نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین . بحث در این بود که آیا تلفیق در این عشرة ایام ممکن است یا خیر که اگر کسی قاصد عشرة...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم
و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین .
بحث در این بود که آیا تلفیق در این عشرة ایام ممکن است یا خیر که اگر کسی قاصد عشرة ایام شد و در اثناء روز وارد محل اقامه شد آن مقداری که از روز اول را درک کرد برای او حساب بشود و الباقی از روز یازدهم جبران شود ، یا اینکه تلفیق معنا ندارد ، قائلان به عدم تلفیق هم چند قول بود ، یک قول این بود که اصلاً حساب نمی شود ، اگر کسی در بین روز وارد شد آن روز حساب نمی شود ، ده روز را باید بعد از گذشت این روز حساب کند ، یک قول این بود که اگر درک کرد معظم یوم را حساب می شود برای این شخص ولی اگر معظم روز را درک نکرد حساب نمی شود ، برخی از بزرگان قائل شده بودند به اینکه فرق نمی کند ، مقداری از روز ولو مقدار کمی را هم درک کند به عنوان یک روز حساب می شود ، معظم روز معنایش واضح است که اگر دو ساعت از روز گذشت وارد شد می شود یک روز ، اما این قول اینست که اگر یک ساعت مانده که مغرب بشود این شخص وارد شد ، به عنوان یک روز حساب می شود ، به عنوان یک روز حساب می شود ، نه روز ضمیمه کند می شود ده روز .
نحوه اخذ زمان در احکام شرعیه و موضوعات خارجیه
در اینجا بعد از نقل این اقوال تحقیقی را بیان فرموده اند که عرض کردیم که جنیه حکمی دارد که زمان عبارتست از کم متصل غیر قار الذات ، اتصال زمان یا مکان امریست معلوم که اینها را به عنوان متصل واحد محسوب می کنند ، حال یا متصل واحد به عنوان جسم یا متصل واحد به عنوان حرکت ، چون اجزاء حرکت متصل واحدند ، حال جهت اینکه متصلند اینست که وحدت و اتصال آنها به لحاظ نفسی است که هر جسم دارد و الا خود جسم بما هو جسمٌ اتصال ندارد ، خود زمان بما هو زمانٌ اتصال ندارد چون واضح است که حقیقت جسم عبارتست از اجزائی که دائماً در حال تبدل و تغیرند ، اجزاء زمان هم دائماً در حال تبدل است ، لذا همیشه زمان در آن قرار دارد ، زمان آن است و زمانیات هم در آن واقعند ، آنچه که از زمان گذشته است از بین رفته است ، آنچه که نیامده است بعداً خواهد آمد و الآن نیست ، پس آنچه که هست همان آن است ، چه در زمان و چه در زمانیات ، لهذا وحدت زمان و زمانیات یا وحدت جسم و جسمانیات کما اینکه اتصال زمان و زمانیات یا اتصال جسم و جسمانیات همه به لحاظ یک امر مجردی است به عنوان نفس ، این تحقیق در این مقام است ، و لکن چون تعبیر کرده اند که جسم متصل است و ظهور کلام هم اینست که یعنی خود جسم بما هو جسمٌ اتصال دارد ، خواستیم عرض کنیم که این بنابر مبنا و مشرب تحقیق در مباحث حکمی سازگار نیست ، اتصال و وحدتشان از ناحیه نفس است ، کما اینکه ما هم اگر فاقد نفس بودیم نه درک داشتیم اولاً و نه درک می کردیم اتصال اشیاء را ثانیاً ، اینکه ما درک می کنیم و متصلات را می بینیم این هم به لحاظ اینست که ما دارای نفس هستیم و الا به لحاظ قطع نظر از نفس ملاکی برای درک وحدت و درک اتصال نبود ، چون تا شئ یک نوع سنخیتی با مدرکش نداشته باشد نمی تواند او را درک کند ، پس اینکه ما متصلات را درک می کنیم ، متشخصات را درک می کنیم کما اینکه وحدت این آحاد را می فهمیم این نیست مگر به لحاظ نفس ما ، این نکته را داشته باشید .
زمان که حقیقتش روشن شد که مقدار حرکت است و حرکت امر تدریجی الحصول است و متحرک هم امر تدریجی الحصول این زمان که در احکام به عنوان جزء یا تمام الموضوع اخذ می شود اینها سه نوع و سه نحوه در فقه زمان به عنوان موضوع اخذ می شود :
قسم اول :
تارةً زمان به وجود محمولی در قضیه اخذ می شود ، مثلاً گفته می شود که یوم الجمعة عیدٌ و یا در آیه شریفه دارد « في أَيَّامٍ نَحِسات » ، یا « لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر * سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْر » این قبیل موارد معنایش اینست که تمام اجزاء این روز نحس است یا مبارک ، تمام اجزاء این شب به عنوان لیلة القدر سلام است که از ابتداء غروب تا طلوع فجر است همه سلام است و مبارک .
قسم دوم :
قسم دوم اینست که زمان را به عنوان ظرف قرار می دهید مثلاً دارد که لیلة جمعه زیارت کردم حضرت رضا سلام الله علیه را ، یا لیلة جمعه مشرف شدم به زیارت حضرت اباعبدالله الحسین سلام الله علیه، اینجا لیلة جمعه معنایش این نیست که در تمام اجزاء لیلة جمعه در زیارت حضرت بود ، بلکه ظرف زیارت او لیلة جمعه بود و معنایش اشغال مظروف کل ظرف را نیست ، که این از اول تا آخر در آنجا باشد ،لذا کسی که ده دقیقه هم زیارت حضرت رضا سلام الله علیه آمده است صدق می کن که زیارت کرده است حضرت را در شب جمعه با اینکه کل شب جمعه را در حال زیارت نبود ؛ در این قسم دوم که جنیه ظرفیت است بحث این که شیئی که اسناد داده شود به متصل واحد به اعتبار بعض یسند الی کله ، مثلاً زیارتی که به عنوان مظروف در این ظرف زمانی قرار گرفته است به کل این ظرف نسبت داده می شود ، زیارتی که در ده دقیقه از شب جمعه بوده است اسناد داده می شود به کل لیلة جمعه ، اینجا نمی گوید ده دقیقه از شب جمعه در زیارت بوده ام ، می گوید لیلة الجمعه زرت الامام الرضا سلام الله علیه ، و این هم اشکالی ندارد .
قسم سوم : مختار ما در نحوه اخذ زمان ؛ به عنوان محدد و مقدر
اما صورت سوم (محل بحث ماست) که اگر زمان را به عنوان محدد و مقدر نسبت به کمیت شئ حساب کردیم مثلاً تعبیر می شود که اقل الحیض ثلاثة ایام ، که لیالی هم ضمیمه می شود ، اینجا میزان زمان به عنوان ظرف نیست کم اینکه زمان به عنوان محمول نیست بلکه زمان در اینجا مقدرٌ و محددٌ و معرّفٌ للکمیة الخاصه ، بحث تحدید و تقدیر است ، یعنی این مقدار از زمان اقل اوقات حیض است ، این مقدار از زمان اقل اوقات طهر است یا اکثر وقت طهر است ، یا در باب رضاع گفته می شود بیست و چهار ساعت ، این بیست و چهار ساعت به عنوان تحدید و تقدیر است ، اینجا میزان این نیست که یک روز یا یک شب یا بعض روز اگر رضعه واقع شد بگوئیم در یک روز ارتضاع شده است ، یک دفعه صبح و یک دفعه شب انجام شد بگوئیم یک شب و روز ارتضاع واقع شد ، اینجا منظور این نیست ، منظور اینست که در بیست و چهار ساعت تغذیه کند از شیر آن زن با خصوصیات دیگری که هست ، پس میزان در اینجا به عنوان حد و تقدیر و اندازه گیری است ، در این قسم سوم تحقق فعل در بعض از زمان اسناد الی کل ذلک الزمان داده نمی شود ، اینجا نمی توانیم بگوئیم اذا اسند الی بعض هذا الزمان یسند الی الکل المسمی باللیل أو الیوم ، اگر در قسم سوم شد در اینجا ما می آئیم ما ملاحظه می کنیم که عنوان یوم دخیل نیست به عنوان اول یا یوم به معنای دوم که ظرفیت بود معنا ندارد ، اگر به معنای اول یا دوم زمان اخذ می شد اینجا جای گفتن این حرف که من ادرک بعض الیوم یطلق علیه أنه ادرک الجمیع یا من ادرک معظم الیوم فقد ادرک الیوم تماماً ، این معنا جا داشت و لکن اگر به عنوان تقدیر و تحدید بود من ادرک ثمانیة ساعات من الیوم لا یطلق علیه أنه ادرک الیوم تماماً ، لأن الیوم حسب الفرض اثنی عشرة ساعة ، فقد ادرک بعض هذا المقدار لا تمام تلک المقدار ، پس در نتیجه باید بگوئیم این شخص ادراک کل یوم را نکرده است ، پس قول درک یوم به منزله درک کل یوم باشد یا ادراک معظم الیوم به منزله ادراک کل یوم باشد که بعضی از بزرگان فرموده بودند اینها هیچ کدام با این بیان اساسی ندارد زیرا در اینجا زمان در این عشرة ایام به عنوان حد و تقدیر اخذ شده است نه به عنوان ظرف یا محمول ، اگر به عنوان حد یا تقدیر باشد لابدیم از اینکه این مقدار از زمان را در خصوص یوم استکمال و استیفاء کنیم و اگر این بخواهد محقق شود لا یمکن الا بجبر هذا الناقص من الیوم الحادی عشر ، لذا اگر کسی سه ساعت از روز گذشته بود و وارد شد باید این سه ساعت را از روز یازدهم جبران کند ، اگر شب یازدهم می خواهد برود نمی توانیم بگوئیم قصد ده روز کرده است چون سه ساعت کم دارد .
