نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین. عرض کردیم قبل از تمسک به آیه شریفه « «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[1]» باید نکاتی توضیح داده شود که یکی از آنها عنوان عقد...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین.
عرض کردیم قبل از تمسک به آیه شریفه « «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[1]» باید نکاتی توضیح داده شود که یکی از آنها عنوان عقد و عهد بود و تفاوت فیما بینهما و تعبیری که در اصطلاح نسبت به این دو عنوان لازم است ذکر شود عرض شد و اجمالاً عرض کردیم که در ماهیت و مفهوم هیچ یک از این دو نه فعل اخذ شده است و نه قول، بلکه هر یک از قول و فعل مبرز معنا و مفهوم عقد یا معنای عهد هستند و عقد عبارت شد از ربط شئٍ بشئٍ و عهد هم جعل و قرار و التزام و ثبات، این معنایی بود که عرض کردیم.
توضیح عنوان وفاء
نکته دومی که قبل از کیفیت استدلال به این آیه شریفه لازم الذکر است عنوان وفاء است، چون دارد « «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[2]» وفاء و استیفاء در مقابل تجاوز و ترک است، چون وفاء ضد غدر است، در آیه شریفه دارد «وَ حَشَرْنٰاهُمْ فَلَمْ نُغٰادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً[3]» یا «مٰا لِهٰذَا الْكِتٰابِ لٰا يُغٰادِرُ صَغِيرَةً وَ لٰا كَبِيرَةً إِلّٰا أَحْصٰاهٰا[4]» یعنی لا یترک، غدیر را هم که غدیر گفته می شود جایی است که راه در آنجا منقطع می شود و یا جایی است که سیل به آنجا که می رسد از آن مرور می کند و محلی که اجتماع پیدا می کند در آن ماء، اما به این عنوان آن ماء واقعی عبور نمی کند به جای دیگری و در آنجا می ماند،بنابر این وفاء در حقیقت به معنای اتمام است و به معنای عدم تجاوز از شئ است، وفاء به عهد کرد یعنی تجاوز نکرد از عهد و پیمانش، عهدش را تمام کرد، در استعمالات عرفی کلمه وفاء هم همین معنا ملحوظ است، مثلاً تعبیر می کنند درهمی که وافی است، یا سکه ای که وافی است، به چه سکه ای گفته می شود؟ به سکه ای که تام و تمام باشد عیارش کم نداشته باشد، یا در آیه شریفه هم امر شده است به « أوف الکیل» که انسان پیمانه را ایفاء کند یعنی اتمام کند، در مقابل اینکه تجاوز ترک و نقص، عدم اتمام به اینست که مقداری کم کند، استیفاء هم به معنای اخذ به تمام شئ است، می گوید حق را استیفاء کردی؟ اگر مقداری از حق را گرفته باشد نمی گوید استیفاء کردم، زمانی می گوید استیفاء حق کردم که حق را بتمامه و کماله گرفته باشد، این را می گوید استیفاء حق، موافات هم که بین الاثنین است به معنای رساندن و منتهی کردن وفاء هر یک از طرفین به دیگری است، اینها در همه اینها اکمال و اتمام در مقابل تجاوز و تنقیص وجود دارد، در حج هم که تعبیر به وفاء شده است نه به عنوان وافا عنه به معنای حج عنه است یعنی به لحاظ اینست که در حج یک نوع وفاء به عهد است، در رابطه با حجر آمده است که «الحجر یمین الله فی الارض[5]» کأنه با او بیعت می شود و باید وفاء با او ایجاد شود، در دعاء هم دارد در ادعیه نسبت به طواف آمده است که « اللهم اشهد لی بالموافات[6]» یا خطاب می کند به حجر که « إشهد لی بالموافات[7]» یعنی هیچ کمی ندارد، از آن طرف که واضح است اما از این طرف، یعنی انهاء وفاء به میثاقی که در حقیقت همان ولایت است شهادت بدهد، بنابر این متعلق عقد و عهد ولو به عنوان عمل باشد نه امر اعتباری، وفای به او و قیام به مقتضای او عبارتست از ایجاد او.
