صلاة مسافر . خارج فقه . کتاب الصلاة .

جلسه 157 صلاة مسافر

بسم الله الرحمن الرحیم                          و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین . بررسی تواری از نظر ادبی کلام به اینجا منتهی شد که ایشان در کلمه تواری تحقیقی از جهت ادبی دارند...

Cover

جلسه 157 صلاة مسافر

آیت الله حسینی آملی (حفظه الله)

00:00 00:00

بسم الله الرحمن الرحیم                         

و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی لقاء یوم الدین .

بررسی تواری از نظر ادبی

کلام به اینجا منتهی شد که ایشان در کلمه تواری تحقیقی از جهت ادبی دارند که چرا بعضی از فقهاء بلکه مشهور و معروف تواری را به معنای ندیدن این شخص بیوت را معنا کرده اند ، نه به معنای ندیدن اهل بیوت این شخص را؟ گرچه سابقاً فرموده بودندکه باید رعایت قلب شود و اما در اینجا می فرمایند قلب نباید گفت و قلب در کلام در اینجا راه ندارد ، برای توضیح این می فرمایند باید جهت ادبی بحث روشن شود .

لهذا می فرمایند در افعال بطور کل هیئات افعال با یکدیگر فرق دارند ، هیئت فعل چه در لازم و چه در متعدی ، بیش از اینکه دلالت دارد بر اسناد این مبداء را به فاعل ، اسناد مبداء به فاعل این معنای هیئت فعل است ، حال می خواهد فعل متعدی باشد یا لازم باشد ، وقوع آن مبداء بر امر آخر یا عدم وقوع ، هر دو در این مقام اجنبی هستند ، هیئت فاعَلَ که باب مفاعله است این دلالت دارد که مبداء صادر شده است از فاعل ، مثلاً ضاربَ زیدٌ عمرواً و وقوع او بر دیگری ، کاری ندارد به اینکه از طرف مقابل هم چیزی صادر شده باشد ، ضارب زیدُ عمرواً معنایش این نیست که زید عمرو را زد و عمرو هم زید را زد ، خداوند رحمت کند مرحوم استاد ما مرحوم آقای علم الهدی(رض) در بحث قاعده لا ضرر مفصل بحث کردند که می فرمودند ضرار یکی از مصادر ثلاثه باب مفاعله است ، فعالاً و فیعالاً و مفاعلةً هر سه مصدر باب مفاعله است ، ضارب به معنای اینکه ضرب از زید صادر شده است و واقع شده است بر عمرو ، اما عمرو هم ضربی بر زید وارد کرده باشد این را دلالت ندارد ، اینکه بگوئیم فعل واحد از هر دو صادر شده باشد این معنا صحیح نیست ، کاتبته فلم یجبنی ، یعنی من کتاب و رساله ای برای او نوشتم نه اینکه من هم کتابت انجام دادم و او هم کتابت انجام داد ، دو جهت در او نیست ؛ در باب تفاعل بر خلاف باب فاعلَ ، پس جز دلالت بر صدور مبداء از فاعل دلالت بر چیز دیگری دلالت ندارد ، فاعلَ دلالت دارد بر صدور فعل از فاعل و وقوع او بر غیر ، حال تفاعلَ این چه معنائی را دارد ؟ اگر مبداء بالاراده از هر دو صادر شده باشد اینجا باب تفاعل ما بکار می بریم ، همه جا به یک نحو نیست ، در برخی از موارد مبداء در عرض یکدیگر بالاراده از هر دو صادر می شود ، مثلاً می گوئیم تضارب زیداٌ و عمروٌ ، یعنی زد و خورد کردند ، یعنی هم هر دو ضاربند و هم هر دو مضروب ، فعل که ضرب است از فاعل صادر شده است و بر مفعول واقع شده است ، از آن طرف دیگر هم همین طور از او هم صادر شده است و بر این ضارب واقع شده است ، لذا تعبیر می شود تکاتب زیدٌ و عمروٌ ، هر دو در عرض هم نامه فرستادند ، پس اگر فعل اختیاری باشد و صادر شده باشد از هر دو هم زمان و در عرض یکدیگر اینجا باب تفاعل را بکار می بریم و واو هم می آوریم ، اما اگر در عرض هم نباشد و تقدم و تأخر باشد ، مثلاً صدور فعل از یک طرف منشأ بشود برای اتصاف طرف آخر هم به همین فعل ، لذا فعل از آن طرف آخر صادر نشده است ، در بحث ادات تحذیر در سیوطی دارد که ایاک الاسد ، یا ایاک و الاسد ، فرقش این بود که ایاک الاسد یعنی خودت را از اسد دور کن ولی ایاک و الاسد یعنی هم خودت از اسد دور شو و هم اسد را از خودت دور کن ، واو که می آید این معنای اضافه را هم می رساند مثلاً هم زمان که دارد می رود چوبی هم بر دارد و او را دور کند ، در اینجا هم همین طور است یک وقت است فعل از طرف صادر می شود ولی صدور فعل از یک طرف موجب می شود طرف آخر هم متصف به این صفت بشود و به این مسند اتصاف پیدا کند ، که صدور فعل از احدهما مستلزم اتصاف دیگری باشد ، اینجا معنا ندارد که ما بگوئیم فعل از هر دو صادر شده است ، مثل اینکه بگوئیم تباعد عن القوم ، قوم سرجایشان نشسته اند و جایی نرفته اند ، این شخص فاصله گرفته است ، پس اگر این شخص فاصله گرفته است چرا باب تفاعل بکار می برند؟ که بین الاثنین است ، اگر باب تفاعل بین الاثنین است چرا در اینجا با اینکه این یک طرف فعل را انجام داده است ، چون صدور فعل از این شخصی که حرکت می کند برای ایجاد بعد موجب شده است که طرف آخر هم متصف به این معنا بشود ، چون وقتی این دور می شود از او باتبع آن طرف هم از این دور شده است ، اما دوری او نه به واسطه فعل خودش بوده است بلکه به واسطه فعل این شخص است ، وقتی دو کیلومتر از شهر دور شده می گوئیم هم ایشان از شهر دو کیلومتر فاصله دارد و هم شهر نسبت به این فاصله دارد ولی این فصل دو کیلومتر بین شهر و این شخص به واسطه فعل این شخص بوده است ، شهر که حرکت نکرده است ، تباعد عن القوم ، این شخص از قوم دور شده است ولی فعل را به هر دو مستند کرده اند ، هم به این شخص و هم به آن قوم چون بعد حاصل و صادر از این شخص سبب شده است که طرف آخر هم متصف به همین بعد بشوند ، بنابر این در این مورد تباعد عن القوم می گوئیم ولی نمی گوئیم تباعد هو و القوم ، این گونه تعبیر نمی کنیم ، واو عاطف نیست ، چون تباعد هو و القوم ، با آوردن واو در صورتی است که فعل از هر دو صادر شود ولی بعد از یک طرف صادر شده است ، مثلاً یک وقت است که زید و عمرو فاصله می گیرد ولی عمرو در جای خودش هست ، در اینجا می گوئیم تباعد زیدٌ عمرواً ولی اگر همان طور که زید فاصله گرفت عمرو هم به همان مقدار فاصله گرفت می گوئیم تباعد زیدٌ و عمروٌ ، زیرا از دو طرف این مبداء صادر شده است .

