نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین. بحث در این بود که تعاریفی که برای بیع ذکر شده است، بعضی از آنها را مرحوم شیخ رض ذکر فرمودند و مورد...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین.
بحث در این بود که تعاریفی که برای بیع ذکر شده است، بعضی از آنها را مرحوم شیخ رض ذکر فرمودند و مورد مناقشه هم قرار داده است.
یکی از تعاریفی که این بزرگوار ذکر فرموده است و مورد مناقشه قرار داده است، تعریفی است که محقق کرکی رض بیان فرموده است. ایشان تعریف فرمودند بیع را به نقل العین بالصیغة المخصوصة.
خب واضح است که بیع نقل العین است، در مقابل نقل المنفعة، که اجارة است. بالصیغة المخصوصة اشاره است که بیع در مقابل معاطات است، چون در بیع به عنوان بیع، باید صیغه خاص باشد، در معاطات است که صیغه خاصه ای وجود ندارد.
در این تعریف بیان مرحوم شیخ رض است که 3 اشکال وارد است، که بحث ما فعلاً در بیان اشکالات ایشان است، و این که آیا این اشکالات وارد است یا خیر؟ اشکالات در مکاسب موجود است و مراجعه می فرمایند، و اما جواب از این اشکالات مهم است که آیا اشکالات مرحوم شیخ رض بر محقق کرکی رض وارد هست یا نیست؟
اولین اشکالی که ایشان دارند این است که می فرمایند: مع أن النقل لیس مرادفاً للبیع. تعریف کردند البیع نقل العین بالصیغة المخصوصة. بین معرِّف و معرَّف باید از نظر نِسَب تساوی باشد، که 2 موجبه کلیه را در حقیقت تشکیل می دهند، که هر چیزی را که معرَّف بر او صدق کند، معرِّف هم باید بر او صدق بکند، و بالعکس. و حال آن که نقل أعم از بیع است. نقل در اجارة هم نقل هست، در صلح و هبة و موارد دیگر هم نقل هست، و حال آنکه هیچ یک از این ها بیع نیستند. پس این طور نیست که بیع نقل باشد.
در این جا جواب هایی که داده شده است، چند جواب داده اند. یک جواب این است که ما اگر به خود نقل به تنهایی نظر کنیم، واضح است که بیع اخص از نقل است، و نقل أعم از بیع. اما با توجه به قیودی که بعد از این ذکر شده است، بین بیع و این معرِّف در حقیقت مرادفت خواهد بود، نقل بالصیغة المخصوصة منحصر است به بیع. بله اگر نقل به تنهایی را نظر کنید، بله، اعم از بیع است، اما نقل با صیغة خاص – که نظرشان به همان صیغه بِعتُ هست – نقلِ از طریق صیغه بِعتُ و قَبِلتُ چنین نقلی بیع است. این نقل حاصل از ناحیه قول بِعتُ، چنین نقلی منحصر در بیع خواهد بود، پس ترادف حاصل خواهد شد. این یک جوابی است که برخی از بزرگان داده اند.
جواب دیگری که از مرحوم حاج شیخ رض در این جا هست، این است که می فرمایند: باید ببینیم که غرض از تعریف بیع در این جا که محقق کرکی رض در مقام تعریف بر آمدند چیست، اگر غرض تفسیر کلمه بیع باشد، و آنچیزی که مسمای به لفظ بیع است، که حدّ و اجزای ذاتی او را بخواهیم تعریف بکنیم، که هیچ گونه فرقی بین حدّ و محدود نباشد، دنبال فرق نباشیم، حتی به إجمال و تفصیل، مثل الإنسان حیوانٌ ناطقٌ، این مقدار از فرق هم قائل نخواهیم باشیم، و ناظر به تفسیر لفظی بیع باشیم، خب این جا واضح است که در مقام تعریف باید تعریف بکنند به لفظی که مرادف با اوست، و لازم است در مقام تعریف رعایت این مرادفت بین حدّ و محدود، در چنین تعریفی که نظر به ماهیت لفظ داریم، و به ما عدای او هیچ توجه و التفاتی نباشد. و واضح است که محقق کرکی رض در مقام شرح و تفسیر لفظ بیع نیست، که شما به ایشان ایراد بگیرید که بین بیع و نقل مرادفتی نیست، اگر این ایشان در مقام تعریف شرح اللفظ بیع بودند و تعریف می خواستند بکنند و تفسیر بکنند این کلمة بیع را، خب این وارد است است که بین این کلمة و کلمة دوم که نقل است، ترادفی نیست.