ثمره بین این انحاء ثلاثه اخذ زمان در موضوع
و ثمره این قول هم واضح است که اگر کسی شب یازدهم می خواهد برود به نظر کسی که من ادرک بعض الیوم فقد ادرک الیوم تماماً أو من ادرک معظم الیوم فقد ادرک الیوم تماماً این می تواند قصد عشرة کند که اگر لیلة حادی عشر می خواهد از آنجا خارج شود و لکن به این بیانی که عرض شد نمی تواند قصد عشره کند چون یقین دارد که کمتر از ده روز است و کمتر از ده روز ولو به یک ساعت نمی تواند نماز را تمام بخواند .
مقتضای اصل عملی در مقام ؛ استصحاب موضوعی و حکمی
مطلب دیگری که در اینجا هست که اگر ما شک کردیم ، مثلاً از ادله نتوانستیم استفاده کنیم آن کسی که معظم روز را درک کرده است و لکن روز یازدهم هم نمی تواند بماند ، مثلاً یک یا دو ساعت کم دارد از روز اول ، الآن نمی داند که این یک ساعت که کم دارد قصد عشرة او درست است یا نه؟ از دلیل نتوانست به جایی برسد ، مقتضای اصل عملی در اینجا چیست ؟ چه اصلی جاری است ؟
ربما یقال به اینکه ما در اینجا هم استصحاب حکمی داریم و هم استصحاب موضوعی ، می گوئیم قبل از آنکه این شخص به اینجا وارد شود مسافر بود الآن نمی دانیم به ورود این شخص به این شهر یک ساعت بعد از طلوع شمس و شب یازدهم هم می خواهد برود ، با این مقدار ماندن عنوان مسافر که موضوع است از بین رفته است یا نه؟ استصحاب بقاء این موضوع می کنیم ، بعد از استصحاب بقاء موضوع حکم می کنیم که نماز او در اینجا قصر است ، یا استصحاب حکمی ، می گوئیم قبل از اینکه به اینجا وارد شود آنچه از نظر نماز بر او واجب بود قصر بود ، الآن نمی دانیم که وجوب قصر باقی است یا از بین رفته است ، چون نمی دانیم مسافر است یا نه؟ استصحاب حکمی می کنیم و می گوئیم کان وجوب قصر بر او یقینی ، لا تنقض الیقین بالشک از این یقین به وجوب قصر با شک در اینکه مرتفع شده است یا نه رفع ید نکن پس حکم کن به اینکه نمازت قصر است و باید باشی .