حال در ما نحن فیه در روایت تواری من البیوت دارد ، چون تواری و البیوت معقول نیست ، چون بیوت در جای خودشان ثابت و ساکن هستند ، لذا امام علیه السلام که فرمودند تواری من البیوت سرش اینست که با اینکه دو طرف تواری حاصل می شود ، چون فعل صادر از احدهما منشأ این تواری است طرف آخر امکان صدور فعل ندارد ولی متصف به این عنوان می شود ، این هم جهتش اینست که معنای اضافی است و معنای اضافه خصوصیتش اینست که ولو به فعل یک طرف حاصل بشود چون اضافه من الاثنین است لذا این وصف به هر دو طرف استناد پیدا می کند و می شود این وصف به هر دو طرف عارض بشود ؛ تواری معنایی است که بین شئ و نفس خودش تواری معنا ندارد ، لذا باید بگوئیم تواری از شئ دیگر ، بعد نسبت به خود شخص لو خلی و نفسه معنا ندارد ، نه قرب معنا دارد نه بعد ، چون معنای قرب یا بعد معنای اضافی است باید یک شئ دیگری باشد و ما این را با او ملاحظه کنیم بعد بگوئیم بینهما فاصله قرب است یا بعد ، ولی بدون این که شئ آخری باشد بحث از قرب و بعد نیست ، و نسبت این اقتضاء را دارد ، منشأ این اتصاف اقتضاء معنای نسبت است که باید بین الاثنین باشد ، پس نسبت موجب شده است که این اتصاف در اینجا حاصل شود ، تواری هم از همین قبیل است که تواری معنای نسبی است و نسبت اقتضاء دارد که باید دو طرف باشد تا دو طرف محقق نشود معنای نسبی تحقق  پیدا نمی کند ، پس فرق بین باب تفاعل و باب مفاعله در اینجا بیان شد که تفاعل اتصاف دو طرف است در صورتی که در عرض هم باشد یا باید با واو جمع یا بدون واو هم می آید مثلاً می گوئیم تباحث القوم ، یا تباحث زیدٌ و عمروٌ ، ولی اگر در عرض هم نبودند اینجا واو و اینها نمی آید بلکه یا با من و یا با عن تعبیر می شود ، مثلاً می گویند تباعد من القوم یعنی این شخص فاصله گرفت ، تساهل عن الامر ، از فلان کار تساهل ورزید ، یعنی این شخص سهل انگاری کرده است چون معنا ندارد کار تساهل بورزد ، تساهل عن الدرس یعنی این از درس فاصله گرفته است درس از او فاصله نگرفته است ، در ما نحن فیه تواری من البیوت دارد ، یعنی این شخص فاصله گرفته است بنابر این ما می بینیم فقهاء فرموده اند خفاء الجدران ، با اینکه در روایت تواری من البیوت دارد ، خفاء الجدران را چگونه شرط قرار داده اند؟ تعبیر خفاء الجدران ، جدران که سر جای خودش است و خفاء ندارد ، این شخص فاصله گرفته است و مخفی شده بر این شخص ، چرا تواري که فعل مسند به این شخص است و منشأش این شخص بوده است این را ملاک قرار نداده اند و آمده اند خفاء جدران را ملاک قرار داده اند که در جای خودش است ، لذا می فرمایند شاید از این جهت باشد که آنها دیده اند که لازمه تواري این شخص به حکم معنای نسبت و اضافه ای که در میان است مستلزم تواري بیوت هم هست ، لذا تعبیر کرده اند به احد المتلازمین در این مقام ، ولی این خلاف آن چیزی است که در متن روایت است ، صریح روایت اینست که تواري مسافر باشد من البیوت ، لازمه تواری مسافر از بیوت تواری بیوت از اوست ولی تواري از یک طرف صادر شده است ؛ این نهایت چیزی است که می شود در توجیه فرمایش فقهاء که آمده اند خفاء الجدران را میزان در حد ترخص قرار داده اند ذکر شود چون تنها روایتی که عنوان تواري را دارد همین صحیحه محمد بن مسلم بود و در این روایت هم تواري را به عنوان تواري من البیوت بیان کرده اند ، حتی اذا تواری آن شخص من البیوت ، اما از این روایت که تواری من البیوت استفاده کرده اند خفاء جدران را ، یعنی معنای لازم او را معیار حد ترخص قرار داده اند ، واضح است که می گوئیم در فضای متناسب نه خیلی تاریک و نه خیلی روشن و در زمین هموار و دید شخص هم متعارف باید باشد نه خیلی دور بین و نه خیلی نزدیک بین ، متوسط و معتدل ، یک انسان معتدل آنجا را می بیند یا خیر؟

تا اینجا جنبه ادبی بحث است که در محل بحث ما دخالت دارد .

 نهایت با توجه به بعضی از آیات هم همین معنا هست ، در آیه شریفه  سوره نحل همین هست که «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ- يَتَوارى‏ مِنَ‏ الْقَوْمِ‏ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ » ؛ یتواری این احد از قوم ، کاملاً آنچه در روایت آمده است با آنچه در این آیه شریفه آمده از نظر سبک و سیاق یک نحو است ، فقط از نظر ماضی و مضارع فرق دارد ولی از نظر ترکیب یک نحو است ، پس دور شدن اوست از قوم ، با وجود این آیا اگر میزان جدران بود نمی شد بفرمایند یتواری البیوت عنه که قلب نباشد ، چون شما این گونه معنا می کنید که بیوت از او پنهان شود که لازمه اش قلب است ، مگر نمی شد بگویند یتواری البیوت عنه ؟ پس ظاهراً این گونه که بیان شده است به راحتی نمی توانیم بپذیریم که اذا تواری من البیوت یعنی بیوت از او پنهان شود و خفاء الجدران با این بیان اساسی ندارد بلکه خفاء این شخص از جدران ، فرق است بین اینکه خفاء جدران از این شخص یا خفاء شخص از جدارن ، خفاء همین شخص از جدران که خفاء این شخص از جدران ملازم است با خفاء جدران از این شخص ، ولی چرا ذکر احد المتلازمین بشود و اراده شود ملازم آخر؟ با اینکه اگر ملاک آن ملازم آخر بود امکان اینکه مستقیماً حکم را ببرند روی عنوان ملازم بود یعنی می شد از اول خفاء جدران بشود ، چرا در روایت این گونه نیامده است ، حتی اذا تواری من البیوت آمده است ، تواری یعنی تواري این شخص که این شخص خفاء پیدا کند از بیوت نه اینکه بیوت از او خفاء پیدا کند ، پس با اینکه امکان داشت این گونه نفرموده اند معلوم می شود خفاء الجدران بما هو خفاء الجدران نقشی ندارد ، کما اینکه مجاز در حذف هم معنا نخواهد داشت ، از قبیل سئل القریة  ، و سئل اهل القریه مثلاً در اینجا هم بگوئیم خفاء الجدران یعنی خفاء اهل جدران ، که این از آن مجاز اول ابعد است که بگوئیم اهل جدران این شخص را نبیند با اینکه خفاء از ناحیه این شخص حاصل می شود اولاً و ثانیاً( مرحوم حاج شیخ بر این اصرار دارند) که خود مرحوم آقای میلانی به همین حرف برگشتند گرچه اول نحو دیگری خلاف مشهور بیان فرموده بودند و ملتزم به مسأله مجاز در قلب شده بودند ولی تمام این بیانات در مقابل آن بیان است ، وظیفه خود این مسافر است قصر و اگر حدی برای ترخص قائل باشیم باید حد ترخص امری باشد که در دائره فعل این شخص باشد و آن امری که معقول است اینست که بگوئیم ندیدن این شخص معیار و میزان برای تحقق حد ترخص است نه ندیدن آنها ، چون این علم به اینکه آنها او را نمی بینند از کجا پیدا کند ، مگر اینکه بگوئیم از این راه که هر وقت این شخص آنها را ندید به حکم معنای اضافی و نسبی آنها هم این شخص را نمی بینند ، اما این أکل از قفاء است پس بنابر این مجاز در حذف هم که بگوئیم خفاء اهل جدران از این شخص این هم هیچ ضرورتی ندارد و خلاف ظاهر عبارت وارده در روایت است ، حسب استفاده ای که از آیه هم فرمودند .

للکلام تتمةٌ انشاء الله فردا .

 و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین