نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین. بعد از بیان معنای لغوی بیع و مختار مرحوم شیخ رض بر اساس آنچه را که از مصباح نقل کردند. حالا شروع می...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین إنه خیر ناصرٍ و معین، و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی لقاء یوم الدین.
بعد از بیان معنای لغوی بیع و مختار مرحوم شیخ رض بر اساس آنچه را که از مصباح نقل کردند. حالا شروع می کنند که در نزد فقهاء بیع چیست؟ و در اصطلاح فقهاء چه چیزی بیع است؟
تعاریف مختلف و متعددی را ذکر کرده اند، ما هم به تبع ایشان مقداری از این تعاریف را عمدةً سعی می کنیم بیان کنیم و نقاط اشکالی که در کلمات مرحوم شیخ رض به نظر برخی از اکابر از محققین رسیده است، این ها را عرض می کنیم، تا ببینیم چه چیزی را می شود اختیار کرد.
تعریف اول: شیخ طوسی رض در مبسوط و علامه در تذکرة، تعریف کردند بیع را به انتقال عینٍ من شخصٍ إلی غیره، بعوضٍ مقدَّرٍ علی وجه التراضی.
مراد از عین مثمن هست و شخص هم بایع است، غیره هم مراد مشتری است، بعوض در مقابل هبة است. عوض هم بنابرین که عرض شد أعم می شود از عین یا منفعت یا حتی حق قابل اسقاط یا حق قابل اسقاط و نقل و انتقال. این ها همه برای عوضیت قابلیت دارند. مقدَّر همان معلوم باشد.
خب، در این عبارت همانطوری که مرحوم شیخ رض فرمودند، مسامحه واضح است، چون بیع به معنایی که دارد، که همان انشاء نقل است، امری است که قائم به بایع است. چون بیع فعل صادر از بایع است، و شراء فعل صادر از مشتری. آنچه که متقوِّم به عوضین هست را نباید به عنوان تعریف بیع که فعل صادر از بایع است، شما تعریف کنید. در این تعریف واضح است که فرموده اند: انتقال عینٍ من شخصٍ. انتقال یعنی قبول نقل، نقل و انتقال، انتقال نسبت به عوضین است نقل هم واضح است که نسبت به عوضین است، این جا به جایی واضح است که نسبت به عوضین است. بیع جا به جا شدن هر یک از عوضین مکان دیگری، نیست، چون جا به جا شدن، عوضین است که جا به جا می شوند و مثمن می رود جای ثمن و ثمن می رود جای مثمن. قبول جا به جایی مربوط به عوضین است، وصف عوضین است، وصف عوضین را به عنوان تعریف بیع که قوام بیع به بایع و مشتری است، قرار دادن، مسامحه است.
لذا مرحوم شیخ رض تصریح دارند به مسامحه بودن، لذا می فرمایند بیع یا حقیقتاً نقل است نه انتقال، یا تملیک است یا تبدیل هست. انتقال و بدلیت این ها مربوط به عوضیت می شود، ربطی به خود بیع ندارد. اثر بیع انتقال و بدلیت است. مبادلة هم که تعبیر کرده اند در تعریف لغوی، آن هم به اعتبار اثری است که از ناحیه بیع می آید.
یک اشکالی دیگری بر این تعریف شده است، آن اشکال ظاهراً وارد نیست، و خلط بین فعل عرفی است با فعل مقولی. مرحوم سید رض در حاشیه بر مکاسب اشکالی کرده اند و آن این که، این تعریف درست نیست، چون بیع را از مقوله فعل دانستند و انتقال از مقوله انفعال است، و بین مقولات تباین هست، اگر بیع از مقوله فعل است نمی شود در تعریف او و در معرِّف او از مقوله انفعال استفاده کنید، انتقال از مقوله انفعال است.