در اینجا تفاوتی بین فرمایش مرحوم محقق اصفهانی و مرحوم آقای میلانی رضوان الله علیهما است، بعضی وفاء به عقد را نسبت به آثار او برده اند، در فرمایشات آقای میلانی این هست که چون متعلق هم ذکر شده است یعنی جمیع الآثار، مرحوم حاج شیخ(رض) این را قبول ندارند، می فرمایند گرچه لازمه ایجاد عقد و وفاء به عقد ترتیب آثار است اما در اصل وفاء این معنا گنجانده نشده است و ظاهراً فرمایش ایشان متین است، البته جمع به اینست که وفاء به عقد و عدم تجاوز به عقد نه به این معناست که وفاء یک امر قصدی و قلبی است، منظور مرحوم حاج شیخ که می فرمایند ترتیب آثار در معنای وفاء اخذ نشده است مراد ایشان معنای ماده وفاء است با قطع نظر از آنچه که در این آیه شریفه آمده است یعنی کار نداریم که در این آیه باشد یا در جای دیگر، الوفاء ما هو؟ أی الاتمام، وفاء به شئ یعنی اتمام نسبت به آن شئ، وفاء نسبت به عقد یعنی ایجاد عقد و ثبات عند العقد و عدم تجاوز از عقد، وفاء به عهد یعنی ثبات عند العهد و عدم تجاوز از عهد، دست برنداشتن از عهد، این معنای کلام است، پس بنابر این ایشان ناظر به این جهت هستند، فرمایش آقای میلانی(رض) بر این مبنا است که عقد و عهد بما هو عهدٌ و امرٌ قلبیٌ ثبات او لماذا؟ به خاطر یک غایتی است، برای اینست که ما بگوئیم بر عهدمان پایداریم، بر عهدی که اعتبار کرده ایم ثبات داریم، غایت و ثمره او ترتیب اثر است، لذا ایشان به واسطه ترتیب اثر است که ترتیب آثار را در مقام معنای وفاء آورده اند، علی أی حالٍ در مفهوم و ماهیت وفاء ترتب آثار اخذ نشده است، مسأله تملیک و تملک از آثار است نه در ماهیت و مفهوم عقد یا عهد، در ماهیت و مفهوم این دو نه عنوان تملیک اخذ شده است نه تملک، چون وفاء نسبت به هر شئ به حسب همان شئ است گرچه این وفاء به اعتبار آثار است، اما آثار اجنبی است، پس بنابر این از این نظر ما نمی توانیم در رابطه این بیان را داشته باشیم؛ پس در این مرحله اصل وفاء عبارتست از ثبات عند الشئ و عدم تجاوز از آن شئ.
در مقابل وفاء و ابقاء و ایجاد ترک و تجاوز است تعبیر به این شده است که چرا نقض عهد بیان کرده اند؟ نقض را به کار برده اند و حال آنکه علی القاعده باید تعبیر کنند به تجاوز از عهد، ترک عهد، تعبیر نقض آورده اند به لحاظ اینست که اگر معنای « «أَوْفُوا بِالْعُقُود[8]» یعنی اتمام عقد و عدم تجاوز از عقد است پس چرا نقض عهد تحریم شده است؟ با اینکه باید بگویند تجاوز از عقد حرام است، ایشان می فرمایند تعبیر به نقض به لحاظ اینست که این عنوان ابلغ است در رساندن تحریم از تعبیر به تحریم ترک و تحریم تجاوز، اینکه بگویند تجاوز از عهد حرام است بهتر مطلب را می رساند که انسان وفاء به عهد داشته باشد یا اینکه بگویند نقض عهد حرام است؟ تعبیر نقض این معنا را بهتر می رساند تا تحریم به تجاوز یا تحریم به ترک را، پس اینکه عنوان ترک و تجاوز را نیاورده اند نه به خاطر اینست که اینها در مقابل وفاء نیستند، ضد وفاء ترک است اما تعبیر به نقض به لحاظ ابلغیت این لفظ در فهماندن این معناست؛ قهراً در اینجا با توجه به این معنا اگر بخواهیم این مقدار ملاحظه کنیم معنای « «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[9]» یعنی آن ربطی را که انشاء کرده اید بین دو شئ در عالم نفس آن ربط را اتمام و ابقاء کنید از آن ربط دست برندارید و آن را ترک نکنید، این معنای « «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است، پس طرفینی که معاطات هستند تملیک را به عنوان امری در قلب انشاء کرده اند چون به هر حال انشاء شده است و بر اساس آن انشاء است که این فعل که عبارت از اعطاء و اخذ است انجام می شود کما اینکه مبنی بر آن انشاء است که لفظ بعت یا قبلت را به کار می برند، اگر اینست چرا شما در اینجا علی القاعده این چنین بگوئید که پس از آنکه انشاء بیع شده است و ابراز آن انشاء به فعل که تعاطی است تحقق پیدا کرده است معنای «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» به این ربطی که انشاء شده است یعنی اتمام بر او و ایستادن در نزد اوست و این معنا با لزوم آن منشئ می سازد نه با جواز او، چون اگر بنا شد به رجوع احد الطرفین مالی را که داده است برگرداند این معنایش اینست که از آن عهد تجاوز کرده است و ترک کرده است آن عهدش را، به تعبیری که شده است نقض انشاء کرده است، نقض منشئ شده است و از او رفع ید کرده است، این توهمی که در قبل شده بود ممکن است در اینجا هم مطرح شود و بگوید اگر آن منشئ عبارت باشد از ربط شئ بشئٍ علی نحو اللزوم بله ترک او نقض می شود اما اگر به عنوان طبیعی چنان ربطی باشد اعم از اینکه علی وجه اللزوم باشد یا علی وجه الجواز باشد، اینجا هیچ اشکالی ندارد، اگر علی نحو الجواز باشد رفع ید از او هیچ مشکلی ندارد چون نحوه انشائی که شده بود انشاء علی وجه اللزوم نبود بلکه علی وجه الجواز بود یا لا علی وجه اللزوم و الجواز، اگر بگوئیم طبیعی تملیک و لزوم و جواز را خارج از ماهیت بیع بدانیم کما اینکه قبلاً هم به این معنا شده بود اگر این باشد هیچ اشکالی نخواهد داشت، این اشکال و توهم را در اینجا نمی توانیم بگوئیم.
متوهم می گوید اگر بنا باشد که شک هم بکنیم شک ما در حقیقت در مصداق مخصص است و تمسک به عموم أَوْفُوا بِالْعُقُودِ [10]» و اثبات اینکه آن منشئ عبارتست از انشاء امر لازم و ثابت و وفاء به او به معنای عدم رفع ید از اوست مطلقا از قبیل تمسک به عام در شبهه مصداقیه است.
مرحوم حاج شیخ می فرمایند جایی برای این حرف نیست تتمیماً به آنچه که مرحوم حاج شیخ در سابق فرمودند حکم کما اینکه در حدوث موضوع نقش ندارد در بقاء او هم نقش ندارد، معذلک این توهم جاری نیست زیرا این توهم در صورتی است که ما عقد را به معنای اسم مصدری معنا کنیم یعنی اثر حاصل از عقد، اثر حاصل از بیع که عبارتست از تملیک و تملک، ما بعد از رجوع احد طرفین نمی دانیم این تملیک و تملک باقی می ماند یا باقی نمی ماند، تملیک و تملک اثر بیع بود، اگر عقد را به معنای اثر حاصل از آن عقد بدانیم مثلاً در بیع اثر او تملیک و تملک است به این نحو معنا کنیم در جایی که شک کنیم که این بیع لازم بود یا جایز اگر بخواهیم به أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[11]» و اثبات لزوم، از قبیل تمسک به عام در شبهه مصداقیه می شود چون بودن آن بیع به عنوان عقد لازم اول بحث است در باب معاطات، پس اگر اول بحث است اثبات موضوع به واسطه حکم معقول نیست، حکم کما اینکه محدث موضوع نیست مبقی موضوع هم نیست و اما اگر به معنای مصدری معنا کنیم که در اینجا به معنای مصدر است «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ[12]» یعنی نفس عقد و نفس آن ربطی که بین شیئین ایجاد شده است او را وفاء کنید یعنی نسبت به او ابقاء داشته باشید، چرا می گوئیم در اینجا به معنای مصدری است؟ چون واضح است تمام این بحثهایی که ما داریم که آیا انشاء تملیک می کند به قول یا به فعل همه راجع به همان عقد به معنای مصدری است، چون معنای اسم مصدری در مرتبه متأخر از این انشاء است، لذا در زمان انشاء تملیکی که شده است چه چیزی تحقق پیدا کرد؟ عقد، به معنای مصدر، امر به وفاء هم موجب این می شود که وفاء به آن عقد داشته باشد و تجاوز از او نکنیم.
مطلب سوم اینست که امر به وفاء آیا امر مولوی است یا ارشادی؟
مطلب سوم اینست که امر به وفاء آیا امر مولوی است یا ارشادی؟ اینجا نزاع مفصلی بین مرحوم میرزای نائینی و مرحوم حاج شیخ و اتباع این دو بزرگوار آنها می گویند که این امر ارشادی است و مرحوم حاج شیخ اصرار دارند که این امر مولوی است، حال کسانی که می گویند امر ارشادی است ارشاد به چیست؟ آیا ارشاد به حکم تکلیفی یا حکم وضعی؟ این مباحث باید عرض شود بعد ببینیم در مورد این آیه شریفه چه می شود گفت.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
[1] : سوره مبارکه مائده آیه 1
[2] : سوره مبارکه مائده آیه 1
[3] : سوره مبارکه کهف آیه 47
[4] : سوره مبارکه کهف 49
[5] : المجازات النبوية 394 المجاز(363)
[6] : من لا يحضره الفقيه / ترجمه غفارى، على اكبر ومحمد جواد و بلاغى، صدر ج3 426 استلام حجر الأسود ..
[7] : همان ارجاع
[8] : سوره مبارکه مائده آیه 1
[9] : سوره مبارکه مائده آیه 1
[10] : همان ارجاع
[11] : همان ارجاع
[12] : همان ارجاع