر اجازه را کاشف بدانیم، اصل تحقق بیع شده است، متزلزلا، لزومش متوقف است بر اجازه مالک، نه اصل تحقق بیع. لذا بیع محقق شده است و لزومش متوقف است. بنابر ناقلیت، اصلاً یک رکن بیع نیامده است، و آن رکن آخَر است، پس در هر 2 صورت آنچه که انشاء شده، مُنشَأ محقق شده است، در بیع فضولی بیع محقق شده است، نقل و انتقال را اعتبار کرده است، نهایت متزلزل است.

س: … ج: بنابر ناقلیت که اصلاً چیزی واقع نشده است. مرحبا به ناصرنا، در آن جا هم همین است که اگر نیاید سبب آخَر این نقل، که عبارت است از اجازه مالک، بنابرین نقل محقق نشده است. یعنی دارید اشکال می کنید بر کاشفیت، چون یکی از اشکالات کاشفیت این می شود باشد که چه طور می شود که – اگر بگوییم اصل ماهیت بیع متوقف باشد بر اذن و حال آن که بیع انشاء شده است – چه طور می شود که انشاء شده باشد، و مُنشَأ بعداً پیدا بشود؟ اگر انشاء فعلیت پیدا کرد، مُنشَأ هم باید در همان جا باشد، اگر مُنشَأ نیست پس باید بگویید که انشاء تمام نیست. و انشاء معنا ندارد که تمام نباشد، چون امر انشاء دار است بین بود و نبود، یا هست یا نیست؛ پس اگر انشاء نقل کرد باید نقل باشد، در حالی که در همه جا بیع انشاء نقل نیست، در مثل بیع کلی انشاء نقل نیست. پس این تعریف ایشان شامل همه افراد و مصادیق بیع نمی شود.

این اشکالی است که بر ایشان مثل مرحوم حاج شیخ رض – در این جا تصریح ندارند ولی چون در سابق چون فرموده اند – بر اساس آن فرمایش ایشان می توانیم بگوییم که این تعریف از این نظر جامع افراد نیست.

س: … ج: در بیع سلف بر ذمة بایع این است که در وقت معیَّن مثمن را به آقای مشتری تحویل بدهد. حقی که دارد هست، و مشتری سلطة ای پیدا می کند با این بیع، که مطالبه از مبیع بکند، در زمان خودش. به واسطه این ثمنی که پرداخت کرده است. این معنا با بیع محقق شده است، ولی الآن چیزی منتقل نشده است. کلی که چیزی نیست.

س: سلطه منتقل نشده؟ ج: سلطه که چیزی نیست. بله، سلطه آمده؛ ولیکن آن چیزی که باید در ازاء ثمن نقل داده شود که سلطة نیست، ایشان پول نداده سلطة را بخرد، پول داده که 10 من گندم را بخرد. پول را در ازاء او داده است، این سلطة که دارد برای این است که با بیع مالک شده است. پس سلطة معوَّض نیست، آنچه که معوَّض هست، خود مبیع است، الآن مبیع گیرش نیامده است. نقل و انتقال در باب بیع بین عوض و معوَّض هست، نه بین سلطة هر یک از طرفین بر دیگری بر مطالبه آن چه که منتقل شده است به او.

پس بنابرین این تعریف از این جهت مورد اشکال هست.

مرحوم شیخ رض از نظر شریف خودشان چون این تعریف و تعریفات دیگر را قبول نداشتند، می فرمایند اولی به این است که بیع را تعریف بکنیم به انشاء کذا.. که اول تعریف ایشان است، جلسه بعد.

این تعریفی که مرحوم شیخ رض دارند، می فرمایند مصون از عدة کثیرة ای از اشکالاتی که شده است.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.