نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین. بحث در این بود که در تعریف بیع، مرحوم شیخ رض بیع را از سنخ معانی دانستند، و جهت این که فرمودند بیع...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین.
بحث در این بود که در تعریف بیع، مرحوم شیخ رض بیع را از سنخ معانی دانستند، و جهت این که فرمودند بیع از سنخ معناست، خلاصه کلام این بود که چون بیع از انشائیات است، و معناست که قابلیت دارد برای اخبار و انشاء، اما لفظ انشاء در مقابل اخبار در حق او محقق نیست، گرچه انشاء به معنای ایجاد در باب الفاظ واضح است که میسور هست و واقع هم می شود.
در مقابل این مبنا، مبنای دومی وجود دارد که قائل اند اصلاً بیع از مقوله لفظ است، محقق رشتی رض در بدایع، این نظر را دارند. ایشان قائل است که بیع از مقوله لفظ است بر خلاف مرحوم شیخ رض.
جهتی که ایشان بیان کرده اند یک کلامی است که در السنه متکلمین رایج است، و آن این است که اشاعره قائل اند به کلام نفسی در مقابل کلام لفظی. و کلام – که یکی از اسماء حق متعال، اسم مبارک المتکلم هست، آن ها قائل اند به کلام نفسی – حالا این عبارت و این جمله خودِ قائل به این جمله نفهمیده اند معنایش چیست؟ وقتی از آنها می پرسند که کلام نفسی آیا از سنخ جواهر هست؟ می گویند: نه، از سنخ أعراض هست؟ می گویند: نه. معنای صحیح و تصور درستی از کلام نفسی ندارند، فقط می گویند کلام نفسی. خب چیزی که داخل در سنخ ماهیات باشد، نه جوهر باشد و نه عرض که ما نداریم. پس یک تصور درستی از این کلام نفسی نداشته اند. ولی همین طور که می رسند، مثل یک چماقی شده است که هر جایی ازش استفاده می کنند. این مربوط به اشاعره است که حرف غلطی است زده اند، و بعضی ها هم همین حرف غلط را بدون این که تصور درستی ازش داشته باشند، در خیلی جاها به کار می برند.
علی أی حال، محقق رشتی رض می فرمایند که اگر ما بیع را از سنخ معانی بدانیم، لازم می آید که ما ملتزم بشویم به کلام نفسی. و چون کلام نفسی باطل هست، پس بیع را از سنخ معانی دانستن باطل هست.
خب بطلان کلام نفسی، اصل جای بحثش در علم کلام هست. ولکن اجمالاً عرض می شود که ما چیزی که حادث باشد و داخل نباشد در هیچ یک از مقولات نداریم، و این معنا ندارد که بگویند ما چیزی داریم به نام کلام نفسی که نه جوهر است و نه عرض، و در عین حال چنین چیزی وجود دارد. این اصلاً حرفی است که تصور صحیحی ازش نمی شود داشت، تا چه رسد تصدیق به آن.
ملازمه بین این 2 جمله از کجا، که اگر ما بیع را از سنخ الفاظ ندانیم و بگوییم بیع وضع شده است برای معنا و آن عبارت از نقل باشد، نقل یا تملیک که این ها همه از سنخ معانی است، نقل یا تملیک بدانیم؛ لازمه اش کلام نفسی است.
از این باب است که می فرمایند: معنای انشاء بیع، که از سنخ انشائیات است، غیر از ایجاد این معنا در نفس چیز دیگری نخواهد بود. اگر بیع از سنخ معانی باشد، معنای انشاء بیع یعنی انشاء نقل، انشاء نقل در خارج که تکویناً نیست. انشاء نقل ظرف این انشاء نفس شخصی است که انشاء می کند. و این نیست الا همان کلام نفسی ای که اشعریون قائل اند.
این حرف ها برای کسی که اهل اولیات بحث های عقلی باشد، جداً جای تعجب هست، ولی مع ذلک حمل صحتش بر این است که بگوییم که کمتر آشنایی با این مباحث بوده است، و لذا این جور مطالبی را بیان فرموده اند.