اشکال بر جریان اصل عملی
این معنایی که ذکر شده است صحیح نیست ، زیرا وجوب قصری که ما بخواهیم استصحاب کنیم موقعی است که عشرة ایام اگر کامل باشد یقیناً قصر مرتفع می شود ، اما اگر نه روز و معظم یوم یا بعض از یوم باشد این هم عشرة ایام هست اما عشرة ایام عرفی مسامحی ، مسافر بودن با اقامه گفتیم دو عنوان متضادند ، در اینجا وجوب قصری که دیروز داشت نسبت به امروز اگر ما بخواهیم جاری کنیم موضوع دیروز الآن موجود نیست ، وجوب قصر دیروز برای عنوان مسافر بود ولی این کسی که قاصد اینست که نه روز و نصف بماند که از نظر عرف میزان است ، عرف می گویند این شخص ده روز می ماند ، این ده روز که الآن قصد دارد بماند ، از نظر عرف مقیم است یا مسافر؟ مقیم است ، وجوب قصری که شما برای مسافر یقین داشتید اثبات آن را برای مقیم بخواهیم بکنیم اثبات حکم از موضوع الی موضوعٍ آخر نیست ؟ اینجا بقاء همان حکم نیست و این موضوع موضوع سابق نیست بلکه موضوع جدید است یعنی قبلاً این شخص کان مسافراً اما الآن این عنوان منقضی شده است پس از قصد اقامه نه روز اندی که می خواهد در اینجا بماند ، پس از نظر عرف قطعاً این شخص مقیم است و شارع هم میزان را در موضوع نظر عرف می داند پس به نظر عرفی مسامحی این شخص مقیم است و عنوان مقیم در مقابل مسافر است ، پس استصحاب موضوعی هیچ اساسی ندارد ، پس اینکه ما می گوئیم قبلاً این شخص قصر بر او واجب بود ، الآن نمی دانیم این همان موضوع قبل است یا نه استصحاب بقاء می کنیم این جای گفتن نیست ، بلکه ما یقین داریم به ارتفاع موضوع سابق ، بعد از تحقق عنوان مقیم بر این شخص ، از این بیان استصحاب حکمی هم روشن می شود و آن اینکه حکم به وجوب قصر که در سابق بود برای مسافر بود ، آن مسافر که نیست ، پس بنابر این حکم به وجوب قصر دیروز زائل شده است به زوال موضوع ، اگر بنا باشد قصر بر این شخص واجب باشد این موضوع جدید است قهراً موضوع جدید موضوع جدید حکم جدید می خواهد ، پس ارکان استصحاب که وحدت قضیه است موضوعاً و حکماً و شک در زوال و ارتفاع شئ ثابت باشد این اساساً در اینجا وجود ندارد زیرا چیزی که در اینجا هست اینست که موضوع قبلی از بین رفته است و حکم هم به تبع آن موضوع از بین می رود ، اگر حکم سابقی بخواهیم در اینجا بیاوریم حکم جدید است ، حکم سابق نیست ، این مماثل حکم سابق است ، ولی برای موضوع آخری که عنوان مقیم باشد ، برای زید مسافر نماز قصر بود اما اگر مقیم شد به چه جهت نماز او قصر باشد.
یک راه بیان می کنند که به عقیده بنده باید صرف فرض باشد ، واقعی نیست ، می فرمایند اگر ما بگوئیم این شخصی که می ماند ده روز می ماند و شب یازدهم می رود ولی مقداری از روز را درک نکرده است ، این شخص هنوز نیت اقامه نکرده است مادامی که قصد اقامه را نکرده است این چه حکمی دارد؟ حال بعد باید بگوئیم که میزان در قصد چیست؟ آیا باید بر زبان جاری کند یا همین اندازه که می داند خودش قصد است ، عرض کردیم که لازم نیست که بر زبان جاری کند یا در ذهن بگذراند ، همین مقدار که می داند ده روز در جایی هست خودش قصد است ، لذا عرض کردیم که اگر کسی حبس هم بشود با اینکه رغبت هم ندارد ، همین مقدار کفایت می کند که یعلم به اینکه در آنجا ده روز می ماند کفایت می کرد که نمازش تمام باشد ، با اینکه ابداً میل هم ندارد ، لحظه شماری می کند که از آنجا تخلص پیدا کند ، ولی واضح است که روایت این گونه نیست که ناوی اقامه حکمش اینست که نیت را به عنوان یک امر قلبی یا تلفظ کند یا در ذهن خودش مرور بدهد ، آنچه که هست اینست که اگر کسی می داند که در جایی می ماند که روایاتی را در سابق خواندیم ولو اینکه علم او ناشی از اراده و علم او هم نباشد ، می داند که می ماند ولی حبس است باید در عین حال نماز را تمام بخواند .
فعلی هذا استصحاب وجوب قصر وجهی ندارد نه به نحو استحصاب موضوعی و نه به نحو استصحاب حکمی .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین