نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین . عرض شد در مورد اقامه عشرة ایام که واجب است شخص اگر این اقامه را قصد کرده باشد و یک...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم
و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین .
عرض شد در مورد اقامه عشرة ایام که واجب است شخص اگر این اقامه را قصد کرده باشد و یک نماز تمام خوانده باشد یا ده روز بر او گذشته باشد و پس از آن بخواهد نماز بخواهد تمام بر او واجب است .
هل یجب القصر لوجود المانع عن التمام أو لسقوط الملاک عن الملاکیة أو لارتفاع الموضوع ؟
إنما الکلام در اینست که آیا وجوب تمام که حکم اولی است در مورد مسافر لحصول المانع است که یجب القصر ، هل یجب القصر لوجود المانع عن التمام أو لسقوط الملاک عن الملاکیة أو لارتفاع الموضوع ؟ به طور کلی هر جا حکم مرتفع شود ، ارتفاع الحکم إما لحصول المانع أو لعدم المقتضی أو لارتفاع الموضوع ، یک قاعده کلیه است ، در مورد قصر هر سه صورت این قضیه منفصله متصور است ، یعنی بالنسبة الی المسافر تارةً یجب التمام لوجود المانع و اخری لعدم الملاک أو لضعف الملاک و المقتضی و ثالثة لارتفاع الموضوع ، کل هذه الصور الثلاث موجودٌ بالنسبة الی صلاة المسافر ، مسافر اگر سفر او سفر لهوی باشد یا سفرش معصیت باشد ، مع أنه مسافرٌ یعنی ای الموضوع موجود ، و المقتضی لوجوب القصر ایضاً موجود و لکنه مبتلا بالمانع ، و مانع عنوان معصیت است ، عنوان لهو ، پس در این فرض عدم الحکم و هو وجوب القصر لوجود المانع و هو المعصیة ، فالمعصیة مانعةٌ عن وجوب القصر بالنسبة الی المسافر الذی یرید بسفره المعصیة أو کان مقصده معصیة أو کان السفر لهویاً ، این یم صورت .
صورت دوم
صورت دوم اینکه مسافر مسافر است یعنی صدق عنوان مسافر هست ، موضوع موجود است ، مانع هم ندارد ، و لکن مقتضی ضعیف شده است ، در حدی شاید مقتضی از بین رفته باشد ، مثل کسی که شغل و سفر است یا کثیر السفر است ، راننده که شغل او سفر است و یا کثیر السفر ، چرا باید نماز را تمام بخوانند؟ آیا مسافر نیستند؟ خیر مسافرند ، لذا راننده هم که اهل مشهد است وقتی از مشهد بیرون می رود به او مسافر گفته می شود ، این راننده هم مسافر است و مسافرینش هم مسافر است ، همه تغرب عن الوطن دارند ، همه اینها آن بعد خاص از وطن را پیدا کرده اند ، قصد مسافت هم دارند ، پس موضوع که عنوان مسافر ضارب فی الارض باشد در اینها موجود است ، مانع هم نیست ، قصد معصیت هم ندارد ، چه چیز سبب شده است که معذلک راننده باید نماز را تمام بخواند ؟ چون ملاک وجوب قصر عبارت بود از اینکه او به تعب بیفند ، یعنی سفر غیر عادی باشد برای او و حال آنکه برای کثیر السفر و هم چنین شغله السفر ، سفر فعل اعتیادی او شده است ، الطبیعة الثانیة بالنسبة الیهم ، فلذا مقتضی فی حقهم ضعیفٌ أو معدومٌ ، مقتضی لوجوب القصر و هو التعب و المشقة ، فلذا کثیر السفر یا من کان شغله السفر لا یکون السفر متعباً لهم و لذا یجب علیهم التمام ، لأن السفر کان فعلاً اعتیادیاً لهم ، و بالنسبة الیهم الطبیعة الثانیه ، این صورت دوم .
صورت سوم
صورت سوم اینست که وجوب قصر از مسافر مرتفع است لعدم الموضوع ، لارتفاع الموضوع ، مثل اینکه راننده ای که از مشهد حرکت می کند اهل سبزوار است ، الآن قصد دارد به تهران برود ، ولی سبزوار که رسید موقع نماز ظهر و عصر بود و می خواهد نماز بخواند ، یا کثیر السفر است که به وطنش رسیده است ، اینجا که به وطن رسید خود وطن موجب می شود که سفر قطع شود ، لذا تعبیر می کنند فقهاء رضوان الله علیهم در کتب فقهی به إن المرور علی الوطن قاطعٌ للسفر ، یعنی موضوع که عنوان مسافر باشد از بین می رود ، این مقدمه این بحث است .