پس غرض در این جا چیست؟ غرض محقق کرکی رض از این که بیع را به نقل العین بالصیغة المخصوصة تعریف کردند، نظر به این دارند که می خواهند ماهیت بیع را تعریف کنند، یا به عبارت دیگر نظر به معاملات متداول بین مردم دارند. ایشان که نخواستند کتاب لغت را این جا بیان کنند، نظر دارند به این که معاملة رایجه بین مردم تحت عنوان بیع، این چیست. او را می خواهند تعریف کنند. یا ماهیت بیع در نزد فقهاء و در فقه چیست، کاری به تفسیر لغوی ندارند. این تفسیر را می خواهند بیان بکنند.
بنابرین در این جا می توانند به یک لفظ یا چند لفظ که کنار هم قرار بدهند، آن ماهیت را تعریف کنند، و در مطلق مواردی که در کتاب فقه تعریف بعضی از الفاظ را می کنند، از این ناحیه دوم هست، نه به لحاظ معنای لغوی کلمه. مثلاً اگر اجاره را تعریف می کنند می خواهند کلمه اجاره تعریف بشود، یا می خواهند بگویند اجاره ای که در بین مردم متداول هست چیست؟ یا ماهیت اجاره نزد فقیه چیست؟ بیان ماهیت شیء است، یا اگر کاری با ماهیت شیء نداشته باشند، می خواهند بگویند این معامله ای که رایج است، صلح مثلاً چیست؟ وقتی صلح را در کتاب فقه تعریف می کنند، نمی خواهند بگویند که معنای لغوی آن چیست، بلکه می خواهند بگویند که معنای صلح به عنوان یک معامله رایجه و دائره میان مردم چیست، این را می خواهند تعریف بکنند. یا نه ماهیت او را در نزد فقیه می خواهند بیان بکنند.
این 2 مطلب، 2 امر جدایی است.
حالا، آیا به عنوان این غرض دوم وقتی بیع را تعریف بکنند، غیر از همان نقل العین بالصیغة المخصوصة است؟ غیر از این دیگر نخواهد بود، بیع همان نقل عین است با صیغه خاصی که باید در میان وجود داشته باشد. بنابرین این اشکال از این نظر وارد بر محقق کرکی رض نخواهد بود.
اشکال دومی مرحوم شیخ رض دارند، و آن حاصلش بر می گردد به این که این تعریف جامع افراد نیست. می فرمایند: معاطاة در نزد محقق کرکی رض بیع است، و قسمی از بیع هست، با این که این تعریف شامل حال او نمی شود، چون در معاطاة صیغة نیست. تعریف باید طوری باشد که همه افراد معرَّف را شامل بشود، و این تعریف قِسمی از افراد معرَّف را شامل می شود که عبارت است از بیع لفظی. اما بیع معاطاتی که بیعٌ، باید در تعریف قرار بگیرد، و حال آن که این تعریف شامل او نمی شود. نقل العین هست، اما نه با صیغة، بلکه بلا صیغة، عملاً هست در حقیقت. بنابرین اشکال دوم مرحوم شیخ رض این است که این تعریف جامع افراد نیست. معاطات را ایشان بیع می داند و این تعریف باید شامل تمام افراد بیع بشود، از جمله معاطاة، و حال آن که شامل معاطاة نمی شود.
از این اشکال هم جواب داده شده است به چند نوع.
یک جواب این است که ایشان در مقام تعریف بیع لازم است، و معاطاة بیع لازم نیست. این جواب هم در حقیقت جواب اشکال نیست، مرحوم شهیدی رض این جواب را مطرح می کنند، این جواب جواب نیست، برای این که ایشان در مقام تعریف بیع به طور مطلق برآمده اند، و اولین جایی است که بیع را دارند مطرح می کنند، و بحث از اقسام بیع که لازم و جائز باشد نشده است، این اولاً، و ثانیاً در بعضی از اقسام بیع با صیغة هم بیع غیر لازم است، مثل بیع خیاری، یا در مواردی که خیار جعل شده باشد یا خیار وجود داشته باشد حسب طبع اولی آن معامله، با این که بیع با صیغة است، ولی لازم نیست؛ می توانیم بگوییم در آنجا هم این تعریف مدّ نظر نبوده است؟ این را که نمی شود گفت. پس ظاهر عبارت محقق کرکی رض هم این است که مطلق بیع را دارند تعریف می کنند، نه قسمی از اقسام بیع را.
لذا این جواب چون مورد قبول نیست، جواب دیگری داده شده است و آن این است که مراد ایشان از صیغة در این جا، – یک تصرفی در کلمة صیغة در معرِّف کرده اند، فرمودند: نقل العین بالصیغة المخصوصة، – این صیغة مخصوصة منظور صیغة اصطلاحی نیست که فقط با لفظ صادر بشود، بلکه أعم است از لفظ و فعل هر 2، این جوابی است که خود مرحوم شهیدی رض می فرمایند. به عقیده بنده و هو أیضاً کما تری، برای این که ظاهر کلمه صیغة در مقابل فعل است. ما صیغة را یک جوری معنا بکنیم که هم شامل لفظ و هم فعل بشود و بگوییم صیغة قولی و صیغة فعلی، دیگر صیغة فعلی که معنا ندارد. پس بنابرین این وجه هم زیاد نمی شود بهش در مقام جواب این اشکال به او اعتماد بکنیم.