علی أی حال، انشاء حقیقتش چیست؟ این باید روشن بشود تا ما معنای انشاء بیع را بفهمیم که چیست؟ و بعد ببینیم که آیا انشاء بیع ملازِم است با کلام نفسی که اشعری می گوید.
انشاء 2 مبنا درش وجود دارد:
یک مبنا عبارت است از ایجاد معنا در نفس.
مبنای دومی هست و آن عبارت است از این که انشاء را ایجاد معنا بدانیم، تنزیلاً؛ ایجاد حقیقی نباشد.
فرق این 2 با این عبارتی که عرض می کنم روشن می شود، اگر گفتیم انشاء یعنی ایجاد معنا فی النفس، این ایجاد ایجاد حقیقی است اما در ظرف نفس؛ همان عبارةٌ أخرای وجود ذهنی می شود، که در افق نفس ایجاد می کند آنچه را که تصور کرده است، اصلاً تصور شیء معنایش وجود دادن به شیء است در افق ذهن. انشاء یعنی ایجاد معنا در نفس. این یک معنای انشاء است.
یک معنای دومی هم دارد که مشهور این معنا را می گویند، و مرحوم حاج شیخ رض هم همین مبنا را قبول می کنند، و آن عبارت است از این که انشاء یعنی ایجاد معنا، ایجاداً تنزیلیاً باللفظ. که در حقیقت وقتی که انسان تلفظ به لفظی می کند، از باب انشائیات مثل بیع، اولاً و بالذات شما لفظ را ایجاد کردید با گفتن بِعتُ، ثانیاً و بالعرض معنا پیدا شده است.
چون ممکن است شیء وجود حقیقی پیدا بکند، و می شود شیء وجود تنزیلی پیدا بکند. انشاء را اگر ما وجود تنزیلی بدانیم، که مشهور و مرحوم حاج شیخ رض و بسیاری از محققین همین مبنا را قبول می کنند، دیگر این کلام محقق رشتی رض جا ندارد، چون اساس اشکال ایشان – با صَرف نظر از بقیه اشکالاتی که در کلام ایشان هست – عرض بنده این است که اگر ما انشاء را ایجاد معنا در نفس بدانیم، می شود این جوری که ایشان تقریر کردند، بگوییم انشاء ایجاد معناست در نفس، و اگر بناء باشد معنا را در نفس ایجاد بدهیم، این به معنای همان کلام نفسی است که اشعری می گوید.
اولاً کلام نفسی که اشعری می گوید این نیست.
و ثانیاً بر فرض مراد از کلام نفسی این باشد، این معنا که معنای باطلی نیست. برای خاطر این که اساساً وجود ذهنی معنایش همین است که شما آنچه که از سنخ معانی است با تصور آن شیء در ذهن، هر چه که تصور کردید در حقیقت ایجاد کردید، چون تصور شیء، به معنای ایجاد شیء است، اما در ظرف ذهن و نفس. ما در افق نفس خیلی از چیزها را می توانیم تصور بکنیم، حتی خیلی از چیزهایی که امکان تحقق در عالم خارج هم ندارد، اما ایجاد شده است، ایجاد متناسب با عالَم نفس و ذهن.
اما اگر مبنای دوم را کسی قائل شد، که مشهور این مبنا را قائل اند، که انشاء یعنی ایجاد تنزیلی مُنشَأ به واسطه لفظ و به وسیله لفظ. اگر انشاء این جور باشد، دیگر فرمایش ایشان جایی ندارد.
مرحوم شیخ رض دارند با محقق رشتی رض مماشات می کنند، و مماشاتاً با ایشان دارند این مطلب را می گویند، که اگر ما مبنای دوم را بگوییم دیگر این حرف شما جا ندارد، و بحث کلام نفسی به میان نمی آید. چرا؟ چون ایجاد حقیقی نشده است معنا، ایجاد تنزیلی است. ایجاد تنزیلی، ایجاد حقیقی معنا در نفس نیست که ملازِم باشد با کلام نفسی که اشعری می گوید.
پس بنابرین این فرمایش ایشان بناء بر مبنایی است که مورد قبول اکثر علماء نیست. آن قلیلی هم که قائل اند باز عرض کردم که کلام ایشان قابل قبول نیست.
روی این جهت مناسب است که بحث حقیقت انشاء چون این روز ها ما با این مسئله خیلی سر و کار داریم، که انشاء بیع می کند، باید روشن بشود، لذا بد نیست که همانطوری که مرحوم حاج شیخ رض می فرمایند در اصول بیان کردیم، فرمایش اصولی ایشان را ما در این جا به صورت مختصر عرض بکنیم، تا حقیقت انشاء و ماهیت انشاء روشن بشود، و بعد می فهمیم که فرمایش ایشان تا چه اندازه قابل قبول هست.
ما می گوییم معنا ثبوت پیدا می کند به واسطه لفظ، و وجود پیدا می کند به واسطه لفظ. و روی همین است که در بحث وضع لفظ برای معنا، می گویند لفظ را وضع می کند برای معنا که به وجود لفظ معنا وجود پیدا می کند، ایجاد معنا به لفظ چه جوری است؟
مراد از ایجاد معنا به لفظ، این است که تارةً گفته بشود: لفظ که وجود پیدا کرد، بعین همین وجود و ثبوتِ لفظ، معنا وجود پیدا می کند، ولی نه بالإستقلال – که وجود واحد باشد و این وجود واحد برای 2 ماهیت به طور مستقل باشد – خب واضح است که وجود اللفظ، وجودٌ للفظ أولاً و بالذات، و وجودٌ للمعنا ثانیاً و بالعرض. این معنا معنای معقولی است.
اما اگر بخواهیم بگوییم که وجود لفظ وجود معناست، یعنی همانگونه که مستقلاً وجودٌ للفظ، به همین معنا، وجود باشد باز برای معنا. واضح است که وجود واحد، ماهیت واحدة دارد، نمی شود وجود واحد 2 ماهیت داشته باشد، هم ماهیت لفظ باشد و هم ماهیت معنا. وجود لفظ، وجود ماهیت لفظ است، نه این که هم وجود باشد برای ماهیت لفظ، و هم وجود باشد برای ماهیت معنا. لازمه اش این است که شیء واحد 2 شیء باشد، و این واضح است بطلانش که هیچ وقت شیء واحد، 2 شیء نیست.
اگر بناء باشد وجود لفظ هم وجود لفظ باشد بالذات و هم وجود معنا باشد بالذات، معنایش این است که شیء واحد، 2 شیء باشد. این که شیء واحد، 2 شیء باشد غیر معقول است. پس بودنِ وجودِ لفظ هم وجود برای لفظ بالإستقلال و هم وجود برای معنا بالإستقلال گفتنی نیست اصلاً.
پس کلام معقول در رابطه با این جمله که مشهور است در السنه، که وجود اللفظ وجودٌ للمعنا، معنای معقول این عبارت این است که بگوییم وجود واحد، وجودٌ للفظ اولاً و بالذات، و وجودٌ للمعنا ثانیاً و بالعرض، این معنای معقول از این عبارت هست.
این که گفته بشود وجود لفظ وجود باشد برای لفظ اولاً و بالذات، و برای معنا، نه تنزیلاً و بالعرض، گفتنی نیست. وجه حِکمی اش همینی بود که عرض کردم. مرحوم حاج شیخ رض بیان آخَری دارند، آن هم بیان فلسفی است در حقیقت برای بطلان این مطلب، برای اثبات بطلان یک شیء ممکن است از چند راه انسان وارد بشود. آن نکته ای که بنده عرض کردم همان ضابطی است که در حکمت بیان شده است که اگر وجود واحد 2 ماهیت داشته باشد، لازم می آید که شیء واحد، 2 شیء باشد. و هیچ وقت شیء واحد، 2 شیء بودنش معقول نیست، پس نمی شود منتسب باشد وجود واحد، به 2 ماهیت به طور استقلالی. بله به یکی بالعرض و به دیگری بالذات، اشکالی ندارد و محذوری هم ایجاد نمی کند. چون در حقیقت منتسب هست به یک شیء، و وجود حقیقی برای یک شیء هست، و اون لفظ هست.
ایشان از راه دیگری وارد می شود و آن این است که می فرمایند: وجودی که منتسب است به ماهیات، وجود حقیقی، منحصر است به وجود عینی و ذهنی. شق ثالثی ما نداریم. موجودات در سلسله ممکنات، یا موجودند در حاقِّ واقع و اعیان، یا در ذهن. وجودی باشد که در عین حالی که وجود هست نه ذهنی باشد نه عینی، نداریم، کما این که نمی شود وجود واحد هم ذهنی باشد هم عینی. این هم گفتنی نیست.
پس وجود حقیقی یا وجودی است در عالَم أعیان، یعنی خارج از ذهن، یا در عالَم ذهن. شقِّ ثالثی نیست.
حالا، وجود کتبی، وجود لفظی و امثال ذلک از وجودات، این ها وجودِ بالذات .. وجود لفظی وجودِ بالذات لفظ است، وجود کتبی وجودِ بالذات برای کتابت هست، یا وجود جعلی وجودِ حقیقی و بالذات برای همان جَعل است. این ها همه ی شان وجودِ بالعرض اند برای معنا. پس معنا وجودِ حقیقی اش همان وجودی است که در عالَم ذهن دارد، چون از اشیاء خارجیة نیست، که مطابَق خارجی داشته باشد و با اشاره بتوانید به او اشاره کنید. لذا وجودِ حقیقی معنا همان وجودی است که در عالَم ذهن است. نهایت آنچه که در عالَم ذهن است می شود به یک وسیله ای از این وسائل، مثل کتابت و تلفظ و وضع، به او اشاره کنید.
پس هر یک از لفظ یا کتابت یا وضع واضع، تمام این ها وجودات اند برای معنا، اما وجودِ بالعرض. وجودِ بالذات معنا همانی است که در افق نفس انسان قرار دارد.
و روی همین اساس است که شنیده می شود و گاهی گفته می شود که الفاظ فانی اند در معانی. یعنی وسیله و مرآة معنا قرار می گیرند که شما به واسطه شنیدن و دیدن الفاظ یا کتابت، منتقل می شوید به آن مفنیٌ فیه که عبارت باشد از معانی.
آلیت وجودِ لفظ و علیت وجودِ لفظ برای معنا، اگر بناء باشد علیتِ بالذات داشته باشد، باید در یکی از این 2 موطِن باشد، موطِن ذهن و موطِن عین. اگر بناء باشد آلیت داشته باشد و سبب بالذات باشد باید یا در ذهن وجود پیدا بکند، یا در خارج. واضح است که هیچ کدام از این ها نه در ذهن است و نه در خارج.
وجود معنا بالذات در خارج مُلازِم هست با وجودِ مطابَق او در خارج، [و حال آنکه] معانی در خارج مطابَقی ندارند. یا مطابَق منشأ انتزاعشان باید در خارج باشد، و حال این که هیچ یک از این 2 محقق نیست. چون با تحقق لفظ در خارج، موجود آخَری که عبارت باشد از مطابَق معنا یا مطابَق منشأ انتزاع معنا نداریم. لفظی که وجود پیدا کرد، وجود خود لفظ است، دیگر شیء آخَری وراء این لفظ که این لفظ سبب بشود برای وجودِ او، و این آلت بشود برای وجودِ او، چنین چیزی وجود ندارد. تا ما بگوییم اون عبارت است از معنا، یا منشأ انتزاع معنا، اگر معانی را از انتزاعیات بدانیم. پس این حرف قابل قبول و گفتنی نیست.
از طرفی هم، انتساب وجود لفظ یا کتابت را بالذات به نفس معنا دادن بدون این که مطابَقی در خارج داشته باشد، یا بدون این که مطابَقی برای منشأ انتزاع او باشد، این هم غیر معقول است.
وجودِ معنا در ذهن، به چیست؟ آیا به لفظ است؟ خیر، وجودِ معنا در ذهن، به تصوُّرِ نفسِ معناست، نه به واسطه لفظ یا کتابت. شما حتی در آنجایی هم که لفظی را می شنوید، این لفظ مرآة قرار گرفته است برای معنا، نه این که خودِ لفظ بیاید در افق نفس، لفظ در خارج است و با استماع ما لفظ شنیده می شود، وجود خارجی هیچ وقت نمی آید منتقل بشود و ظرف وجودی خودش را رها بکند و بیاید در ذهن، کما این که ذهن هم با تحفظ بر ذهنیت نمی آید در خارج. بله، ماهیت ممکن است وجود ذهنی پیدا کند و ممکن است وجود خارجی پیدا کند، ولی نه ذهن می آید در خارج و نه خارج می آید در ذهن. پس بنابرین لفظی را که می شنویم، آنچه را که سبب است برای تحقق معنا، تصور شماست معنا را، شما که معنا را تصور کردید، ایجاد کردید معنا را در ذهن، حالا، اونی که منشأ شده است شما تصور معنا کنید، گاهی از اوقات شنیدن لفظ است، این وسیله شده است که شما تصور کنید معنا را، یا کتابت است، یا وضع است یا هیچ یک از این ها نیست اصلاً، شما ابتداء بالساکن معنایی را تصور می کنید، بعد دنبال این می گردید که یک لفظی را برای این معنا جعل کنید.
س: … ج: لفظ معقول منظورتان چیست؟
س: یعنی همان لفظ متصوَّر. ج: اگر لفظ متصوَّر شد این لفظ است به حمل اولی، از سنخ معناست به حمل شایع. لفظ نیست. این لفظی که ما می گوییم یعنی لفظی که به حمل شایع لفظ باشد. لفظ به حمل شایع دیگر معقول نیست، لفظ معقول یعنی لفظ متصوَّر، لفظ متصوَّر لفظٌ و لیس بلفظٍ، اون چه که متصوَّر است بما أنه متصوَّرٌ لفظ نیست، لفظ هست چون مطابَقی دارد در خارج که آن لفظ است،
س: چه ارتباطی با معنا پیدا می کند … ج: آنچه که در ذهن ماست، آیا منحصر است در سنخ معانی؟ تمام شد. لازم نیست که هر چه در ذهن آمد از سنخ معانی باشد. اصلاً چیزی که مفهوم هم ندارد ما می توانیم تصوُّر کنیم، اعیان را می توانیم تصور بکنیم، متصوَّر ما هر چی که باشد، بما أنه متصوَّرٌ دیگر از دایره وجود خارجی، خارج است. لفظ بما هو لفظٌ موجود خارجی است لذا عرض است در خارج.
س: … ج: نه، ارتباط را نمی گویم. می گویم علیت ندارد. علت بودن معنایش این است که این منشأ.. خب نمی شود، که علت در جایی باشد که معلول نیست، و معلول در جایی باشد که علت نیست. این اگر علت باشد، ظرف وجودی اش در کجاست؟ خارج از ذهن، آنچه که معلول اوست کجاست؟ داخل ذهن. نمی شود چیزی که خارج از ذهن باشد علت باشد برای چیزی که در ذهن هست.
س: … ج: لفظ معقول، علتِ اون نفس انسانی است، شمائی که تصور کردید او را، شما تصور کردید لفظ را. لفظ مرآة معنا هست اما علتِ معنا نیست.
پس بنابرین مرآتیت برای الفاظ نسبت به معنا، حرف صحیحی است، اما علیتِ و آلیت باشد برای معنا این قابل قبول نیست.
خلاصه کلام ایشان می فرمایند انشاء ایجاد تنزیلی است، ایجاد تنزیلی چه ربطی دارد به ایجاد حقیقی؟ ایجاد حقیقی یا از سنخ ایجاد در عالَم ذهن است یا ایجاد در عالَم خارج. معنا وجود حقیقی او در کجاست؟ ذهن؛ اما این امر ذهنی می شود وجود تنزیلی پیدا بکند، از باب مرآتیت آن چیزی که منزَّل است در مُنَزَّلٌ فیه، الفاظ وجودِ تنزیلی معانی اند.
خب شیء اشکالی ندارد که به حسب ذات وجود حقیقی خودش را دارد که ازش جدا نمی شود، وجود تنزیلی باشد برای شیء آخَر، اشکالی نخواهد داشت. بله شیء واحد، نسبت به 2 شیء وجود حقیقی باشد، گفتنی نیست، نسبت به 2 چیز وجود تنزیلی باشد، معنا ندارد، ولی نسبت به وجودِ خودش وجود حقیقی باشد، نسبت به أمر آخَری وجود تنزیلی باشد، هیچ اشکالی ندارد.
الفاظ مطلقا این چنین اند، که نسبت به وجود خودشان، وجود حقیقی اند، نسبت به معانی که دارند وجود تنزیلی اند. این اختصاص به لفظ هم ندارد، کتابت هم همین است. شما عبارتی که می نویسید وجود حقیقی کتابت هست که در خارج به واسطه شما خارجیت پیدا کرده و نوشته شده و ثبت در دفتر شده است، این ها معنا دارد، وجود تنزیلی معانی هم هست، معانی با این الفاظ وجود پیدا کرده است، اما وجوداً تنزیلیاً، نه وجود عینی.
خب، اگر مبنای تنزیل را ما قائل شدیم، دیگر فرمایش محقق رشتی رض جایگاهی ندارد، چرا؟ چون بیع را ما اگر از سنخ معانی بدانیم، معنایش این نیست که بیع به واسطه لفظ که انشاء می شود، یعنی انشاء بشود به وجود حقیقی، اگر بیع به لفظ وجود حقیقی پیدا بکند، بله.
ولی بیع را که مثل مرحوم شیخ رض از سنخ معانی می داند، این معنا وجود پیدا می کند با انشاء، ولکن ایجاداً تنزیلیاً، و وجوداً تنزیلیاً؛ نه وجود حقیقی.
این معنا هم در باب اخبار هست و هم در باب انشاء، اختصاصی به انشائیات ندارد، این حرف هم در اخباریات هست هم در انشائیات. تفاوتی که دارند این است که در انشائیات غرض از انشاء ایجاد نفس نسبتی است که در موطِن خودش وجود دارد به ایجاد لفظ، تنزیلاً، ولی در باب اخبار علاوه بر این معنایی که نسبت را چی می کند، غرض او حکایت از اون نسبت است،
تفاوت این است که در باب انشائیات ایجاد اون نسبت ایجاداً تنزیلیاً، در باب اخبار حکایت از اون نسبت. این تفاوت این چنینی موجِب نمی شود که بگوییم این حرفی را که زدیم که معانی به الفاظ وجود تنزیلی پیدا می کنند، اختصاص به انشائیات داشته باشد، نه، همانگونه که در جُمَل انشائیه و در کلماتی که دلالت بر انشاء می کند، ما ادعاء می کنیم معانی به الفاظ وجود تنزیلی پیدا می کند، در باب جُمَل اخباریه هم همین حرف را می گوییم، در آنجا می گوییم معانی به وجود الفاظ وجود تنزیلی پیدا می کنند، تفاوت این است که در آنجا غرض از این تنزیل، ایجاد است، ایجاداً تنزیلیاً، در باب اخبار، حکایت است. تفاوت در غرض موجِب نمی شود که ماهیت این 2 وجود تنزیلی فرق بکند.
پس اخباریات و إنشائیات مطلقاً معانی انشائیه و معانی اخباریه به الفاظ ایجاد تنزیلی می شود، و وجود تنزیلی پیدا می کنند.
و صلی الله علی محمدٍ و آله الطاهرین.