مرحوم حاج شیخ رض به این اشکال جناب مرحوم سید رض ایراد دارند. می فرمایند این اشکال وارد نیست، برای این که بیع فعل عرفی است، نه فعل مقولی. ممکن است که امری نزد عرف فعل باشد، اما از نظر اصطلاح منطق داخل در مقوله فعل نباشد. مقوله فعل در مقابل مقوله انفعال، اگر اثری از فاعل تدریجاً ظاهر بشود و وجود پیدا بکند، ظهور تدریجی تأثیر فعل است، و قبول تدریجی آن تأثیر که از او تعبیر می شود به تأثُّر تدریجی انفعال است. تأثیر تدریجی از ناحیه فاعل فعل است، تأثُّر تدریجی انفعال است.
مثلاً آتش تأثیر او در حرارت آب به صورت تدریجی است، تدریجاً که حرارت از آتش حاصل می شود، آب هم تدریجاً متأثر می شود و قبول حرارت می کند. این را می گویند فعل. نه آنکه هر چیزی که از شخص حاصل بشود ولو اینکه آنیُّ الحصول باشد، فعل باشد. واضح است که بیع امر اعتباری است و داخل است در انشائات، انشاء امر تدریجی الحصول نیست، آنی الحصول هست. و لذا در انشائات شما منسلخ از زمان انشاء را در نظر می گیرید. لذا این که تعبیر می شود بیع فعل است، نه فعل مقولی – که شما بفرمایید بیع فعل است و انتقال انفعال است و نمی شود انتقال را و مقوله انفعال را در تعریف فعل آورد – این اشکال وارد نیست، جهتش این است که بیع فعل عرفی است ولی از نظر مقولات این داخل می شود در کیف نفسانی در حقیقت، که وجود إعتباری دارد در نفس. پس این جا آن تعبیری که برای فعل از مقولات است و تعریفی که برای فعل از مقولات است، لا ینطبق بر بیع اصطلاحی، چرا؟ چون در آن جا تأثیر باید تدریجی باشد، و حال آن که در باب بیع تأثیر تدریجی نیست.
ایجاد آن نقل و انتقال است اعتباراً، انشاء اوست. در حقیقت بیع از انشائیات است و وجود انشائیات به همان ایجاد اوست دفعةً در افق نفس.
پس هر فعل خارجی را ما نمی توانیم از نظر عرف، فعل مقولی بدانیم، تا چه برسد به نقل اعتباری که در باب بیع هست.
خب مثلاً حالا بعضی چیزها نقل و انتقالش در خارج هست، و کتاب را کتاب فروش می دهد به مشتری. ولی منزلی را که شخص خریده است، نقل و انتقال نیست، منزل سر جای خودش است. علقة مالکیت قبل از این بیع بین مالک اول که بایع است و مِلک بود، حالا این علقة مالکیت را بین مشتری و این مِلک قرار می دهند، به عنوان مبیع از جای خودش بلند نشده است که برود در جای دیگر قرار بگیرد، مبیع در سر جای خودش هست، آن ساختمان و بَناء سر جای خودش هست، بدون این که تغییری درش از نظر مکان داده بشود، پس نقل خارجی در این جا نیست، نقل اعتباری است. اعتبار می کنیم ملکیت این دار و ساختمان را برای خریدار بعد از تحقق بیع. پس این اشکال مرحوم سید رض بر تعریفی که ذکر شد وارد نیست.
تعریف دوم:
مرحوم شیخ رض در عبارت دارند و لذا عدل عنه آخرون الی تعریفه: بالإیجاب و القبول الدالَّین علی الإنتقال. عده ای آمده اند چند متوجه این ایراد بر تعریف قبل بودند که تعبیر شده بود به انتقال عینٍ من شخصٍ الی غیره. به این اشکال التفات داشته اند، لذا آمده اند تعریف دیگری کرده اند که این تعریف دوم می شود.
البیع هو الإیجاب و القبول الدالَّین علی الإنتقال. بیع خود ایجاب و قبول است. بِعتُ گفتن و قبلتُ گفتن، بیع است. که این 2 دلالت بر انتقال دارند.
خب این تعریف باز از نظر مرحوم شیخ رض مورد اشکال است.
قبل از بیان آن اشکال، یک اشکال واضحی دارد و آن این است که بیع اثر حاصل از ایجاب و قبول است، نه خود نفس ایجاب و قبول. چرا شما بیع را تعریف کردید به سببی که بیع متولد می شود از او، که عبارت از ایجاب و قوبل است؟
این جهت را می شود تصحیح کرد به این که بگوییم بین فعل تولیدی با آنچه متولد از آن می شود، اتحاد در وجود است. ایجاب و قبول در حقیقت ایجاد بیع اند، به ایجاب و قبول ایجاد می شود بیع و بیع وجود پیدا می کند، بین ایجاد و وجود خارجاً آیا فرق است؟ در هر مرتبه از مراتب وجود اگر در نظر بگیرید، فرق بین ایجاد و وجود بالإعتبار است، اگر شیء را نسبت به مبدأ او در نظر بگیرید، عنوان ایجاد پیدا می کند، نسبت به قابل توجه بکنید، عنوان وجود را پیدا می کند. بیع را با ملاحظه سبب مولد او که ایجاب و قبول است در نظر بگیرید، تعبیر به ایجاد می شود، به اعتبار قابل که خود همین امر اعتباری است که قبول این معنا را کرده است می شود عنوان وجود. پس سبب که ایجاب و قبول است و مسبب که بیع هست، به وجود واحد موجودند در خارج، یعنی یک وجود است که با اسناد او به ایجاب و قبول می شود ایجاد، و سبب و فاعل؛ به قابل که بیع است اسناد داده بشود، می شود وجود، بیع، قابل. این طور.
پس از این نظر محذوری نیست که بیع را تعریف کردند به ایجاب و قبول.
و لکن مع ذلک اشکال در این جا هست. و جهتش این است که القاء و احراق ایجادند.. اولاً همه جا ایجاد و وجود متحد با هم دیگر نیستند، هذا اشکال اول در واقع، مثلاً القاء در نار، و احراق، هر 2 ایجاد اند، شیء را می خواهید بندازید در آتش که بسوزد، آنچه که محترق می شود به وسیله احراق و القاء، آیا متحد الوجود هست؟ این جوری نیست، القاء سبب می شود که ملاقات بین آتش و آن شیء ای که می خواهد بسوزد مثلاً چوب حاصل بشود، بین آتش و چوب با القاء ملاقات حاصل می شود، بعد از حصول این ملاقات آتش در آن چوب تأثیر تدریجی می گذارد، و سوزندگی ایجاد می شود. پس همه جا این طور نیست که ایجاد و وجود با هم متحد باشند. اینجا ایجادی که حاصل شد غیر از القاء در نار و حصول تلاقی بین نار و آن شیء ای که می خواهد بسوزد نبوده است، پس این جا ایجاد جداست و وجودی که پیدا می کند امر آخَری است جدای از این ایجاد. پس در همه جا وجود و ایجاد متحد نیستند، این کلیت ندارد. هذا اولاً.
و ثانیاً – این اشکال مرحوم شیخ رض است – شما تعبیر کردید که بیع ایجاب و قبول است، ایجاب و قبول از سنخ لفظ اند که کیف مسموع می شود، و حال آنکه بیع از مقوله معناست، برای خاطر این که انشاء کرده است نقل و انتقال را. نقل و انتقال یک معنای اعتباری است، نمی شود معنا از سنخ لفظ باشد و لفظ از سنخ معنا باشد، لفظ از مقوله ای است و معنا از مقوله دیگر. یعنی اشکال وارد بر این تعریف همان اشکال وارد بر تعریف قبل است، ولی با این تفاوت که آنجا مقوله فعل و انفعال خلط شد، در این جا معنا و لفظ با هم خلط شده است.
بیع از سنخ معانی است ولی در این تعریف بیع را از سنخ الفاظ قرار داده است. و نمی شود بیع لفظ باشد، لفظ از مقوله کیف مسموع است. بِعتُ و قَبِلتُ گفتن از مقوله کیف مسموع است، این چه ربطی دارد به بیعی که عبارت است از معنا که عبارت باشد از علقه مالکیتی که بین شخص است و مِلک او، و نقل و انتقال بین این عوضین به واسطه این اعتباری که در افق معنا و افق نفس شده است.
لذا مرحوم شیخ رض عبارتشان این است، و حیث إن البیع من مقولة المعنا دو اللفظ، مجرداً او بشرط قصد المعنا، نه بیع لفظ است به تنهایی و نه لفظِ مع المعنا است، بلکه کلاً از سنخ معنا هست. لفظ در ماهیت بیع هیچ گونه دخالتی ندارد، نه به عنوان تمام المعنا و نه به عنوان جزء المعنا. نه جزء معرِّف و نه تمام معرِّف، لذا می فرمایند لفظ نیست مجرداً یعنی تمام هویت بیع را لفظ تشکیل نمی دهد، به هیچ وجه. و نه بشرط قصد معنا، که لفظ دخالت داشته باشد به عنوان جزئیت یا شرطیت، فرقی ندارد.
و الا لم یُعقَل انشائه باللفظ. یعنی اگر بناء باشد بیع از مقوله معنا نباشد، معقول نیست که بیع به واسطه لفظ انشاء بشود. پس بنابرین از این که می آیند بیع را انشاء می کنند به واسطه لفظ – دخالت لفظ را خواستند درست بکنند در ماهیت بیع – ولی می فرمایند نه، این درست نیست، لفظ هیچ گونه دخالتی ندارد در ماهیت بیع، نه به عنوان تمام معرِّف و نه به عنوان جزء معرِّف؛ لذا می فرمایند عدل جامع المقاصد. الخ.
صاحب جواهر رض آمدند یک اشکالی بر این تعریف بکنند، حاصل اشکال ایشان این است که لفظ از مقوله کیف است و بیع را از مقوله فعل دانستند، و چون بین مقولات تباین هست، نمی شود تعریف احد المباین را با مباین آخَر او قرار بدهند، تعریف شیء به مباین معنا ندارد. معرِّف و معرَّف باید اتحاد بینشان باشند و تساوی در صدق باشد، و مباین هیچ گاه صدق بر مباین دیگر نمی کند.
ولکن این بیان صاحب جواهر رض را نمی توانیم بپذیریم، چرا که این که ایشان می فرمایند بیع فعلٌ، ظهور در این دارد که فعل مقولی است، و حال آن که قبلاً عرض کردیم که بیع فعل مقولی نیست، فعل عرفی است. شما به بیع که می رسید می گویید فعل مقولی است، بعد می فرمایید ایجاب و قبول از سنخ الفاظ است و کیف مسموع، و هیچ مقوله ای حمل بر مقوله دیگر نمی شود، پس بناءً علی هذا نمی شود تعریف کرد بیع را به ایجاب و قبول لفظی. این اشکال صاحب جواهر رض است. اما وارد نیست، چرا؟ چون بیع که فعلٌ، نه فعل مقولی بلکه فعلٌ عرفاً، و فعل عرفی ممکن است حمل بشود از مقوله از مقولات. فعل باشد از نظر عرف، ولی از سنخ کیف مسموع باشد. چون از نظر عرف آنچه تلفظ می شود ولو کیف مسموع است اما فعل صادر از فاعل هست. بلکه تمام آنچه از انسان صادر می شود فعل انسان هست. حالا بعضی در مقوله فعل، بعضی در مقوله انفعال بعضی در مقوله کیف بعضی در مقوله کیف نفسانی ممکن است باشند، پس صدق فعل عرفی منافاتی با مقوله ای از مقولات بودن ندارد، قابل جمع اند با هم. مقوله کیف مسموع باشد ولی بگوییم که عرفاً فعل هم هست.
مضافاً بر این که تلفظ با لفظ فرق دارد. تلفظ فعل صادر از متکلم است. اما لفظ داخل است در کیف مسموع.
مع ذلک کله این تعاریفی که شده و امثال این تعاریف، هیچ کدامشان آن جوری که باید و شاید مطلب را واضح نمی کند.
لذا مرحوم حاج شیخ رض می فرمایند، باید مقدمه ای ذکر بشود تا امر تعریف بیع و حقیقت بیع با آن مقدمه کاملاً روشن خواهد شد.
حالا شروع در مقدمه می کنیم.
س: … ج: آنی که اتحاد وجودی دارد، تلاقی بین آن شیء حرارت، و آن شیء ای که می خواهد بسوزد که خشب است. فعل صادر از شخص القاء در نار است، که متحد با سوختن نیست. قابل خشب است که قبول سوختن می خواهد بکند، بین این قابل و القاء ای که از فاعل صادر می شود بینشان اتحاد نیست.
س: وقتی القاء صورت می گیرد، وجودی که در قبال این ایجاد صورت می گیرد، نفس افتادن است… ج: شما نسبت به فعل مُلقِی که در نظر بگیرید، القاء ازش صادر شده است، القاء را که سبب است با سوختن می خواهید در نظر بگیرید، سبب هست دیگر. سبب این سوختن القاء بود، اگر القاء صادر نمی شد سوختن حاصل نمی شد. سوختن اثر است در نهایت، پس قابل است، آیا اتحاد وجودی هست؟ با القاء اتحاد وجودی هست؟
س: … ج: بله، شما می خواهید بگویید آنچه که قبول افکنده شدن کرده است، عبارت است از خشب. آن القاء کرد و با افکنده شدن یک وجود دارند. که چوب قبول القاء می کند و مُلقِی القاء از او صادر شده است، این 2 با هم اتحاد دارند. ولی این را در نظر نگیرید، بگویید سوختن که چوب قبول سوختن می کند، به چی نسبت می دهند؟ در عرف می گویند به واسطه القاء سوخت. آیا در عرف همه جا همین طوری است که اتحاد در وجود باشد. ایشان می خواهند همان راه عرفی را پیش بروند، چون طرف هم از طریق عرف وارد شد دیگر. بله از نظر دقت عقلی که بخواهیم بررسی بکنیم، این مطلب در ذهن بنده بود و می خواستم عرض بکنم، ولی از نظر فهم عرف است، فهم عرف نسبت می دهند به القاء، و حال آن که القاء با آن سوختن اتحاد در وجود ندارد.
این عبارت مرحوم شیخ رض که فرمودند بیع از مقولة معناست، نه از مقولة لفظ، و الا لم یُعقَل إنشائه باللفظ. این مقداری احتیاج به توضیح و تفصیل دارد.
و لذا اساس این ادعاء – از مرحوم شیخ رض – می فرمایند بر این اساس است که چنین تخیل کرده اند، که لفظ عبارت است از حروفی که خارج می شود از مقاطعشان از دهان، پس غیر از این ثبوت، وجودی برای لفظ نیست، و واضح است که چنین وجودی که تمام هویت او به خروج از مقاطع حروف باشد از فم، این را نمی شود انشاء کرد. چون لفظ هیچ گاه سبب برای وجود آخَر نمی شود، تا چه رسد به معنا. پس این که می فرمایند بیع از مقوله معناست نه لفظ، و الا لم یُعقَل إنشائه باللفظ، مبنای این حرف بر این است که ما لفظی را که در این جا می گوییم مرادمان این باشد که وجودی که برای لفظ هست، همین حروفی است که از مقاطع حروف به اصطلاح خارج می شود از فم، و غیر از این مرتبه از وجود، وجود دیگری برای او نباشد. و حال آن که تحقیق این مقام خلاف این هست.