جوابی که مرحوم حاج شیخ رض از این اشکال داده اند، به عقیده بنده جواب تامّ است. ایشان می فرمایند: تارةً محقق کرکی رض قید صیغة را که در این معرِّف آورده اند و این مشکل ساز شده است و موجب شده است که تمام اقسام بیع در این تعریف قرار نگیرند، یک وقت است که این تقیید به صیغة برای بیان این است که دائرة نقل را خواستند تضییق کنند به خصوص نقل حاصل از صیغة مخصوصة، اگر این باشد، اشکالی که مرحوم شیخ رض کرده اند وارد است. ولی می شود این چنین بگوییم که مراد محقق کرکی رض از این که قید صیغة مخصوصة را آورده اند، منظورشان این است که دفع یک توهُّمی را بکنند که بیع نفس سبب نیست، مسبَّب از این سبب است. چون ممکن است بعضی توهُّم این را بکنند که بیع همان صیغه است، برای دفع این توهُّم قید صیغة را آوردند، که نقلِ حاصل از این صیغة مخصوصة بیع است، – که اصلاً صیغة مخصوصة خصوصیتی ندارد، فعل هم بگویید همین طور است – ایشان می خواهند بگویند که بیع اثر حاصل از صیغة است نه خود صیغة. چون این توهُّم هم شده است و بعضی گفته اند که بیع حقیقتاً ماهیتش ماهیت الفاظ هست، داخل در سنخ الفاظ هست نه معانی، لذا حرف محقق رشتی رض را نقل کردیم. برای دفع چنین توهُّمی بالصیغة را آورده اند، نه این که صیغة در ماهیت بیع دخیل باشد، منظور محقق کرکی رض این است که بیع اثر حاصل از صیغه است که نقل است، نه خود صیغه مخصوصة. خب اگر این چنین شد، صیغه خصوصیتی ندارد، برای دفع آن توهُّم است، اگر برای دفع آن توهُّم شد، حقیقت بیع نقل است، حالا نقل می خواهد از ناحیه صیغه باشد، یا از ناحیه فعل باشد. پس اگر این مدّ نظر محقق کرکی رض اشکال اخصیت این تعریف از معرَّف دیگر وارد نخواهد بود.
س: … ج: ما می خواهیم توجیه کنیم دیگر. کلام ایشان قابل این معنا هست یا نیست؟ نقل العین بالصیغة المخصوصة.
س: … ج: مراد از صیغه که انشاء نیست، اطلاق صیغه بر انشاء نمی شود. یک تصرف بکنید که قابل توجیه باشد. این بیان برای این است که چون چنین توهُّمی شده است، که بعضی ها خود لفظ را بیع دانستند، برای دفع آن توهُّم ایشان اشاره دارند در تعریف، که لفظ بیع نیست، بلکه اثرِ حاصلِ از لفظ بیع هست. اگر این باشد چون این توهُّم شده است، جایی دیگر برای اشکال باقی نمی ماند. برای خاطر این که ایشان خصوصیتی برای صیغه قائل نیستند، این که کلمه صیغة را هم آوردند از باب این است که فرض اتمّ بیع، بیع با صیغه است، لذا خصوص صیغه را آوردند که فرد شاخص از این نقل است. بیع معاطاتی فرع او در حقیقت هست، کمتر هم هست و فرع است. مضاف بر این که بعضی اصلاً معاطات را بیع ندانستند.
س: چه مؤونة ای داشت که نقل ناشی از صیغة بگویند؟ ج: نقل حاصل از صیغه است. نقل به طور مطلق هم که نیست. باء سببیة را هم که خوانده اید، همان معنا را می رساند، ملا لغتی که نباید باشید دیگه.
پس بناءً علی هذا این جور می توانیم توجیه کنیم. بنابرین این اشکال هم وارد نیست.
احتمال سومی هم هست – به خاطر جنابعالی این احتمال را هم مرحوم حاج شیخ رض بیان می کنند – و آن این است که بگوییم بیع، نقل معاملی تسبیبی است، نه نقل خارجی. پس تقیید به صیغه برای بیان این است که سنخ نقل، چه نوع سنخی است. سنخ نقل تسبیبی است نه سنخ نقل خارجی که شیء را از این جا بردارند و ببرند به جای دیگر. لذا بیع تسبیب سبب کرده است برای نقل در عالَم اعتبار، نه این که نقل تکوینی خارجی باشد، که شیء از را از جایی بردارند و ببرند به جای دیگر. خب اگر این باشد، دیگر کاری ندارند به اینکه حتماً صیغه خصوصیتی دارد.
پس این اشکال دوم هم وارد نیست بر محقق کرکی رض.
عمدة اشکال سوم است. اشکال سومی که دارند این است که انشاء در باب معانی است، و هیچ لفظی منشأ تحقق لفظ دیگری نخواهد بود، به عبارت دیگر وجودِ هر لفظی وجودِ خودش هست، نه وجودِ برای لفظ آخَر. اشکالی که کرده اند این است که بیع از انشائیات هست، و نقل بالصیغه نمی شود انشاء کرد به صیغة. چون بیع یعنی گفتن بِعتُ، بیع از انشائیات است، بیع عبارت باشد از نقل بالصیغه. یعنی شما با لفظ انشاء کردید لفظ را، با لفظ، لفظ دیگر انشاء نمی شود. لفظ که انشاء شد، انشاء لفظ وجودِ همان لفظ است، و مُنشَأ وجود همان لفظ است، نه لفظ آخَر، و بیع اگر نقل بالصیغه باشد، چون بیع از انشائیات است، یعنی انشاء کردید لفظ بیع را بالصیغة خاصة، یعنی لفظ دیگر که همان صیغة خاصة باشد، سبب شده است برای تحقق لفظ دیگری. این اشکال را هم گفته اند بر محقق کرکی رض وارد خواهد بود، یعنی از اشکالاتی است که مرحوم شیخ رض بر محقق کرکی رض دارند. می فرمایند اشکال سوم این است که این تعریف ایشان مشتمل است بر یک امر غیر معقول و آن عبارت است از انشاء صیغة باللفظ، بگویید انشاء لفظ باللفظ. این اشکال هم می گویند در این جا وارد است.
ولی از این اشکال هم جواب داده می شود،
جواب اول: باعث بر این تقیید به صیغه، نه برای این است که خواسته اند بفهمانند که بیع به صیغة و لفظ انشاء می شود، که بعد شما اشکال بکنید و بگویید که نقل بالصیغه معقول نیست که انشاء بشود به صیغه. بلکه ایشان خواسته اند همان توهُّمی که در فرض قبل گفتیم دفع کنند، و آن این که بیع انشاء صیغه نیست، انشاء اثر حاصل از آن صیغه است که عبارت باشد از نقل. هذا اولاً.
جواب دوم: بیع نقل معاملی تسبیبی است، نه نقل خارجی. اگر این منظور باشد، ایشان ابداً نظری به انشاء لفظ به لفظ ندارد. و عبارت ایشان اصلاً کاری به این ندارد.
جواب سوم: در تعریفی که برای بیع آمده است: تملیک عین بعوض، در این جا آیا عین و عوض را آیا جزء معرِّف برای بیع می دانید؟ عوضَین چه ثمن و چه مثمن، در ماهیت بیع دخالت ندارند، طرف این ماهیت قرار گرفته است که قِوام بیع به عوض و معوض است. کما این که ما در تعریف بیع تملیک عین بعوض می آوریم، عین یا عوض هیچ کدام از این ها داخل در ماهیت بیع نیستند، مع ذلک در تعریف آوردیم. همانگونه که هیچ گونه از عوضین داخل در ماهیت بیع نیستند، ولی در تعریف بیع آورده شده اند، صیغه هم داخل در ماهیت بیع نیست ولی در تعریف آورده شده است. تا بفهمانیم که نقل حاصل از بیع، مطلق نقل نیست، نقل خاصی است که عبارت باشد از نقل حاصل از صیغه خاصة، بین عین و منفعت. – آنهایی که تقیید کردند حتماً معوض را که به عینی از اعیان باشد، و عوض را که اعم از عین و منفعت باشد – پس در حقیقت مدلول ذاتِ حصة حاصلة از این نقل خاص است، که از ناحیه صیغة خاصة حاصل می شود. پس این اشکالات ثلاثة تا این جا هیچ کدام بر محقق کرکی رض وارد نیست.
إنما الکلام در این است که عبارتی مرحوم شیخ رض دارند، که دخل دفع مقدَّر است که اگر کسی بخواهد از محقق کرکی رض دفاع بکند، و در ردّ اشکال سوم از راه خاصی وارد بشود، آیا آن طریقی که ایشان ذکر کرده اند برای حلّ اشکال سوم – اشکال اول و دوم را ایشان برایشان راه حلِّی ذکر نمی کنند – برای اشکال سوم یک راه حلی ذکر می کنند، می فرمایند این راه حل برای این که اشکال سوم را بر طرف کند نمی خورد، توضیح آن راه حل و این که ایشان چرا می فرمایند به درد نمی خورد و این که آیا می توانیم این فرمایش را قبول کنیم فردا.