الآن بحثی که می خواهد مطرح شود اینست که آیا وجوب تمام در لمن یرید الاقامة عشرة ایام فی مکانٍ ، هل هو لأجل وجود المانع یعنی مع أنه یصدق علیه عنوان المسافر و لکن معذلک یجب التمام ، لماذا؟ لوجود المانع لأن نفرض الاقامة عشرة ایام هو المانع من وجوب القصر کالمعصیة ، أو للعدم المقتضی و ضعفه ، از این جهت است که بگوئیم ده روز ماندن موجب می شود که آن کلفت سفر برداشته شود و مقتضی برای قصر وجود نداشته باشد ، به این جهت است ، أو لا هذا و لا ذاک بل لعدم الموضوع ، کما أن المرور علی الوطن یوجب قطع السفر و ارتفاع الموضوع کذلک الاقامه عشرة ایام فی مکانٍ یوجب قطع السفر و ذهاب عنوان المسافر و فقدان الموضوع ، کدام یک از اینهاست؟
رد احتمال اول که تمام لوجود المانع باشد
اما احتمال اول که این باشد که مانع از وجوب قصر وجود دارد ، این احتمال مردود است چون اقامه عشرة ایام به عنوان مانع نیست ، این احتمال را احدی هم نگفته است که نفس اقامه عشرة ایام مانع از وجوب قصر باشد ، چون مثل سفر لهو و معصیت نیست .
رد احتمال دوم که لضعف المقتضی باشد
احتمال دوم این بود که بگوئیم لضعف المقتضی ، این احتمال هم مردود است چون شخصی که قصد اقامه عشره در جایی را دارد آیا تغرب عن الوطن دارند یا ندارد؟ هو غریبٌ و بعیدٌ عن الوطن سواءٌ کان فی السفر أو مقیماً فی مکانٍ عشرة ایام أو اکثر ، پس بنابر این تغرب عن الوطن در حق او صادق است ، تعب دارد ، می خواهد در سفر باشد یا در جایی مانده باشد ، اینجا زجر و زحمت برای او هست ، پس کلفت سفر به اقامه عشرة از بین نمی رود لذا نمی توانیم بگوئیم مقتضی برای قصر نیست ، پس نه مانع برای قصر وجود دارد و نه مقتضی مفقود است .
اما احتمال سوم که مووضع مرتفع شده است قابل قبول است
پس باقی نمی ماند الا اینکه بگوئیم موضوع مرتفع شده است ، زیرا موضوع با توجه به آیه شریفه مسافر ضارب فی الارض بود ، قبلاً عرض شد که ما همان طور که می توانیم عمومات کتاب را به خاص حدیثی تخصیص بزنیم ، کذلک العکس ، عمومات حدیثی و روایی یخصص بالخاص الکتابی ، این نکته دقیق اصولی است .
تطبیق در ما نحن فیه
در ما نحن فیه آنچه در روایات وارد شده است عنوان مسافر است به صورت عام ، و هیچ قیدی هم ندارد و لکن در آیه شریفه « وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاة » این ضرب فی الارض قید برای مسافر است ، پس مطلق مسافر بأی وجهٍ کان این گونه نیست که قصر بر او واجب باشد ، بلکه مسافری که مقید است به قید ضارب فی الارض ، این قید هم باید باشد ، این آیه شریفه تقیید می کند آن مطلق را ، و گفتیم منظور از ضرب فی الارض هم نظر عرف است ، عرف اگر کسی به سفر می رود یک یا دو شب اقامت در بین راه منافات با ضرب فی الارض ندارد و باید نماز را قصر بخواند ، اگر ما بودیم و فهم عرفی تا دو یا سه روز به عنوان صدق عرفی خلل ایجاد نمی کند ، ولی از آن بیشتر از نظر عرف اقامه چهار روز ضرب فی الارض نیست ، لذا اگر ما بودیم و روایات عنوان عشره را نمی آورد ، می گفتیم اگر کسی بیشتر از چهار روز ماند باید نماز را تمام بخواند و ضارب فی الارض نیست عرفاً و لکن شارع مقدس به لسان حکومت کمتر از ده روز را به عنوان ضارب فی الارض دیده است ، اقامه را از نظر شرعی تقیید کرده است به عشره و مازاد ، کمتر از عشره به لسان حکومت شرعی محکوم است به حکم ضارب فی الارض ، تخفیفاً للعباد ، شارع او را مسافر فی الارض می بیند ، اما اگر ده روز و بیشتر ماند شارع می گوید ضارب فی الارض نیستی ، در این صورت نه شارع و نه عرف او را ضارب نمی داند ، چون عرف به اقل از عشرة می گویند لیس بضارب فی الارض فکیف بمن اقام عشرة ایام ، پس موضوع تا اینجا مرتفع شد .
نتیجه بحث بر مبنای ما رعایت حد ترخص از محل اقامه لازم است ولی بنا بر مبنای مشهور رعایت حد ترخص لازم نیست
پس بنابر این کسی که قصد اقامه عشره را دارد موضوع وجوب قصر که مسافر ضارب فی الارض منتفی شد ، حال روشن می شود که اگر بخواهد از اینجا سفر کند ، بعضی فرموده اند که به مجرد خروج از شهر لازم نیست حد ترخص رعایت شود نماز را باید قصر بخواند ، به مجرد خروج از بلد ، لأنه مسافر ، لأن وجوب التمام بالنسبة الیه لعروض المانع ، المشهور یقولون ، و لکن نحن نقول بأنه لعدم الموضوع ، فلابد من تحقق الموضوع مجدداً ، فیحتاج الی رعایة حد الترخص و بعد رعایة حد الترخص یجب علیه القصر ، فما دون حد الترخص ما یجوز له القصر ، فعلی هذا کسی که ده روز در مشهد قصد اقامه کرد و نماز را در این ده روز تمام خواند ، بعد که می خواهد به وطن برگردد رعایت حد ترخص بر این شخص لازم شد چون گفتیم الآن جدیداً باید عنوان مسافر ضارب فی الارض درست شود ، و موضوع مسافر درست نمی شود الا به عبور از حد ترخص شرعاً چون این حد را شارع معین کرده است ، حد ترخص عنوان شرعی است که رعایت او در حکم به وجوب قصر شرعاً لازم شده است ولو عرفاً ممکن است نیازی نباشد ، این حاصل مطلبی که در اینجا گفته شده است .
نکته ادبی : مؤید برای اینکه موضوع مرتفع می شود
تعبیر در روایات اینست که اراد الاقامه ، اقامه تارة این مصدر باب افعال متعدی به مفعول است ، اقیموا الصلاة ، اقیموا وجوهکم الی کل مسجد ، و اقیموا الوزن بالقسط ، این موارد متعدی است و به معنای به پا داشتن ، اما اگر متعدی نباشد مثلاً می گویند اقام فلانٌ عشرة ایام ، بدون مفعول ، این موارد اقام یقیم در مقابل رحل یرتحل ، مقیم أی غی الراحل ، لیس متعدی فی جمیع الروایات الوارده فی باب صلاة المسافر یکون کلمة اقام أو یقیم غیر متعدی الی مفعول ، فمعنا الاقامه فی مقابل الارتحال ، اقام زیدٌ أی غیر راحلٍ ، در مقابل سفر کردن و کوچ کردن ، شواهدی هم ذکر کرده اند و در آیه شریفه هم دارد که « یوم ظعنکم و یوم اقامتکم » یعنی یوم سیرکم و یوم ارتحالکم ، یا در روایت از امیر المؤمنین : « فالیتزود من دار ظعنه لدار اقامته » پس اقامه در مقابل سیر است ، بناء علی هذا از خود همین کلمه ما می توانیم استفاده کنیم که کسی که اقامه عشره را دارد موضوع مرتفع شده است ، لإنه لا یقال فلانٌ اقام عشرة ایام الا اذا لم یکن سائراً ، فالمقیم فی مقابل السائر فعنوان السفر ایضاً غیر موجود کما أن عنوان ضارب فی الارض غیر موجود ، یعنی بنابر این عنوان اقامه در مورد عشرة ایام خود همین دلیل می شود برای اینکه مسافر نیست ، چون اقامه در مقابل سفر قرار داده شده است ، مقیم در مقابل مسافر است ، پس اگر مقیم عشرة ایام شده به عشرة پس مسافر نیست چون بعضی از بزرگان این گونه بیان کرده اند که اگر کسی اقامه عشره کرد مع أنه مقیمٌ مسافرٌ ایضاً و هذا علی خلاف ضابط الادبی ، اگر اقام متعدی نشد در موارد استعمال هم همین طور است که اقام را در مقابل مسافر قرار داده اند ، فمن اقام عشرة ایام فی مکانٍ فلیس بمسافر ، اذا لم یکن مسافراً فالموضوع مرتفع ، فهذا الوجه الادبی یؤید ما ذکرنا من ارتفاع الموضوع وجوب القصر و هو المسافر فی من اقام فی مکانٍ عشرة ایام ، پس بنابر این کما أنه مرتفع عنوان ضارب فی الارض ، کذلک عنوان المقیم فی مقابل المسافر یدلنا علی أن الموضوع مرتفع ، پس موضوع بکلا جزئیه مرتفع لا بخصوص عنوان ضارب فی الارض ، فما أن المقیم عشرة ایام لیس بضارب فی الارض لیس بمسافر ایضاً لأن المقیم فی مقابل المسافر ، این هم نکته دقیقی بود که در اینجا کمک می کند .
کمتر از ده روز را شارع به عنوان مقیم نمی بیند ، چون مقداری از اقامت مقتضای طبع انسان است ، که انسان احتیاج به استراحت دارد ، سابق بیشتر و الآن کمتر است ، تا کمتر از ده روز را شارع به عنوان مسافر دیده است و در همه اینها باید قصر بخواند ، این به جهت توسعه عباد است .
اگر کسی منکر ارتفاع موضوع بشود
مطلب بعدی اینست که اگر کسی در ما نحن فیه منکر شود ارتفاع موضوع را ، بگوید این کسی که ده روز می ماند هم یصدق أنه مسافرٌ و یصدق ایضاً أنه ضاربٌ فی الارض ، و الموضوع عنوان المسافر فقط علی ما هو رأی المشهور ، اگر عنوان مسافر فقط را موضوع بدانیم ، بسیاری از فقهاء هم فرموده اند با اقامه عشرة ایام موضوع موجود است ، پس حکم به وجوب قصر ارتفاعش باید با لعدم المقتضی باشد یا لوجود المانع ، فلذا نشاهد فی کثیر من عبارات الفقهاء ، أنه کما أن الوطن قاطعٌ للسفر یقولون بأن الاقامة ایضاً قاطعٌ ، هذا علی مبنا ارتفاع الموضوع و لکن فی بعض العبائر لیس عنوان الاقامه بعنوان القاطع ، بلکه این را به عنوان مانع می دانند ، کما أن اللهو أو المعصیة یمنع من وجوب القصر ، در مورد اقامه هم یقولون بأن الاقامه مانعة عن وجوب القصر ، مع وجود الموضوع و الملاک و المقتضی ، اقامه مانع از وجوب قصر است و کم فرق بین کون الاقامه رافعة للموضوع أو کون الاقامه مانعةً لوجوب القصر ، لو تنزلنا أن قولنا الاول و ذهبنا الی أن الموضوع باقٍ و لکن بلسان الحکومة نقول بارتفاع الموضوع ایضاً ، در اینجا بر فرض هم ما تنزل کنیم بگوئیم موضوع حقیقةً مرتفع نشده است ولی به لسان تنزیل مرتفع شده است چون در روایت وارد شده است که من أقام قبل الترویه عشرة ایام فهو بمنزلة اهل مکة ، هذا لسان التنزیل و الحکومة بالنسبة الی الموضوع ، اذا کان الشخص بمنزلة اهل البلد فعنوان الموضوع مرتفع فالموضوع مرتفع إما وجداناً أو حکومةً و تنزیلاً بلسان الشارع ، فلو تنزلنا أن قولنا الاول من ارتفاع الموضوع حقیقةً نقول بارتفاعه حکماً و حکومةً و نقول بعدم اختصاص هذا الحکم بمکة بل فی کل بلد من اقام عشرة ایام فهو بمنزلة اهل تلک البلد .
پس بناءً علی هذا ما باید قائل به ارتفاع موضوع بشویم یا حقیقةً یا اگر تنزل کنیم می گوئیم تنزیلاً و حکومةً ، پس اگر موضوع مرتفع شد حکم که وجوب قصر باشد خود به خود مرتفع می شود .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین