نتایج در این جا نشان داده می شوند.
نتیجه ای مرتبط با جستجوی شما یافت نشد.
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین . کلام به اینجا منتهی شد که در مورد بحث قول به سببیت هر یک از تواری یا خفاء اذان نسبت...
آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)
بسم الله الرحمن الرحیم
و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین .
کلام به اینجا منتهی شد که در مورد بحث قول به سببیت هر یک از تواری یا خفاء اذان نسبت به وجوب قصر معقول نبود ، که هر یک سببٌ تام و مستقل ، کما اینکه جامع بینهما سبب باشد یا شرط باشد این هم معقول نبود زیرا جامعی بین خفاء اذان از نظر مسافت و تواری بیوت وجود نداشت ، باقی ماند عنوان معرفیت که ما شرط یا سبب عبارت باشد از بعد خاصی از مسافت معرف آن بعد تواری بیوت یا خفاء اذان باشد ، در اینجا باز جامعی بین معرِّف ایضاً وجود نداشت پس لذا آن بحثهایی که در اصول می کنند نسبت به اینکه اگر یک حکم مشروطی باشد و دو شرط برای او ذکر شود آیا ما باید از اطلاق هر دو رفع ید کنیم یا آن طرقی که برای جمع در اصول ذکر شده بود آنها هیچ کدام در اینجا راه ندارد با این فرض .
إنما الکلام در این بود که آیا می شود ما هر دو را معرف بدانیم از ما هو الشرط واقعاً ؟ این را عرض کردیم اگر بخواهد به صورت مستقل باشد نمی شود چون اینها تفاوت وجودی از نظر مقدار مسافت دارند ، چون تفاوت وجودی دارند و اختلاف در وجود لهذا نمی شود ما بگوئیم هر دو معرف باشند چون اگر خفاء اذان معرِّف ما هو الشرط است پس معلوم می شود که شرط بعد کمتری است از مسافت ، اگر تواری بیوت معرِّف شرط باشد کاشف از این خواهد بود که شرط بعد بیشتری است و آن مرتبه نازله از این بعد قبل از این شرط تحقق پیدا نکرده است ، لذا معرفیت هر دو به صورت مستقل معقول نبود ، کما اینکه جامع بینهما هم معرِّف باشد باز معنا نداشت ، همان طور که جامع بینهما نبود لذا نه می شود جامع را سبب دانست و نه می شود جامع را شرط دانست و نه می شود جامع را معرِّف دانست چون جامعی وجود ندارد ، لذا باید بگوئیم شرط یا خصوص آن چیزی است که خفاء اذان معرِّف اوست یا خصوص آن چیزی است که تواری بیوت معرِّف اوست ، یکی از این دو باید شرط باشند و لذا دیروز عرض کردیم جمع دلالی ممکن نیست چون جمع دلالی ممکن نیست باید سراغ سائر مرجحات برویم ، چون بعد از اینکه جمع ممکن نشد باید سراغ مرجحات برویم تا یکی از این دو طایفه از روایات را اختیار کنیم ، لذا ما در اینجا بر اساس اینکه طایفه دوم مشهور بود اولاً ، عمل کرده بودند اصحاب ثانیاً و دلالت طایفه اولی که یک روایت بیشتر نبود دارای اشکال بود ثالثاً لذا اختیار کردیم خفاء اذان معرِّف ما هو الواقع است .
بعضی از برزگان کما اینکه در حواشی عروه عنوان شده است این چنین بیان کرده اند که شرط همان خفاء اذان است و بعضی هم تعبیر اقوی آورده اند حسب دلیل همین طور که ما مشی کردیم ، اقوی اینست که خفاء اذان شرط است و لکن تواری بیوت را معرِّف از معرِّف دانسته اند ، آیا این تعبیر درست است یا نه؟
در باب معرِّف عرض کردیم معرف در اینجا به معنای کاشف است ، معرِّف در اصطلاح منطق که نیست ، بین کاشف و منکشف باید یک نوع وحدت باشد به حسب خارج که این کاشف کاشفیت از آن منکشف داشته باشد مثلاً ما وقتی خفاء اذان را کاشف از بعد خاص از مسافت می دانیم یعنی هر گاه خفاء اذان محقق شد آن بعد خاص از مسافت هم خارجاً محقق می شود و بالعکس وقتی به آن بعد خاص شخص برسد خفاء اذان هم حاصل می شود نهایت آن چیزی را که ما دسترسی داریم همین خفاء اذان است و الا آن بعد خاص مگر این که از طریق مقاییس خاصه استفاده کنیم مثلاً کیلومتر شمار و امثال ذلک ، ولی در سابق که این وسائل نبود ، در اینجا آیا بین خفاء اذان و تواری بیوت به حسب وجود خارجی وحدتی وجود دارد؟ خیر اولاً خفاء اذان حاصل می شود و بعد تواری بیوت واقع می شود ، تنها چیزی که می شود برای این بیان گفت اینست که اینها وجود خارجی واحد ندارند یعنی این گونه نیست که آن جایی که خفاء اذان شد تواری بیوت باشد و بالعکس ، عکسش از باب دیگری وجود دارد و آن اینست که تواری بیوت حسب تجربه ای که می شود فاصله بیشتری لازم دارد برای تحقق تا خفاء اذان ، لذا از خفاء اذان نمی توانیم کشف کنیم تواری بیوت را ولی از تواری بیوت را می توانید کشف کنید خفاء اذان را ، به این عنوان معرفیت بودن درست است ولی معنایی که ابتدائی که تواری بیوت حاصل شد در همین لحظه خفاء اذان است و حدوث خفاء اذان در اینجاست به این معنا قابل قبول نیست ، بلکه معنایش اینست که بعد از آنکه تواری بیوت شد ما قطع داریم که سابق بر این خفاء اذان حاصل شده است چون مسافتی که برای تواری بیوت لازم است بیشتر است از مسافتی که برای خفاء اذان لازم داریم ، به این معنا ظاهراً اشکالی ندارد پس بنابر این معرِّف ما هو الشرط واقعاً لوجوب القصر عبارتست از خفاء اذان ، حال اگر انسان در موقع اذان نبود و یا در جایی بود که اذان گفته نمی شد در اینجا چگونه بفهمد که خفاء اذان حاصل شده است یا نه؟ ببیند تواری بیوت شده است یا نه ؛ پس این در حقیقت از همان باب اینکه مقدمه علمیه برای ما می شود با تواری بیوت به اینکه خفاء اذان که کمتر از تواری بیوت نیاز به مسافت دارد قطعاً و صد در صد حاصل شده است به همین نحوی که عرض شد به این معنا اگر باشد ظاهراً اشکالی ندارد .
اگر دستمان از روایات کوتاه شد چه باید کرد ؟
نکته دیگری که در اثناء فرمایش مرحوم آقا بود اینست که اگر ما نه به خفاء اذان دسترسی پیدا کردیم و نه به تواری بیوت ، یعنی از ادله دست ما کوتاه شد ، مثلاً تعارض را همان طور که جمعی قائل شده اند بپذیریم و در نتیجه پذیرفتن تعارض دست ما از روایات کوتاه باشد ، نتوانیم ثابت کنیم که آیا معرِّف برای ما هو الشرط حدوث خفاء اذان است یا معرِّف عبارتست از تواری جدران یا معرِّف هر دو است تعییناً و یا مخیریم بین هر دو ، لذا بعضی فتوی داده اند که باید هر دو حاصل شود و بعضی فتوی داده اند که مخیر است شخص بین هر یک از این دو ، هر کدام حاصل شد حد ترخص حاصل شده است ، کار به صحت و بطلان این محتملات نداریم و عرض کردیم که بر اساس آن مشی دقیق برهانی معلوم شد که کدام یک از این محتملات صحیح است و کدام یک باطل است ، حال اگر دست ما از این دو طایفه از روایات کوتاه شد و نتوانستیم از روایات به حد ترخص برسیم چه باید کرد در مقام عمل ؟
در اینجا ما دو نحو می توانیم طرح بحث کنیم و آن اینست که یا این گونه وارد شویم که ما در اینج واجبی داریم که عبارتست از وجوب قصر صلاة نسبت به شخص مسافر ، موضوع که مسافر است محقق است از نظر معنای عرفی و لغوی ، به مجرد این که شخص از شهر خارج شد عنوان مسافر بودن محقق است بلکه لازم نیست از شهر خارج شود همین که از منزل خارج شد ، همین که تصمیم می گیرد به سفر برود و وسائل سفر را برداشت می گویند این شخص مسافر است ، نهایت سفر به معنای لغوی به معنای شَهرَ زمانی است که از شهر خارج شود ، شرط حکم او که وجوب القصر است اینست که به حد ترخص برسد ، اگر به خفاء اذان رسید ولی برای ما ثابت نشد که این شرط است ، آیا می تواند نماز را قصر بخواند؟ چون ما در اینجا واجب مشروطی داریم که شک در تحقق شرط او کرده ایم ، اصل عملی در اینجا اینست که شک تحقق پیدا نکرده است ، پس در اینجا در محلی که خفاء اذان شد حق ندارد نماز را قصر بخواند و باید نماز را تمام بخواند ، که در اینجا می شود تعبیر کنیم که اصل عدم تحقق شرط یا اینکه استصحاب عنوانی موضوع بکنیم ، بگوئیم قبل از اینکه به این حد از مکان برسد عنوان منطبق بر او از نظر شارع عنوان حاضر بود در مقابل مسافر ، به وصول این شخص به این حد و مکان شک می کنیم که آیا عنوان مسافر از نظر شارع پیدا شده است یا نه ؟ استصحاب عدم تحقق عنوان مسافر می کنیم ، چرا شک کردیم ؟ چون نمی دانیم رسیدن به مکانی که اذان مختفی است آیا حد ترخص محقق شده است یا نه؟ لذا اگر شک کردیم ما در اینجا می گوئیم شک داریم در تحقق عنوان مسافر استصحاب بقاء کونه حاضراً می کنیم نتیجه این استحصاب بقاء کونه حاضراً اینست که نماز قصر بر او واجب نیست زیرا اصالة التمام علی کل مکلفٍ شامل حال این شخص می شود ، پس هم از راه استصحاب عدم تحقق شرط می توانیم وارد شویم و نتیجه اینست که اگر شرط محقق نشد می گوئیم کل مکلفٍ یتم شامل این شخص می شود ، و هم می توانیم استصحاب کونه حاضراً بکنیم ، اگر استصحاب کونه حاضراً کردیم کل من حضر یجب علیه التمام ، حکمش برای ما روشن است .
پس در اینجا مآل این حرف اینست که در عنوان سفر ما حقیقت شرعیه ای نداریم ، بلکه سفر و مسافر به همان معنای لغوی اوست ، در اینجا معنای لغوی مسافر محقق است ، شکی که ما کردیم شک در امر زائد بر عنوان موضوع است که در تحقق شرط حکم است ، این اموری که شارع دخیل دانسته است بعد از آنکه موضوع خصوص مسافر به عنوان لغوی باشد تمام شک در اموری است که از ناحیه شارع به عنوان شرط حکم آمده است ، لذا مادامی که شرائطی اگر برای حکم مولا وجود دارد نیامده باشد و یقین به آن شرائط ما پیدا نکردیم نمی توانیم حکم را مترتب کنیم ، حکم شارع به وجوب قصر مشروط است به رسیدن به این حد خاص از مسافت ، نمی دانیم آن حد خاص از مسافت که شرط وجوب قصر است محقق شده است یا نه؟ اصل اینست که شما حکم را نمی توانید بار کنید لذا وجوب قصر بر این شخص بار نمی شود و همان حکم اولی وجوب تمام است .
می توانید به طریق دیگری هم وارد شوید و آن اینست که به نظر اصل عملی بگوئیم ما یک عنوان کلی داریم در روایات در باب سفر که کل من سافر قصّر ، روایاتی که در باب حد ترخص رسیده است مفسر عنوان مسافر باشد ، بنابر این تصرف شارع در عنوان موضوع شده است ، بنابر بیان اول شارع تصرف در موضوع نکرده بود ، چیزی را که به عنوان شرط بیان کرده است مربوط به شرط حکم می شود ، در این تعبیر دوم این روایاتی که در بیان حد ترخص وارد شده است در حقیقت عنوان مسافر را از نظر شارع تفسیر می کند ، کل مسافرٍ یقصر ، مسافر کسی است که من جاوز حد الترخص، از نظر شارع این شخص مسافر است نه کل من خرج من البلد ، من جاوز حد الترخص فهو مسافر ، اگر این گونه شد در نتیجه ما شک داریم که عنوان مسافر از نظر شارع محقق شده است یا نه ، با بلوغ او به مکانی که خفاء اذان است اما تواری بیوت نیست ، منشأ شک ما عبارتست از دو قسم از روایاتی که وارد شده است ، بعضی خفاء اذان را مطرح کرده اند و در بعضی تواری بیوت است و فرض هم بر اینست که اینها تلازم وجودی هم ندارند ، حسب تجربه هم این گونه است لذا ما شک می کنیم که آیا بلغ این مسافر به مرحله حد ترخص و جاوز حد الترخص أم لم یتجاوز؟ چون این را نمی دانیم لذا شک داریم که آیا مسافر از نظر شارع تحقق پیدا کرده است یا نه ؟ اگر شک در تحقق موضوع داریم اصل عدم تحقق این عنوان است پس نتیجةً حکم به وجوب قصر بر او بار نمی شود ، می خواهید اصل عملی را از آن طریق وارد شوید یا از این راه وارد شوید .
این دو راهی است که در مقام شک در حکم بیان کرده اند ، بر اساس همین فقهاء رضوان الله علیهم و ایدهم الله الموجودین منهم در تعلیقاتی که بر عروه هم هست عیناً همین طور فرموده اند ، آمده اند در جایی شک کرده اند چه شبهه موضوعی باشد چه شبهه حکمی می فرمایند شخص باید احتیاط کند و واضح هم هست اگر ما خارجاً نتوانستیم آن حد را احراز کنیم که آيا در این حد خفاء اذان تحقق پیدا کرده یا نه باید احتیاط کند تا جایی که یقین پیدا کند که خفاء اذان شده است ، این در ناحیه موضوع همین احتیاط است کما اینکه آنهایی که در مقام حکم احتیاط کرده اند و خصوص احدهما را ملاک قرار نداده اند آنها هم باب احتیاط را در پیش گرفته اند که آنها هم در تعلیقات بر عروه موجود است .
چه بر مبنای مرحوم حاج شیخ و چه بر مبنای مرحوم آقای میلانی نوبت به مراجعه به اصول نمی رسد ، پس نتیجةً میزان خفاء الاذان است ، همین قدر شخص از سفر به مقداری که اذان بر او مختفی شد رسید شرط محقق شده است و یا عنوا مسافر ، فرق نمی کند شرط الحکم باشد یا قید موضوع باشد ، اگر بگوئیم تصرف در موضوع کرده باشد عنوان مسافر از نظر شارع محقق است و یجب علیه القصر .
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین